روی سخنم با کسانیست که در حال و گذشته پیوند نا گسستنی با حزب دمکراتیک خلق افغانستان یا به عباره دیگر به حزب وطن داشته اند، عده ای در خارج از کشور از این یک انار شفای چهل بیمار را می طلبند روی یک اتحاد همبستگی سر تا سری نمی اندیشد گرنگی این گناه بزرگ بر شانه های کیست و حامل این پیام های خنک و کرخت کی ها اند و چه گذشته ای داشتند در این نوشته روی ملامت و سلامت صحبت نمی کنم در این نوشته تلاش می نمایم تا چرا های عدم همبستگی این نیرو ها را موشگافی کنم درست است که این نیرو ها در زمان قدرت خویش زر اندوزی نکرده اند ولی اشتباهات را نیز مرتکب شده اند که از کنار آن به آسانی گذشتن کار درست نیست عده ای از این نیرو ها مهاجر اند و تعداد دیگری در داخل کشور پشت لقمه ای نان سر گردان اند حالا پرسش اساسی این است که چرا، با در نظر داشت موجودیت گروه های سیاسی ملی و در حال حاضر دموکراسی خواه افغانی در درون و برون مرزهای ،کشور عزیز ما افغانستان از اروپا تا آسیا از امریکا تا استرالیا و نقاط دیگری دنیا فرهیخته ترین، اندیشمندترین و برگزیده ترین قشر جامعه افغانی هستند، با تلخ کامی های که چشیده اند و تجارب که آموخته اند هنوز به این خرد و بینش سیاسی نرسیده اند که باید زیر چتر یک استراتژی واحد برای رسیدن به آرمان مشترک بخاطر زدودن بحران موجود همبسته و متحد شوند؟ برخی از ما، با وجود تجربه شکست برخی روش ،های غیر علمی و عملی باز اسرار داریم آن روش های ناکارآمد را تکرار و زمزمه کنیم، و در برنامه های کاری خود بگنجانیم در شرایطی که احساس خطر ناشی از تهدیدات نظام حاکم هنوز تحمل پذیر است، باعث شده که گروه هایی کماکان به امکانات گذشته بی اندیشند و از راه دست به دامن نظام زدن خود را مطرح سازند اینها انگشت شما و محدود اند . گروه هایی دیگر برای شاخص شدن از دیگران به سراغ ایدئولوژی ها و فلسفه های شکست خورده مارکس و انگلیس لینن تا کنون آستین بر میزنند .
گروهی نیز از میان خودمان به روشهای ملی گرایانه نیم قرن گذشته وفاداری نشان می دهند با این ادعا که می توانند آن روشها را در شرایط بسیار متفاوت کنونی، باز با موفقیت اجرا کنند؛ ما با بنیاد گرا ها و گروه های دیگر همیشه انگشت انتقاد میگذاریم سوال اساسی اینجاست که چرا خود ما هیچگاه نتوانسته ایم برای رسیدن به این هدف مشترک باهم همبسته شویم و همکاری کنیم؟ 35 سال تجربه به ما نشان داده که حتی در درون خودمان چنین همبستگی کار آسانی نیست. البته پراکندگی در میان نیروهای اپوزیسیون یک حکومت غیرعادی نیست. ما هم در برابر یک رژیم هستیم که به اوج خودکامگی، فساد گسترده و شکست اقتصادی و امنیتی رسیده است. هر روز عوض بحران زدایی بحران فضایی میکند اما ما به دو دلیل تا کنون نتوانسته ایم نیروهای خود را در برای ایجاد یک گزینه بهتر متمرکز کنیم. نخست، نیاز ما به مطرح بودن شخصی است. ما روشنفکران افغانی، همانند دیگران، نیاز شدیدی به مطرح شدن و مطرح بودن شخص خودمان داریم. ارضای این نیاز، گاه بر هدفهای ما الویت دارد. اگر قرار باشد ما خود رهبر نباشیم و به مطرح کردن دیگران بپردازیم، ترجیح می دهیم هدف را عوض کنیم و یا دستکم وسیله رسیدن به هدف را عوض کنیم. تا خود را پشت فرمان قرار دهیم ، حتا اگر وسیله ما کم توان باشد یا راه را گم کرده باشیم. برخی از ما برای درمان این کاستی ها به تخریب وسیله های دیگران می پردازیم تا آنها هم به هدف نرسند، یا دستکم شمرده شوند تا زودتر از ما به منزل نرسند. در این راستا، بجای یاری دادن به آنها که در جلوی صف قرار گرفته اند، به انتقادهای ناسازنده می پردازیم توهین و تحقیر شان میکنیم تا موفقیت ارزشی آنها را کمتر کنیم یا کمتر از آنچه هست نشان دهیم. شما فیس بوک ها وبسایت ها را مطالعه کنید چه حرف های نامناسب که بعضی ها نثار یکدیگر میکنند چرا ما نمیدانیم که کلید رهبری نفوذ است نه مقام و اختیارات. این نیاز شدید به خود ارضایی، ناشی از سرخوردگی ها و عدم اعتماد به نفس ملی ماست که در طی سه دهه حکومت های خودکامه و فاسد، و نیز در نتیجه روند نخبه کشی و نبود فرصت برای نخبگان و روشنفکران برای عرضه خود، سلطه بیگانگان بر سیاستگذاری های داخلی و خارجی کشور، روشنفکران ما را که از هوشمندترین در جهان هستند در خفقان فکری و تنگی فرصت قرار داده است. این خفقان فکری، باعث شده که ما در اولین فرصت فقط به ابراز وجود و ارضای این نیاز خفه شده بپردازیم و هدفهای گروهی یا ملی را هم در چارچوب این نیاز شخصی تعریف نماییم. دومین دلیل، که در مورد ما صدق دارد، ترس از آینده و ترس از شکنندگی ارزشهای گذشته است. پس از شکست حزب دمکراتیک خلق افغانستان عده ای به کشور های کشور های غربی رفتند و تعدادی که در داخل کشور اند تا کنون جرعت آنرا ندارندکه خود را با گذشته خود با کار کرد ها و اشتباهات گذشته یکجا معرفی کنند ما از آن زمان تا کنون فقط به حفظ آن خاطرات و ارزشها پرداخته ایم و عدم اعتماد به نفس تاریخی ما در قشر روشنفکری سیاسی ملی، سرچشمه ترس ما از نونگری و نوآوری است. در حالیکه علت موفقیت آنانی که آن افتخارات را در آن سالهای زرین آفریده بودند، نونگری و نوآوری بود. نسل ما در تمام این 35 سال مبارزه و اعتراض و مخالفت با شرایط خودکامگی و خفقان سیاسی جاری، هرگز به اندیشه ای نو و طرحی نو نپرداخت و با تغییر زمان و شرایط و رویدادهای داخلی و بین المللی، ابتکاری از خود نشان ندادیم. آهنگ ما بازگشت با آن دوران دلخواه بود. ترس ما از تجربه نشده ها، نوآوری را خطرآفرین می نمود. اگر کسانی هم از میان ما طرحی نو را پیش می کشیدند، یا روشی زور و تحقیر او را، تخطئه می کشیدیم ، به پایین می انداختیم یا به خود محوری و تکروی متهم می کردیم که چرا جایگاه امن و منافع شخصی و آزموده ما را می لرزاند؟ به دلیل همین ترس، جوانان را بر خود راه نمی دهیم و اندیشه های نو آنها را بر نمی تابیم. جوانان با دانش و انرژی و نوآوری های خود ما را می ترسانند، زیرا آنقدر مانند ما تجربه ندارند که حسابگر باشند، و بنابراین تلاش برای غیرممکن می کنند و آن را بدست می آورند. این ترس ها یکی دیگر از عوامل مهم پراکندگی یا دستکم دشواری همبستگی برای رسیدن به هدف مشترک است. در رسانه ها و تارنماهای خود از یکدیگر انتقاد می کنیم، حمله می کنیم، اتهام می زنیم و یکدیگر را حذف می کنیم، که بیشتر ناشی از ترس از کاستی های خویشتن است، که به پراکندگی دامن می زند. در چنین شرایطی ما نسبت به ترفندهای تفرقه افکنانه دشمن هم تاثیر پذیر می شویم. اگر ما بتوانیم چنین جبهه ای را، هم در کشور و هم در برونمرز، سازماندهی کنیم که در آن همه ما که به آینده افغانستان می اندیشیم، بدون انتظار تضمین کسب موقعییت و جایگاهی ویژه که مبتنی بر رای آزاد باشد، در آن همصدا برای رسیدن به یک هدف تعریف شده، یعنی تدوین یک برنامه اساسی که حقوق همه مردم را رعایت و اداره کشور را بر پایه رای آزاد مردم و رعایت حقوق بشر تعریف کرده باشد مشارکت داشته باشیم، گامی بلند بشمار خواهد آمد. همکاری در تدوین چنین برنامه ای همبستگی تاکتیکی کنونی ما را ابدی خواهد کرد. تصور کنید که همه ما آن بخش از انرژی و ذهن خود را که اکنون در مصاف یکدیگر بکار می بریم به سوی یک هدف معطوف کنیم باور داشته باشید. این فقط گذشته است که ما را با لگد به جلو می راند و ما تاثیری بر آنجا که ما را می برد نداریم، فقط امیدوارهستیم آن همانجا باشد که می خواهیم برویم. تصور کنید که ما خود آنجایی را که می خواهیم برویم تعریف کنیم و ذهن خود را از هرآنچه ما را سرگردان کرده، به گذشته وابسته کرده یا در پناه اندیشه ای که به ما امنیت کاذب می دهد قرار داده، آزاد کنیم. ذهن ما روشنفکران چتر نجات ماست، ولی فقط هنگامی عمل می کند که باز باشد. شکی نیست که همبستگی هدفدار ما حاکمیت موجود در افغانستان را خواهد ترساند، و حاکمیت هم خواهد کوشید که ما را بترساند. ولی وقتی همه باهم باشیم، زندان و خشونت علیه چند تن از ما تلاش این همبستگی را نخواهد ایستاند، و اینگونه خطرها را برای ما در درون که در معرض مستقیم آن هستیم تحمل پذیرتر خواهد کرد.
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.