صبح امروز کتابچه خاطرات خویش را ورزق میزدم چشمم به یاداشتی افتاد که در حدود ده سال قبل مرحوم قسیم اخگر برایم نوشته بود.
( آقای سعیدی جرات و استقامت تو در مقابل ناملایمات ها ستودنی است در شرایط موجود که مافیای زور و زر در اریکه قدرت تکیه زده اند جنگیدن با این دو پدیده شوم و به زانو درآوردن آنها، آنهم با دست خالی ، کاریست سخت و طاقت فرسا ، تحمل سختی ها و دشواری ها ، مقابله با ظالمان و زورگویان ، دفاع از مظلومان و مستضعفان، عزم متین ، ایمان راسخ ، استقامت و پایداری کامل میخواهد)
هرگز نمیتوانم جملات فوق را فراموش کنم حالا که از مرگ مبارز نستوه دوست دیرینه ام قسیم اخگر حدود پنج سال میگذرد خواستم به یاد او چیزی بنویسم پنج سال است أخگر آزادی وعدالت خواهی در دل خاکستر سرد قبر غنود وحرارت مبارزه ودفاع از حق را با خود برد، او رفت ولی عظمت وبزرگی اراده ، قاطعیت واندیشه او بر روح وروان همه مبارزین جاودانه است روزی که اخگر را به خاک می سپردیم بر روحیه حاضرین خیلی اثر گذاشته بود وفکر میکردی تعداد از لشکری شر منده وشکست خورده بپای ابر مرد استوار وپر هیبتی زانو زده اند عرض إعتذار واظهار ندامت وپیشیمانی میکنند پیشیمانی ازینکه چرا مانند او ثابت واستوار نماندند وچرا غرور را بپای زر وزور خورد کردند واما أخگر تا آخرین لحظات زندگی همان درخشش وگرمی را داشت ونامش درسی
از مبارزه ودفاع از ارزش های انسانی و مدنی بود. قبل از وفات وی هر روز که به احوال پرسی اش در خانه ای کرایی که داشت میرفتم پیاپی غبار افسردگی ومریضی دنباله دار قسیم اخگر را زمین گیر کرده بود تا جائیکه دیگر بجای نشستن پای میز گرد واستادن در میز خطابه در بستر مریضی به پشت افتیده وچشم برآسمانی دوخته بود که تنها ستارهگان فقر در آن می تا بید ومیل به سخن گفتن هم نداشت. یا نمی توانست ویا هم دیگر نمیخواست آهن سرد بکوبد شاید با این سکوت دردناک به من می فهماند که عمری سخن گفتم در هوای داد و داد گستری؛ اما نا سزا شنیدم، عمری سخن گفتم؛ اما سوگمندانه این جا تا می بینی برگوشها مُهر است و بر دلها هم مهر از سوی دیگر همه میدانند که اخگر از نخستین همکاران قلمی مجلۀ جامعۀ مدنی بود. شاید بتوان گفت که او از نخستین کسانی بود که در پیوند به مفهوم جامعۀ روشنفکری اسلامی و مدنی، چیزهای سودمندی نوشته است. او در حالی به تفسیر جایگاه وفهم جامعۀ مدنی می نوشت وچیز های سود مندی میگفت که بسیاری از عنان داران تصادفی جامعۀ روشن فکری و جامعۀ معدنی می گفتند او رفت ولی باز هم در بین روشنفکران اسلامی وفعلان جامعه مدنی از طلایه داران جسور وبا شهامت این راه است. در روز های آخر زندگی أخگر بی مهری بعضی از یاران را احساس کرده بود روزی اخگر برایم گفته بود برخی از دوستان رفیق نیمه راه بودند وبسیاری از فر هنگیان وفعالان جامعه مدنی استقامت وپایداری را از دست داده در نیمه راه کوچه بدل کردند، شاید بعضی از دوستان من نویسنده این یاداشت نیز چنین باشند که هستند استاد اخگر رفت دیگر نخبه پر تحلیلی نیست تا مبتد یان اماتور را از معدنی گفتن فعالیت ها باز دارد شاید باز هم عدۀ طور مقطعی از مبارزه و عدالت خواهی با دکلمه معدنی دفاع کنند ودوباره به زر وزور تن بدهند ودر سایه نعمات دهن پرکن حکومت وحدت ملی بخواب بی تفاوتی فرو روند که رفته اند. اخگرنه تنها یک مبارز بلکه یک روزنامه نگار رسالتمند نیز بود باور دارم که بخشی اعتبا روزنامه هشت صبح در آن زمان در میان روشنفکران، نویسنده گان و مردم بر می گردد به فعالیت های دلسوزانه استاد قسیم اخگر او نخستین مدیرمسوُول هشت صبح بود، هشت صبح در زمان او بود که راهش را درمیان رده های گوناگون جامعه گشوده بود وقتی که به خاطرات اخگر و صحبت هایش که گاه و بیکاهی با من داشت می اندیشم، با خود می گویم کاش اجازه ام میدادند تا بار بار روی تابوتش خم می شدم فریاد میزدم که این مرد ،مرد کم یاب بود گرچه باور دارم در جامعه روشنفکری اخگر بعد از مبارزین دیگر راد مرد استوار و متین شمرده می شود حالا هر قدر به طول این نوشته علاوه کنم همه اندیشه های توفانی ما را در برمی کشد که خدایا، آیا آخرین ستارۀ عاطفه و ارزشهای انسانی در آسمان این سرزمین غروب کرده است. اخگرخار بر دل استبداد:مردی که دیروز همه جا داد سخن می داد، و سخنانش مشت کوبندۀ بود بر فرق همه فساد پیشهگان حکومتی و غیر حکومتی بود حالا در حدود پنج سال است که اخگر دردل تودۀ خاک فرو رفته است، من فکر می کنم که قسیم اخگر سرنوشت روشنفکر افغانستان بود که دستان سیاه روزگار بی مروت او را در زیر خاکستر سرد فراموشی، بی اعتنایی و انتقام تا دل قبر بدرقه کرد! گاهی فکر می کنم که قسیم اخگر سرنوشت همه آن فرهنگیان افغانستان بود ورفت ودریغ که امروز در قبرستان وزیر آباد کابل آرام وآهسته در دل خاک خوابید وفر هنگیان نتوانستند حقش را آنچنانی که بود ادا کنند حد اقل سنگ مقبره اش را از نابودی نجات دهند میدانم زندگی چندان با اخگر مهربان نبود. البته که او هم با زندگی در توافق نبود. به عقیده من او به تمام معنی یک شورشی و سر کش بود. کسی که حتی علیه خودش نیز شوریده بود. به همین دلیل به نظر می رسید که دنیا دروازه هایش را به روی او بسته و زندگی سالهای سال با او دست به گریبان بود. دوستان گذشته اش با همه فشارها طوریکه بر من فشار می آورند برای اینکه درباری شوم که نشدم اخگر نیز هرگز تا آخرین لحظات زندگی روشنفکر و نویسنده درباری نشد. او خانه نشینی و خاکستر نشینی را به درباری شدنش ترجیح داد. به همین دلیل از زندگی دلش سرد شده بود. بعضی از دوستان اخگر از چندی بدینسو هر روز به ارگ نزدیک تر می شوند، اخگر تا زمانی که می توانست سخن بگوید، گفت اما چیزی نگفت که عرق بر تن روشنش بنشیند و یا پیشانی اش از دستان پینه بسته ی کارگران خجالت بکشد. تا زمانی که تنش توان سرپا ایستادن را داشت در برابر صاحب زری مانند دلقان امروز کمر خم نکرد.
أخگر رفت کاری خاکستر بکجا خواهد کشید؟ پاسخ این سوال خیلی روشن است. اگر فرهنگیان ومدعیان حمایت از حقوق بشر وجامعه مدنی با استغنا واستقلال به حق گوئی وعدالت خواهی ادامه ندهند وجرقه های آتشین اخگر گونه شان محیط را روشن نکند دیگر خاکستری بر دست باد خواهند بود که بجای روشنی چشم مردم را کور خواهند کرد.ای مدعیان رسالت انسانیت شما باییست مانند اخگر نور داشته باشید ودر قناعت چون کوه استوار بما نید تا آینده گان در مورد شما همان قضاوت را داشته باشند که در مورد اخگر دارند، راه مبارزه بخاطر تحقق عدالت ادامه دارد از بودن یاران نیمه راه نبودن شان بهتر است.