از مبارزه با تروریزم هفده سال سپری شده و به گفتۀ رئیس جمهور امریکا تا کنون هفت تریلیون دالر در جنگ های عراق، سوریه و افغانستان به مصرف رسیده است که وی این پول ها را حماقت پولی خواند. هرچند در شماری منابع هزینه های جنگ های یادشده 3.6 تریلیون دالر و تحلیل گران هزینه های این جنگ ها را 1.8 تریلیون دالر ذکر کرده اند؛ اما هرچه باشد هفت هزار میلیارد دالر پول اندکی نیست که هزینه شدن آن را در یک جنگی نادیده گرفت که تا کنون هیچ نتیجه یی در پی نداشته و برعکس دشواری های بیشتر را فراراۀ ممبارزه با تروریزم به پیش کشیده است. هرگاه پس از هفده سال ارادۀ جهانی بویژه امریکا برای مبارزۀ واقعی با تروریزم و قلع و قمع تروریستان به گونۀ واقعی بوجود آمده باشد. در این صورت نخست از همه در پالیسی ها و استراتیژی های راهبردی مبارزه با تروریزم تغییرات بنیادی بوجود آید و قوانین مبارزه با تروریزم و اسلوب های آن باید مورد تجدید نظر قرار گیرد و استراتیژی های امتیاز طلبی و برتری جویی های اقتصادی زیر پوشش
مبارزه با تروریزم جای خود را به مبارزۀ واقعی با تروریزم و همکاری و همسویی صادقانه و شفاف بدل کند. این در صورتی ممکن است که رقابت های ناسالم اقتصادی جایش را به همکاری ها همسویی صادقانه و شفاف اقتصادی خالی کند و توافق بنیادی روی برنامه های کلان منطقه یی و جهانی میان قدرت های منطقه یی و جهانی به گونۀ عادلانه بوجود آید و سیاست های خصمانه و توطیه گرانه به سیاست های متوازن و عادلانه و شفاف بدل شود.
حال پرسش این است که چقدر در سطح کشور های منطقه و جهان چنین اراده یی بوجود آمده است که بتواند، به حد اقلی از مطالبات فوق پاسخ مثبت بگوید و مهم تر این که چگونه شده تا یک کشور قدرتمند جهان دراین مبارزه زمین گیر شده است و در حالی که در ظرف چهل روز حکومت طالبان را سرنگون کرد و تخت و بخت طالبان را برچید. حال زمان آن فرارسیده است که عوامل این شکست مورد بررسی قرار گیرد و ضعف ها و قوت های این جنگ طی هفده سال گذشته سیاه و سفید شوند؛ زیرا در این جنگ تنها افغانستان ومردم اش بازنده نییست و قربانی این جنگ ویرانگر نشده اند؛ بلکه پای یک ابر قدرت مطرح است که ادعا های بلند و بالای دفاع از آزادی و حقوق بشر را دارد و این شکست ضربۀ سنگینی بر کاخ سفید و سیاستگران آن وارد کرده است. زود نیست که زمامداران و سیاستگران امریکایی شدید تر از ترامپ رئیس جمهور کنونی امریکا بیشتر شوکه شوند و پول های مصرف شده در این جنگ را بدتر از احمق پولی عنوان کنند؛ زیرا این جنگ ناکام نه تنها حیثیت جهانی یک ابر قدرت را سخت ضربه زده است؛ بلکه خسارات هنگفت و بی پیشینۀ مالی بر آن وارد کرده است که جبران آن برای امریکا و بویژه به حکومت های آیندۀ امریکا حتا ناممکن است. از این هم بدتر این این جنگ عزت و شرافت زمامداران و سیاستگران دخیل در این جنگ را نزد زمامداران و سیاستگران آیندۀ امریکا و نسل های آیندۀ آن سخت زیر پرسش برده است. در این جنگ امریکا چنان شکست وحشتناک رامتحمل شده است که کمترین پاسخ به نسل های آیندۀ امریکاییان امری دشوار و سنگین است. بعید نیست که نسل های آیندۀ امریکاییان در مورد زمامداران و سیاست گران کنونی امریکا داوری سخت نمایند و حتا به محکومیت آنان بپردازند که چگونه این جنگ را آغاز کردند و در آن شکست افتضاح بار را متحمل شدند و شکست آن نه تنها متوجه آنان بلکه متوجه یک کشور بزرگ مثل امریکا خواهد بود که نه تنها نسل های کنونی، بلکه نسل های آیندۀ آن را نیز سرافگنده می سازد. پس زمامداران کنونی امریکا در برابر آزمون دشواری قرار گرفته اند تا امروز یا فردا علل و عوامل شکست این جنگ را ارایه کنند تا فهمیده شود که کجای کار لنگ بوده است. مشکل در تصمیم گیری های پنتاگون و یا سیاست های وزارت خارجه و کاخ سفید امریکا بوده است و کدام اداریه یی بیشتر مسؤول این شکست اند.
هرگاه امریکایی ها نتوانند از این جنگ پیروز بدر آیند وبدون شک هیروی این جنگ طالبان به مثابۀ بازوی ارتش پاکستان و درفشدار آن هم پاکستان خواهد بود و این برای امریکا موجب سرافگنده گی بزرگ است. از این رو است که می گویند که کلید جنگ در دست پاکستان است و اگر این کشور تصمیم بگیرد، در ظرف چند روز به درامۀ تروریزم پایان می دهد. شگفت آور این که قهرمان این جنگ طالبانی می شوند که هزینۀ جنگی چند ماهۀ شان برابر به یک روز هزینۀ جنگ امریکا در افغانستان است. هرچند بیشترین پول های امریکا در افغانستان در بخش های گوناگون اختلاس شده و به غارت رفته است که بیشترین آن به جبب نظامیان و لابی های کلان نفتی ، اسلحه و سیاسی شده است؛ اما این نمی تواند، پاسخ شکست امریکا را در این جنگ بدهد. دراین شکی نیست که در واقع فساد گستردۀ مالی در این جنگ نه تنها کمر قدرت نظامی امریکا را زیر پرسش برده؛ بلکه حیثیت یک قدرت بزرگ جهانی را نیز جریحه دار کرده است که چگونه با همه توانایی های نظامی و مالی در برابر طالبان پا در گل مانده است؛ اما این نه برای نسل کنونی و نه برای نسل های آیندۀ امریکا قابل پذیرش است.
ممکن نسل های آیندۀ امریکا بپرسند که چگونه شد تا طالبانی مجهز با اسلحۀ سبک به کمک پاکستان توانستند، به این ساده گی تیغ از دمار یک ارتش بزرگ جهان بیرون کنند. شاید امریکایی ها نتوانند با عنوان کردن فساد گسترده در این جنگ بر خود اتمام حجت کنند و عامل اصلی جنگ را تنها فساد گستردۀ مالی عنوان کنند. این در حالی است که عامل اصلی شکست در این جنگ ناشی از سیاست های چند پهلو و چند لایۀ امریکا است که نتوانست، سیاست منسجم و یک دست را برای مبارزه با تروریزم در افغانستان عملی کند. سیاست های امریکا تنها در مبارزه با تروریزم ناشفاف و ناصادق نبوده، بلکه دو گونه نگری به مبارزه با تروریزم برای امریکاخطرناک تر از مبارزه با تروریزم تمام شد. امریکا در یک سو برای مبارزه با تروریزم برخاست و در سوی دیگر دست افراطیون را فشرد. این در حالی بود که دراین محاسبه خیلی اشتباه کرد. سازش امریکا در سوریه وعراق با گروههای افراطی سبب شد که گروههای تروریستی چون النصره و داعش از آن زاده شوند و سرنوشت مبارزه با تروریزم را نه تنها در شرق میانه؛ بلکه در افغانستان و سراسر جهان به چالش بکشند. امریکا نه تنها درگیر ابهام در شناخت تروریزم و افراط گرایی شد؛ بلکه حامیان ، مراکز، پناه گاهها و منابع مالی آنان را دست کم گرفت و آنها را از محاسبه بیرون کرد. این در حالی است که امروز به وضوح فهمیده می شود که امریکا چقدر دچار اشتباه شد و پاکستان را که لانۀ اصلی تروریستان بود، دست کم گرفت وجنگ در قریه های افغانستان را بر ضد تروریستان بسنده دانست. این در حالی بود که تروریستان گروه گروه از مراکز امن شان در پاکستان وارد افغانستتان می شدند؛ اما امریکا هیچ گاه نه تنها متوجه مرکز آموزش، منابع تمویل، نظریه پردازان، حامیان مالی و منابع اکمالاتی تروریستان را دست کم گرفت و بدتر از آن تمامی مراکز آموزشی و منابع مالی افراطی ها را به مثابۀ عقب جبهۀ تروریزم نادیده گرفت و امروز همه باهم بسیج شده اند. شاید هم پیرزوی زودمدت در برابر طالبان امریکایی ها را مغرور ساخت وفکر کردند که کار یکسره شده و عقبه ها را از نظر انداختند. در حالی که این بزرگترین شکست امریکا بود وهرگاه مرتکب این اشتباه نمی شد، ممکن فاجعه در افغانستان این قدر پرحجم نمی گردید. طبیبان می گویند که وقایه بهتر از تداوی است و هرگاه امریکا متوجه وقایۀ افراطیت می شد. این در واقع ضربه زدن به عقب جبهۀ تروریزم بود و امریکا در اصل به این موضوع هرگز توجه نکرد. این بی توجهی سبب شده تا امروز تمامی چشمه های خفتۀ افراطیت در عقب جبهۀ تروریزم با هم بسیح شوند و امروز هیولای تروریزم و افراطیت جهان را تهدید می کند. امریکایی ها نمی دانستند که هزینۀ آموزش های انتحاری و آماده گی آنان برای انتحار خیلی اندک است و اما برعکس مقابله با خطر آن هزاران برابر هزینه می خواهد. اشتباۀ امریکا و حکومت سبب شد که امروز بیشتر مناطق افغانستان به مرکز افراطیت بدل شود و تحت نفوذ افراطی ها به مثابۀ پشت جبهۀ تروریست ها قرار داشته باشند. د رحالی که خطر تروریزم نه بالقوه؛ بلکه بالفعل بوده و تروریست به ساده گی د رهر نقطه می تواند نفوذ کند و وارد شدن در هر محلی برایش ساده است؛ زیرا کسی که با اموزه ها و تلقین های مذهبی برای بهشت آماده می شود، از هیچ چیز هراس ندارد. در حالیکه پیشگیری از این گونه آموزهها کم هزینه می باشد. د رحالیکه برای پیشگیری از این حالت باید به رشد و ارتقای ظرفیتی انسان ها که در برگیرندۀ بعد معرفتی است، توجه جدی می شد که نشد. امروز می بینیم که از لحاظ فکری کشور دچار آشفتگی شدید فکری و حتا فرهنگی است و از سویی هم تکنوکرات ها خواستند به گونۀ تحمیلی دموکراسی غرب را در افغانستان عملی کنند ودر حالیکه ظرفیت های بالفعل موجود نبود و حتا در بسا موارد خود در نخست پای مالش کردند. در حالی تحمیل دموکراسی بر یک کشور نادرست و خطرناک است و لباس پینه پینه را ماند حتا در اندام هم جور نمی آید. زمامداران افغانستان حتا نتوانستند که قادر به عملی کردن دموکراسی بیوه ها دربنگله دیش شوند که بهتراز دموکراسی نظا می ها ونخست وزیر دست چین شدۀ آن ها درپاکستان غربی عمل می کند. هرچند مسلمان ها در تحقق دموکراسی کارنامۀ روشنی ندارند، حکومت های استبدادی شاهی و شیخی و نظامی درتبانی با یکدیگر گلوی دموکراسی ودموکراسی خواهی را در کشور های مسلمان سخت فشرده اند ودستاورد شان جز خفقان داخلی و رشد تروریسم مذ هبی ، افراطیت و فرار مسلمان ها به اروپا چیز دیگر نمی باشد که این می تواند، مایۀ تاسف باشد. از همین رود بود که دموکراسی تازه تولد یافته در کشور بدون آنکه جوان شود، زود در حال پرپر شدن است؛ اما امریکایی ها و هم پیمانان شان هرگز به این مسایل توجه نکردند که حالا کارد های تروریزم به استخوان این ملت رسیده است و همه چیز از کنترل بیرون شده است. پس حالا که تمامی چشمه های تروریزم و افراطیت درکنار هم یک باره جاری شده اند؛ چه باید کرد و منتظر ماند و شکست قطعی را پذیرفت تا سیلاب بزرگتر شود و همراه با توفان همه چیز را ببرد و یا این که هنوز هم فرصت باقی است و هنوز هم ممکن است، برای پیشگیری از کلانتر شدن فاجعه تدابیر سنجید و اقدامی کرد.
درست این زمانی ممکن است و فاجعه پایان یافتنی است که استراتیژی های کلان راهبردی بازخوانی شوند، شیوهها و اسلول مبارزه با تروریزم تغییر کلی و بنیادی کند، قوانین مبارزه با افراطیت برای خشکاندن جبهۀ عقبی تروریزم وضع شود، منابع مالی ، مراکز آموزشی، مراکز طرح اندیشه های افراطی و حامیان فکری و فرهنگی آنان هدف گرفته شود و تمامی فرصت ها از گروههای افراطی و گروههای همسوی آنان گرفته شود و به عبارت دیگر خلع سلاح فکری شوند. تلاش شود تا مراکز بدیل در بخش های یادشده آیجاد شود تا بتواند، خلای بوجود آمده از وضع محدودیت ها در مراکز نامبرده را پر کند و معلوم است که این زمانی ممکن است که تغییرات در عرصه های فوق بنیادی و جدی وقاطعانه باشد. بدین وسیله تلاش شود تا فاصله میان افراطی ها و اعتدال گرایان کمتر و برعکس فاصله میان افراطی ها و تروریستان افزایش یابد. در عین زمان تلاش های جدی برای ایجاد هماهنگی میان گروههای همسوی فکری و فرهنگی صورت گیرد و از سویی هم جا دارد تا برای انسجام بیشتر گروههایی که دست کم در پیوند به دموکراسی و نظام مردم سالار باور های همسو و یکسان دارند، تلاش های جدی و مستمر انجام شود. ایجاد چنین جبهه یی نه تنها به روند دموکراسی سازی کمک می کند، فرصت درک و نهادینه شدن ارزش های دموکراسی و حقوق بشری را افزایش می دهند و در ضمن زمینه های تقویت نظام را هم فراهم می کنند که در نتیجه تروریزم به انزوا رفته و انگیزهها و تمایل ها برای یاری و کمک به تروریزم نیز کاهش می یابد. این در صورتی امکان پذیر است که جهان و بویژه قدرت های بزرگ با ترک سیاست های زودگذر و چند پهلو به اتخاذ سیاست های کلان راهبردی توجه کرده و به آنها پایدار بمانند و در عمل صداقت شان را به اثبات برسانند تا باورهای جهانی در راستای سیاست های انسانی بارور شود و زمینه برای غلبۀ عقلانیت بر احساسات فراهم شود و بالاخره تمامی چالش ها به فرصت های بدل شوند و راۀ منطقی برای نقطه پایان گذاشتن به بحران کنونی جهان بوجود آید. یاهو