طوریکه دیده می شود رشد تحلیل و شناخت از وضع موجود در سرزمین و جامعه ما بسیار اندک و نا چیز است. مسئولین دولتی کار طبیعی و روز مره خود را انجام میدهند. این کار ها عمدتاً زیر سایه پور پاگند های که جنبه ای ترس ، هراس وخود کامگی و حکمرانی دارد عملی می شود مردم از فردای خود از سرنوشت کشور وفرزندان خود که چی خواهد شد کی مسئول است کی نیست تشویش دارند در چنین شرایطی، وظیفه کانونی روشنفکران، تفکیک تحلیل از همه موضوعات و مسایل حقیقی و غیر حقیقی است. دست اندر کاران سیاست و آگاهان سیاسی و اجتماعی باید بدانند روی آوردن به نبض جامعه با درک از حقیقت ها، بهترین روش علمی برای شناخت یک جامعه و یک ملت است. در کشور ما سه دلیل برای فهم وضع موجود جامعه قابل تصور است:
الف – فراموش نباید کرد که کشور عزیز ما افغانستان، کشور افراد است نه کشور سیستم ها. الفاظی مانند رویه، قاعده، قانون، آیین نامه و چارچوب در توسعه انکشافی همه کشورها مقدس و با ارزش است. اصولاً سیستم ها هستند که توسعه تکامل و امنیت را رهبری و مدیریت میکنند. اما متاسفانه در پیشبرد بسیاری از امور در جامعه و کشور ما، عوض سیستم عوض قانون پذیری در نهایت باید رضایت افراد را جلب کنیم تا آنکه طبق مقررات و قانون نامه ها عمل کنیم. بی دلیل نیست مثلاً در کشور های اروپایی، ساعت 4 یا 5 بعد از ظهر همه کارمندان محل کار خود را ترک میکنند تا بروند و به زندگی شخصی خود برسند. لزومی ندارد مانند افغانستان تا ۱۲ شب جلسه پشت جلسه میتنگ پشت میتنگ بگیرند. در حقیقت جلسات فراوان به معنای ناهماهنگی و معرف فقدان رویه و قاعده است. طی اضافه تر از17 سال تجربه تحول در کشور، نتوانسته ایم مهم ترین شیوه مدرنیته که سیستم سازی در همه عرصه ها است را ایجاد کنیم. تقریباً حل هر مسئله ای تابع رأی، سلیقه، خواسته ها، منافع و حتی مزاج افراد است. نه سیستم و قانون این وضعیت به صورت طبیعی فراز و نشیب دارد. انسان ها همیشه حالات ثابتی ندارند و افکار و تمایلات روحی آنها ممکن است در شرایط مختلف متفاوت باشد و تحت الشعاع منافع آنی باشد. متکی بودن به حکم و هدایت افراد، مانند افغانستان که باید رئیس جمهور هدایت بدهد باید وزیر حکم بدهد باید والی هدایت بدهد نه سیستم و نه قانون بی ثباتی را ببار می آورد. در حالی که رویه ها و سیستم ها ثبات دارند و شهروندان می توانند خروجی آنها را پیش بینی کنند. از 2001 به بعد نه تنها به طرف سیستم و قانون پذیری نرفته ایم بلکه بعد از ایجاد حکومت وحدت ملی به صورت مقایسه ای با کشورهای هم طراز خود، غلظت نقش فرد در تصمیم گیری، تصمیم سازی و حکمرانی را به شدت افزایش داده ایم. امروز در جهان، سیستم ها، خطاها را تشخیص می دهند و نه افراد. بنابراین، بی ثبات هستیم چون بالای صد درصد تحت تأثیر قضاوت به حکم و هدایت افراد هستیم نه سیستم ها؛
ب– ابهام در سیاست گذاری ها. به طور اعجاب آوری، علاقه فراوانی داریم در خانواده، در ادارات، در جامعه، همه جا تقریباً، امور را اشخاص و افراد را کنترول میکنند. کنترول افراد را در تمام ادارات خویش بر روابط قاعده مند ترجیح می دهیم. چون کنترل را بر مدیریت اولویت می دهیم، به یک خصلت ضد توسعه و آسایش مجهزیم: ابهام. بدون شفافیت در سیاست گذاری ها، برنامه ریزی ها و قواعد نمیتوان پیشرفت کرد چون شفافیت، اطمینان خاطر می آورد. به همان دلیل که با افراد دمدمی مزاج و خود کامه و خود باور نمیتوان، عمارت دوستی ساخت، در شرایط ابهام هم نمیتوان برنامه ریزی کرد و آینده ای مطمئن بنا کرد. شهروند و کارآفرینان کشور های اروپایی به ثبات اندیشه ها و سیاستگذاری ها در مدیریت کشور، اطمینان ذهنی، روانی و عینی دارند و می توانند طراحی کنند و به ثبات روندها در سال های آتی، اعتماد داشته باشند. ما به ابهام علاقه داریم چون میخواهیم همه چیز را خود کنترول کنیم. ابهام و کنترل کردن، نقش فرد را افزایش میدهد و سیستم سازی را مختل می کند. درست است نه تنها افغانستان اکثر کشورها در حوزه های امنیتی قابل پیش بینی نیستند. اما در امور اقتصادی، مالی، مالیاتی، بانکی، شهری، اجتماعی، مدنی، فرهنگی و آموزشی بسیار شفاف هستند. این شفافیت، ثبات می آورد که ما متاسفانه انرا نداریم؛
ج– تأثیر سیاست خارجی بر زندگی مردم. دوره روابط دولت ها تقریباً پایان یافته است؛ امروز عصر شبکه سازی است. شبکه سازی با شرکت ها، مؤسسات، مراکز تحقیقاتی و بنیادها. شبکه ها کارها را پیش میبرند. اکثر دولت ها، ارتباط این شبکه ها را تسهیل می کنند. نگاه سنتی به روابط بین الملل و راضی کردن یا تقابل با دولتها اندیشه ای است که به قرن گذشته تعلق دارد. سیاست خارجی یعنی شبکه سازی با جهان، یعنی روان کردن ارتباطات میان شبکه های تولیدی، علمی، نوآوری داخلی با هم قطاران بین المللی خود. آن هایی که تولید می کنند می خواهند بیاموزند از هر فردی، از هر ملیتی، از هر قومی. توانایی مهم است و نه ملیت و محل تولد. در جهان شبکه ها، مهارت مهم است و نه جغرافیا. وقتی سیاست خارجی مبتنی بر رهیافت روابط بین الدول باشد، دچار فراز و نشیب می شود و به درگیری های لفظی و امنیتی منجر می شود. اروپایی ها اهمیت نمی دهند چه فردی و با چه روحیه ای در کاخ سفید امریکا است؛ آنها با هزاران شبکه تولیدی، علمی، آموزشی، فناوری و بازارها در جامعه آمریکا و اجتماع آنجا کار می کنند. این نوع رهیافت، ثبات می آورد، منافع مشترک تعریف می کند و از خصلت های منفی فردی مانند عصبانیت، مزاج، پیش داوری و سوء برداشت فاصله می گیرد. نگاه ما به سیاست خارجی متعلق به واقعیات امروز جهانی نیست و با فرض های قدیمی، مدیریت می شود. این نگاه بسیار فراز و نشیب دارد و به صورت ساختاری، شبکه ها را از هم جدا می کند و نتیجه آن بی ثباتی و درگیری های طولانی میشود. سیاست خارجی برای بهره برداری از امکانات بیرونی است. هند شاید بهترین و موفق ترین نمونه باشد. از شرق، چین، جاپان، روسیه، دنیای عرب و جهان غرب استفاده می کند تا شاخص های زندگی و کار را در داخل بهبود بخشد. سیاست خارجی با ثبات به معنای ارتباط با شبکه های تولیدی، علمی و فنآوری است.
اصلی در روانشناسی سیاسی است به نام همگرایی و هم باوری این مفهوم به این معناست: عده ای که مثل هم فکر می کنند، مثل هم برداشت می کنند و منافع مشترک دارند، وقتی تصمیم سازی می کنند خطاها و اشتباهات فراوانی را بدون آن که آگاه باشند مرتکب می شوند. خروجی گروه های منسجم، عموماَ دچار آسیب است چون تمامی زوایای یک موضوع را نمی بینند، اطلاعات ناقص است و اعضای گروه برای حفظ انسجام آن گروه، یکدیگر را نقد نمی کنند. در فضاهای تصمیم سازی، اگر نظر متفاوت و مخالف وجود نداشته باشد، تصمیم سازی مختل است. برای آنکه ثبات ایجاد کنیم باید در نوع تصمیم گرفتن و تصمیم سازی تجدید نظر کنیم و در جلسات، تکثر برداشت ها و دیدگاه ها را گرد هم آوریم تا از همه زوایا، موضوعات را ببینیم. جان اف کندی رئیس جمهور سابق امریکا این گونه تصمیم می گرفت: پیرامون یک موضوع، از درون دولت و از بیرون دولت، مخالف و موافق موضوع را گرد یک میز بزرگ جمع میکرد. خود دور از همه در گوش های می نشست و به جدل فکری این گروه گوش میداد. یادداشت برمیگرفت. سئوالات خود را می نوشت. در انتها، آن ها را مطرح می کرد. سپس با شنیدن تمامی دیدگاه ها و پاسخ به سئوالات خود، تصمیم میگرفت.
اگر از این روش و این گونه روش ها برای تصمیم سازی بهره نبریم، از جهانی که با سرعت قابل توجهی در حال حرکت است عقب می مانیم. مدیریت توأم با کنترل و ابهام به فقر و انزوا منجر می شود.