یاددهانی چندی به احمد مسعود : مهرالدین مشید

  هژده سال پیشتر از امروز دو تروریست عرب به نام خبرنگار در همکاری نزدیک با شبکه های تروریستی منطقه و جهان به گونهء بیرحمانه و ناحوانمردانه به شهادت رسید. با تاسف که تا کنون موضوع ترور وی طور شاید و باید مورد بازرسی قرار نگرفته و پروندهء ترور آن مانند سایر ترور های سیاسی بسته نگهداشته شده است. آشکار است که بسته ماندن آن دلایل گوناگون سیاسی دارد که شناسایی عاملان اصلی ترور او نیاز به بازرسی های جدی و دقیق چه در سطح داخل و چه در سطح کشور های منطقه و جهان دارد؛ البته به دلیل این که توطیه شهادت او در سطح استخبارات منطقه یی و فرامنطقه یی سنحیده شده بود و دستان مریی و نامریی در آن از داخل تا بیرون از کشور دخیل اند که هر یک باید شناسایی شوند.

اگر می خواهید اندکی از چند و چون شهادت مسعود آگاهی پیدا کنید. کتاب ”جنگ و جهانی سازی ” نبشتهء نوبسندۀ کانادایی ” مایکل سوسودوفسکی” را مطالعه کنید. این نویسنده به زاویه های پنهان این حادثه پرداخته است و از تحقیقات مایکل فهمیده می شود که نردیکان او در شهادت اش دست اولی را داشتند و حتا به گفتهء ابراهیم ورسجی شاید خبرنگار عرب قربانی این توطیه باشند و یا هم ممکن حلقه یی در زنجیرهء این توطیه قرار داشته باشند. کمرهء خبرنگاران عرب پس از انفجار گواهء روشنی بر ادعای مایکل است. از سوی دیگر نامهء یک موسسهء عربی به سیاف و زمینه سازی کردن مصاحبه از سوی سیاف اشاره به دست دراز او در این حادثه دارد و نهایت ساده لوحی خواهد بود که به اشک های تمساح سیاف بر سر جنازهء مسعود باور کرد. از سویی هم از اشارهء ”گیری شرون ” جاسوس سیا در کتاب خاطرات اش که اشاره به بیرون رفتن رئیس امنیت وی پیش از حادثه دارد، ناگفته هایی را در پشت ترور مسعود دریافت. گیری شرون در آن زمان در پنجشیر بود و در جریان مصاحبهء عرب ها با مسعود موجود بود. وی پس از شهادت مسعود در ۱۲ سپتمبر عازم امریکا می شود و در ۱۸ سپتمبر به پنجشیر برمیگردد و عملیات”الاشه شکن” برضد طالبان را رهبری می کند. از پرداخت پول های گزاف او به آقایان عبدالله ، فهیم و گفت و گوی با این دو و پاسخ شرون به فهیم که برایش گفت ”صبح چای را با سیاف می نوشم و موضوع را همرایش حل می کنم ، می توان ناگفته های را درک کرد. سیاف پس از سقوط کابل بدست طالبان علاقه به بیرون شدن از کابل نداشت و بالاخره پس از گفت و گو های ورسجی و آمر لطیف با بیان قصهء گاو زرد کابل را ترک کرد. این زنجیرهء دیگر این ماجرا است. فرستادن صالح به امریکا و بازگشت او پس از یک سال و کم مهری مسعود به سخنان او بعد از بازگشت و انتخاب او بحیث رییس امنیت پس از برکناری عارف و اظهارات مسعود خلیلی که گفت ، مسعود برای او پیش از حادثه چیزی برای گفتن داشت، پهلو های پنهان دیگری است که در زوایای تاریک آن قابل شناسایی و تحقیق است. از سوی دیگر به گفتهء کتاب” جنگ اشباح” به نتیحه نرسیدن وزارت خارجه و وزارت دفاع امریکا بر سر کمک نظامی به مسعود و انکار امریکایی ها از کشتن اسامه که باری تحت تیر رس نیرو های مسعود در سروبی قرار گرفت و نارضایتی امریکا از آخرین گفت و گوی هیأت مسعود در اسلام آباد با مقام های این کشور ناگفته های هزار پهلو اند که ناگفته ها را برملا میکند. آنانی که امروز بر شهادت مسعود اشک تمساح می ریزند و ادعای میراث او را دارند. مسعود نسبت به بیشتر آنان به دیدهء شک می نگریست و برای آنان نمی خواست بیشتر فرصت سازی کند. به انزوا کشاندن قانونی در دالان سنگ پنجشیر و برکناری فهیم در زمان مقاومت نمونه های واضح آن است. من که شاهد گفت وگو های قانونی با آقای محمدی بودم و درک کردم که مسعود به چه میزانی از او ناراضی است. به نام و نشان رسیدن سه نفر پس از نشست بن و سر عصیان برداشتن آنان برضد استاد ربانی و این پاسخ سرد آنان به استاد ربانی که دیگر زمانت پایان یافته، در کوچه کوچهء این واکنش ها حرف هایی نهفته است که به زبان بی زبانی حکایت از گفتنی هایی دارد که هنوز گفته نشده است؛ زیرا مسعود به ربانی با همه دشواری هایش احترام داشت و او را بحیث رهبر پذیرفته بود و بار او را هر از گاهی به شانه می برد و دردش را تحمل می کرد. افرادی در درون جبهۀ  مقاومت بودند که دیگر مقاومت مسعود برای شان دور باطل تلقی می شد و بر پیروزی او شک داشتند. شماری هم نگران بودند و حتا پس از پیروزی هم باور قطعی داشتند که با حضور مسعود فرصت استفاده جویی ها را نخواهند داشت و مسعود از مقاومت دست بردار نیست. بعید نیست که آنان به فریب کشانده شده و تطمیع شده باشند و شامل حلقهء توطیهء جهانی برضد مسعود شدند. هرگاه مسعود شهید نمی شد، آشکار است که تاریخ در افغانستان این گونه ورق نمی خورد و پس از حادثهء سپتمبر افغانستان شاهد چنین حال نمی بود؛ زیرا مسعود به گونهء قطعی مخالف حضور نیرو های خارجی در افغانستان بود. وجود مسعود برای آنانی که پس از سقوط طالبان صاحب ثروت های افسانه یی شدند و از پدر یک چپن نداشتند و حالا کاخ ها و ثروت های گزاف دارند، درد سرساز و ناپذیرفتنی بود. هرگاه مسعود زنده می بود، آنانی که در قرارداد های کلان وزارت دفاع و وزارت داخله شریک بودند و میلیون ها دالر را به نام شرکت های جعلی دزدیدند، فرصت دزدیدن را نمی داشتند و دختران و فرزندان شان به مثابهء لکهء ننگ در دامن جهاد مردم افغانستان زیر هفتاد من طلا و جواهر در پیش چشمان مردم خودنمایی نمی کردند و از دست زدن به خیانت های کلان برحذر می بودند. به همگان آشکار است، حلقه یی که در درون در شهادت مسعود دست داشت، حالا هم از یک یخن سر و گردن می کشند و بر مصداق داستان ”چوچه سگ های گردن به گردن” مولانای روم تا رسیدن استخوان باهم گردن به گردن اند و هرگاه استخوانی از راه رسد، چنان بر یکدیگر حمله ور می شوند که با چنگ و دندان یکدیگر را می خورند. امیدوارم تا آنانی که صادقانه به شهید مسعود عشق دارند، پس از این هرگز فریب این قلدران و غداران را نخورند؛ زیرا آنان نمک حرام اند و نمک خوار نمکدان شکن…آزموده را آزمودن خطا است و مسلمان را نباید از یک سوراخ دو بار مار بگزد. آنان افعی تر اند و از آنان فرسنگ ها فرار باید کرد و به قول پیامبر چون فرار از بماری جزام. نزدیک شدن به آنان حتا خطرناک تر از جزام است؛ زیرا قصه های دلخواهء آنان قصهء کاخ جدید و مونر جدید و باغ جدید و شرکت و تجارت جدید است که از درون شان گند بلند می شود و اما افسوس که خود نمی دانند چقدر منفور مردم اند؛ زیرا به تعبیر قرآن کریم “ختم الله” شده اند.

ظاهر قضیه طوری است که یک موسسهء خیریهء که مرکز آن در لندن است و این دو تروریست را بوسیلهء نامه یی به استاد سیاف معرفی می کند و این تروریستان از طریق پاکستان وارد افغانستان شدند و چندین شب و روز را با او در کاپیسا سپری کردند و گاهی هم به مرکز بسم الله محمدی در جبل سراج می رفتند تا زودتر با مسعود شهید مصاحبه کنند تا آنکه موفق می شوند به بهانهء مصاحبه او را در خواجه بهاوالدین تخار به شهادت برسانند. این که تروریستان از طریق پاکستان وارد افغانستان شده بودند، معلوم است که به کمک استخبارات پاکستان در تبانی با شبکه های تروریستی، بویژه القاعده برای به شهادت رساندن مسعود وارد افغانستان شدند. این رابطه را می توان در خوشی سمیع الحق تفسیر کرد. گفته می شود که سمیع الحق از جمله رهبرانی بود که از شهادت مسعود استقبال کرد و به رسم خوشی به شاگردان خود شیرینی توزیع کرد و این حرکت او خشم و نفرت های زیادی را در پی  داشت. گیری شرون نمایندهء سی آی ای امریکا که در صحنۀ گفت و گو خبرنگاران حضور داشت. در این مورد گفته هایی دارد و از حرکت های غیرعادی دو تروریست عرب سخن می گوید که شک و تردید مسعود را نیز برانگیخته بود. هرچند به اتهام ترور مسعود شخصی در اروپا چند سال زندانی شد که برای ترو یستان ویزه گرفته بود؛ اما حزییات تحقیقات آن تا کنون افشا نشده است و معلوم نیست که او در مورد ارتباطی های خود در داخل پاکستان و افغانستان از کی ها نام برده و چه دستانی در داخل در ترور مسعود دخیل بوده است. پرسش برانگیزتر این که یک نفر از تروریستان نخست زندانی و بعد فرار می کند. این فرار هم گمانه زنی هایی را برمی انگیزد که دستانی شاید در فرار و بالاخره کشته شدن وی دخیل بود. آنچه مسلم است این که مسعود مثلی که در بیرون دشمنان آشتی ناپذیر داشت و پاکستان از جمله بدترین آنان بود که با امریکا تبانی نزدیک داشت. مامورت این تروریستان پس از آن برای به شهادت رساندن مسعود به پیروزی رسید که بنا بر مخالفت ملاربانی نخستین برنامۀ ترور مسعود در شمال کابل عقیم گردانیده شد. در این میان آنچه مسلم است، این که ترور مسعود از سوی القاعده طرح شده بود. این که این حادثه چقدر با حادثۀ یازدهم سپتمبر ارتباط داشت. هنوز در این زمینه اسنادی بدست نیامده و اما امریکا آگاه بود که با موجودیت مسعود هرگز نیرو هایش در افغانستان حضور نمی یافت. زیرا مسعود روح آزادی خواهانه داشت و با هرگونه اشغال چه نظامی و چه سیاسی و اقتصادی مخالف بود. چنانکه به گواهی نویسندۀ  کتاب” جنگ اشباح” آخرین تقاضای مسعود از امریکا دادن اسلحۀ از سوی این کشور برای او بود که در نتیجۀ اختلاف میان سی آی ای و وزاررت خارجۀ امریکا در نتبجۀ میانجیگری خانم رافایل به ناکامی انجامید. مسعود در این موارد آنقدر حساس بود و بحیث خط سرخ قبول کرده بود که حتا در رابطه با کشور هایی که در بدترین شرایط  او را کمک می کردند، از آن خط عبور نمی کرد. چنانکه در صفحۀ ۱۵۴ کتاب؛ رد پای فرعون” آمده است،  مسعود روزی برای موسوی شخصی که روابط جنبش مقاومت را با ایران را تنظیم می کرد، گفت،  شما پول های ما را می گیرید و اما سلاح بی کیفیت برای ما میدهید. او زمانی این سخن را برای موسوی گفت که او در محل خاصی حضور یافته بود که مسعود نمی خواست،  آن محل از نظر دیگران پنهان باشد.

وی به همین گونه در داخل با گروه هایی در اختلاف بود و اما در این شکی نیست که شماری در درون حبهه که مسعود مانع قلدری ها و زورگویی ها و استفاده جویی های آنان می شد و آنان را به گونه یی تجرید کرده بود، بیشتر از خارحی ها برای او خطرساز بودند و شماری از آنان پس از سقوط طالبان به نام و نشان بیشتر رسیدند. این افراد که تعداد شان هنوز هم زنده اند؛ اما هنوز هم دنبال همان بازی های گذشته اند و با حرکات سایه یی و با زیر پا نهادن تعهد شان با مسعود، از هیچ تلاشی برای رسیدن به قدرت آنهم برای بقای دارایی های به غارت بردۀ شان دریغ نکنن  و شماری هم می خواهند تعهدی را که در گذشته ها با شبکه های استخباراتی داده اند، پای بندی خویش را به آنان به اثبات برسانند و این صداقت خود را در ایتلاف با جاسوسان شناخته شدهء غرب در تکت های انتخاباتی هم به نمایش گذاشتند که باز هم در یک بازی استخباراتی شرمسار شدند؛ اما در این میان به نوشتهء نویسنده “جنگ اشباح” اظهارات نمایندهء امریکا در آخرین نشست با نماینده گان مسعود در اسلام آباد مهم است که گفت، تا زمانی که مسعود در افغانستان زنده باشد، آنان هرگز به اهداف شان در این کشور نخواهند رسید. از آخرین نشست احمد شاه مسعود با خانم رافایل نیز می توان به خشم امریکا و لابی های پاکستانی آن نسبت به  او پی برد و در عقب ماجرای شهادتش دستان مریی و نامریی تروریستان عرب و جاسوسان محلی آنان را پیش بینی کرد. چنانکه به گفتۀ خبر نگار آژانس باختر که گزارشی از گفت وگوی مسعود با رافایل به این خبرگزاری تهیه کرده بود، حاکی از رد تحریم های پیشنهادی رافایل بود. مسعود پیشنهاد تحریم به دو طرف یعنی طالبان و جبهۀ مقاومت را کرده بود که مسعود برایش می گوید، پاکستان دو هزار کیلومتر مرز مشترک با افغانستان دارد و چگونه ممکن است که شما آن را مسدود کنید. این در حالی است که روزانه صدها طالب و هزاران سلاح ومهمات از آن طریق وارد افغانستان می شود.  چند سال بعد رابین رافائل از وزارت خارجه امریکا کنار رفت و با یک قرارداد چند ملیون دالری مسوول لابی پاکستان در واشنگتن شد. چند ماه بعد از این گفت و گو ها مسعود بوسیلۀ شبکۀ القاعده ترور شد. گفتتی است که امریکایی ها از قبل در میان هسته هایی در اطرافیان مسعود نفوذ کرده بودند که وی شماری را می شناخت و از آنان خیلی ماهرانه دوری می گزید که شماری از آنان حتا نفهمیده از این راز شکوه از بی مهری مسعود کرده اند که گویا پس از سفر امریکا حرف های شان را کم شنیده بود. این بیچاره ها نمی دانستند که خانمی از امریکا از طریق تیلفون با مسعود در تماس بود و هر از گاهی از روابط و زد و بند های پنهان همکاران نزدیک او برایش خبر می داد.( رجوع شود به گوگل) این مار های آستین که هنوز هم فعال اند و از این شاخ به آن شاخ پرواز می کنند و گاهی خود را حمعیتی و زمانی هم خود را بریده با جمعیت می خوانند تا باشد که به قول معروف ” هم لعل بدست آید و هم یار نرنجد”؛ اما این آقایان نمی دانند که بالاخره سر و کلۀ جاسوس از عقب هفتاد دربند طلایی آشکارا می شود که سخن  صوفی صاحب عشقری مصداق خوبی بر آناست. وی می گفت که عشق و عاشقی را اگر در میان هفت دستمال ابریشمین پیچانده شود و باز هم بویش بیرون می گردد. این سخن این عارف تمام عیار و مردی صمیمی و با وقار در حصه جاسوسان خارجی و افراد وابسته به شبکه های استخباراتی نیز صدق می کند. این افراد بررغم پنهان کاری های زیرکانه بازهم افشا می شوند و با توجه به زد و بند های سیاسی آنان به قول معروف ” جل شان از آب بیرون می شود” دلیل آشکار آشفتگی های درون گروهی جمعیت مانند سایر گروه های جهادی و غیر جهادی دیگر افزون بر علل و عوامل دیگر در همین وابستگی های استخباراتی شماری ها نهفته است که یکی از دلایل پراگنده گی آن به شمار می رود. چنان که کسانی در زمان ماموریت خود چنان روابط نزدیک با امریکایی ها داشت که از هرگونه رابطهء همکاران دفتر خود با امریکایی ها هراس داشت که مبادا  رابطه ها و زد و بند های پنهان او با شماری شبکه های مافیایی مواد مخدر در داخل کشور افشا نشود و برای پیش گیری از این افتضاح دست به اقدامات جدی می زد که یکی از این قربانیان را می شناسم.

در این شکی نیست که مسعود در میان فرماندهان حهادی تک ستاره یی بود که در آسمان جهادی کشور به مثابهء نورافگنی تابناک و درخشان می تابید و کار نامه هایش او را به یک مبارز وطن دوست و تسلیم ناپذیر و شجاعت و حماسه آفرینی هایش او را به الگوی مبارزاتی پیشکسوتان نبرد آزادی و آزاده گی و سرقافلهء اسطوره سازان تاریخ قرار داده بود. این سبب شد تا نام نامی او در میان هزاران رزمندهء دلیر و بی باک دیروزی جاودانه تر باقی بماند و به تعبیری قرعهء فال پیروزی به نام او رقم زده شود. در این تردیدی نیست که قیام پرجوش و خروش مردم ما در برابر تجاوز شوروی پابرهنگان زیادی را به قهرمانان بی بدیل بدل کرد و حماسه آفرینی های آنان در دره ها و وادی های مغرور و سر به فلک کشیدۀ هندوکش، بابا، سلیمان، سیاه کوه و سفید کوه چنان بی نظیر است که به گمان اغلب در درازنای حماسه های تاریخ شکوه آفرین تر اند که کارنامه های استثنایی و ایثار های بی مانند آنان دلالت آشکار برجاودانگی آنان دارد. این حماسه ها صدها و هزاران مسعود گم نام را پرورید و بسیاری از آنان هنوز هم گم نام مانده اند و حتا قبر های شان نامعلوم است. حماسه ها و شهکار های آنان چنان بلند و عالی است که قلم از ببانش عاحز می باشد و اما چگونه شد که در این میان ستارهء مسعود بیشتر می درخشد. مسعود درایت و کاردانی خاصی که داشت، در مقطع ویژه یی از تحول تاریخی کشور بویژه پس از تهاجم طالبان به کابل که از کمک استخبارات پاکستان به گونۀ کافی برخوردار بودند و در تمامی حوزه های حکومتداری،  نظامی و مالی آنان را مدیریت می کردند و در نتیجۀ تطمیع بیشتر رهبران و فرماندهان جهادی بوسیلۀ استخبارات پاکستان توانستند به شمول کابل بر نود درصد افغانستان مسلط شوند. مسعود با درک تازه یی که از طالبان پیدا کرد و چهرۀ اصلی شان را شناخت، ناگزیر به ترک کابل شد. این زمانی بود که  طالبان خلاف وعده  های پیشین به هیأت مسعود نه گفتند و حاضر به هیچ نوع همکاری با او نشدند. وی ناگزیر شد تا کابل را ترک کند و نخواست کابل به میدان جنگ بدل شود. شاید شماری ها این را شکست مسعود حساب کنند و اما تاریخ ثابت ساخت که این عقب نشینی او بحای سازش با طالبان این نوکر پاکستان، بزرگ ترین پیروزی او بود و از همه مهم تر این که بزرگ ترین کارنامهء مسعود آشتی ناپذیری او با پاکستان بود که چهرهء اصلی این شیطان بزرگ جنوب آسیا را به خوبی درک کرده بود. این شناسایی عظمت او را نسبت به تمامی شهکار ها و کارنامه هایش که مضمون اصلی ده ها کتاب از دانشمندان بزرگ شده و کارنامه هایش به سرلوحهء بزرگ ترین استراتیژیست های نظامی جهان و به کانون مطالعات بزرگ ترین مراجع نظامی بدل شده است. ویژه گی های منحصر به فرد مسعود بود که او را در نماد وحدت ملی نمایان کرد و متکای تمامی اقوام کشور در مبارزه با طالبان تروریست گردانید. خوش بختانه که هنوز هم این شکوهء مسعود را در محافل یاددهانی و بزرگ داشت از شهادت او می توان مشاهده کرد که چگونه یادبود از او حتا نمادی از وحدت ملی است. از این رو بود که در کلاهء پکول او رمز وحدت و همدلی ها را می توان سراغ نمود و بجا است که او را در نماد کج کلاهان پرغرور و استثنایی تاریخ برشمرد و کلاه اش را نماد آزادی و ایثار او را نماد عدالت خواند، تلاش های او را برای یک افغانستان مستقل و ببرون از سیطرهء پاکستان بارها ستود. اما هزاران و دریغ و درد که مسعود در یک راه رفت و به راهی که تعهد سپرده بود، برای آن جوانمردانه و شجاعانه جان داد و جان شیرین او را تروریستان مزدور شبکه های استخباراتی سرق و غرب و شمال و حنوب گرفتند؛ اما راه او باقیمانده است که باید پیروان و باران راستین اش به آن ادامه بدهند. با تاسف فراوان که پس از شهادت اش بیشترین جفا را در حق او یاران نزدیکش کردند و با غارت ها و فساد و اختلاس های کلان جفای جبران ناپذیری در حق او نمودند. با تاسف که این سیاه کاران هنوز هم از روح مسعود نمی شرمند و با رویکرد های سیاسی متفاوت و قدرت خواهانه چون لکهء ننگی بر دامن رهروان راستین مسعود می نمایند و با این هم هر از گاهی با بهانه از سال روز شهادت  او  بازهم به مانور های سیاسی پرداخته و ناقوس کذایی وحدت را سر می دهند. وحدتی که تنها تفسیر آن را در قاموس های فکری و فرهنگی آنان می توان حستجو کرد.

از آنچه گفته آمد، آشکار می شود که مسعود دارای ویژه گی های منحصر به فردی بود که او را در میان همرزمانش مبارزی استثنایی و رزم آوری شکست ناپذیر و همیشه در سنگر معرفی نمود. هرچند برای او القاب گوناگونی داده اند و او را با توجه به تاکتیک هایش در جنگ های گوریلایی، در ردیف چگوارا ها و سایر ررمنده گان آزادی خواۀ جهان قرار داده اند که مانند او آفتاب شجاعت و دلاوری هایش هرگز غروب نمی کند و چون اشعۀ تابناکی در از عقب ابر های سیاه همیشه می درخشد؛ اما مسعود و کارنامه هایش بزرگ تر از آن است و نباید فراموش کرد که هیچ کس جای کس دیگر را نمی گیرد هر شخصی فقط خودش است و بر مصداق سخن مرحوم شریعتی” فاطمه فاطمه است” و یا به گفتهء نیلاب صاحب رحیمی” عشقری عشقری است” و پس ” مسعود هم مسعود است” و هیچ کس جای او را پر کرده نمی تواند. ولی با این هم این گفته جواهر لعل نهرو مبارز خستگی ناپذیر نیم قاره را نباید فراموش کرد که می گوید، حوادث مکتبی را ماند که فرزندان خود را می پرورد. مسعود هم در شرایط خاصی در دامان حوادث پرورده شد و تا پایان عمر در این مکتب حوادث آموزش دید تا مسعود شد، پله به پله به آستان پیروزی بلند شد و به مقام قهرمان ملی کشور نایل آمد.

حالا که او در میان ما نیست، نه دیگر آن شرایط مانده و نه آن جاذبه ها و جنب جوش ها؛ تنها خاطره های آن روزگار باقی مانده است که باید همه را گرامی داشت و می سزد که در پای افتخارات آن به حجم آب بحر کتاب ها نوشت و سرانگشت را تر کرد و صفحه های آن را نتوان شمرد؛ چه رسد به این که شخصی به خود جرات بدهد و خود را در سایهء او قرار دهد و خود را در سیمای شیر پنجسیر به تماشا بگذارد. این ممکن نیست؛ زیرا او به گذشته یی تعلق داشت که دیگر از ما غایب است و فرسنگ ها میل از آن فاصله گرفته ایم. بنا براین مسعود شدن و به مقام شمس رسیدن به تعبیر مولانا هفتاد بار باید غرق شدن در آب را تجربه کرد تا به پله یی نزدیک شد که مسعود از آن پله ها فرسنگ ها بلند تر رفته است. اما دریغ و درد که به نسبت مصروفیت های خطیر و بی پایان و با آن همه توانایی ها و تحارب و مهارت های سیاسی و رزمی نتوانست یاران خود را اصلاح کند و بار ها برای شان توصیه کرد و دوستانه از آنان خواهش کرد که پا های خویش را کج نگذارند و کاری نکنند که سبب خجلت و سرافگنده گی او و راهیان جهاد مردم افغانستان شوند؛ اما بر رغم آری گفتن های پیهم بازهم اوامر و توصیه هایش را کم شتیدند و از پشت بر او خنجر ها زدند. سست عزمی های آنان را در میدان تبرد تا جایی درک کرد که برای شان گفت، اگر به اندازه مکان کلاه اش جای برایش باقی بماند، سنگر را برای دشمنانش و بویژه برای طالبان مکار رها نخواهد کرد. چنین هم نمود و با رزم آوری های خود یاران نیمه راهانش را هم به دنبال خود کشاند و حال هم آنانی که از شمشیر های او رستم شدند و در زمین که پا های خود را می گذارند، به زمین می گویند، “محنت دار باش که غلام سخی برسرت راه می رود”. احمد عزیز پدرت از مهار کردن یاران مار گونهء دیروزی تا جایی کوتاه آمد و حتا وادار شد تا شماری از آنان را از سنگر بیرون کند و در روز های دشوار بازهم ناگزیر به بازگشت آنان به سنگر مقاومت شد. حالا که آن مار های دیروزی به اژدهای افعی و گرگان تک تنه سیاسی بدل شده اند و نه تنها بر روی سرمایه های هنگفت بادآورده زانو زده اند، چون مار های افعی بر روی گنج های خود خوابیده اند که با نزدیک شدن هر کس در آن حال به سوی شان بر وی هر از گاهی زبان خویش را زهرآلودتر بیرون می کشند. اما با این همه زهر پاشی در برابر قدرت چنان کوچکی می کنند که چشم بسته همه دارد و ندار خویش را برای رسیدن به آن عرضه می کنند. چنان از خود بیگانه شده اند که هر روز رویای رسیدن به مقام های بلند را در نتیجهء بده و بستان های سیاسی تازه و بیرون گروهی بی توجه به هر اصولی خلاف خواست تو در سر می پرورند و آنگاه که در یر استیژ ها قرار می گیرند، خیلی بی شرمانه و ننگین سنگ حمایت از تو را در سینهء خود می کوبند و شعار وحدت فراتکت های انتخاباتی را سر می دهند و بدین بهانه سال روز شهادت پدرت را نماد وحدت می خوانند. هدف این گونه شعار بی محتوا و دم بریده معلوم است که چیست. این شعار خودش دامی است برای در پای افگندن تو و از خودبیگانه کردن تو و آیا تو با این ساده گی تسلیم این شعار می شوی و به صداقت آنان باورمند خواهی شد. من یقین دارم که این نکات را با همه نازکی هایش را درک کرده اید و دریافته اید که این از جمله بازی های پیچیده تر از آن است که با پدرت انحام می دادند. یقینا که این پر زدن در کلاه را درک کرده ای و به آن فریب نمی خوری؛ اما هنوز هم که هنوز است بازی در برای این گرگان میدان دیده ساده نیست و حالا که پا برای وارد شدن در ” هفت سهر عشق ” را نهاده ای و برای عبور از “هفت خوان رستم” آن فکر ها کرده ای و شاید این شعر مولانای رومی را شنیده باشی که ” هفت شهر عشق را عطار گشت – ما هنوز اندر خمی یک کوچه ایم” پدرت که نتوانست با این گرگان حتا از یک کوچه عبور کند و ناگزیر شد تا کوچه های دشوار دیگر را به تنهایی عبور کند. پس چگونه ممکن است، دشوارترین منزل های پرخم پیچ تر از گذشته را با این همراهان سست عناصر پدرت بپیمایی. خدای نخواسته نشود که ” ترسم نرسی به کعبه یی اعرابی ـ این راه که تو می روی به ترکستان است”. بنا بر این توجه داشته باش که مبادا دام هایی برایت درست کنند که بدتر از “تلک خرس” در آن گیر بمانی و خدای نخواسته تلاش هایت باری احیای آرمان های پدرت عقیم شود. احمد عزیز بیش از همه توجه داشته باش که مبادا افرادی با حادثه آفرینی های دروغین خدای نخواسته از پشت خنجر را به سویت وار کنند؛ اما می دانم که با شرایط دیروزی پدرت و امروزی کشورت اندکی فاصله داری و از گرم و سرد آن کمی دور نگهداشته شده ای؛ اما بازه هم این مایهء امیدواری است که آموزش های ابتدایی و متوسط را در ایران و آموزش های عالی را در رشته نظامی در لندن آموخته اید. هرچند آموزش های نطری تا زمانی که در عمل پیاده نشوند، بویژه در افغانستان به بار و برگ نمی نشینند؛ زیرا اینجا مکتب حوادث است و تنها آنانی از بتهء آزمون پیروز بدر می آیند که در این مکتب آموزش دیده باشند و درس آموخته گانش چون پدرت کج کلاهء بی بدیل تاریخ باشد و حتا برای رسیدن به آن کرچ و کلاهی هم در کار نیست. نشود که این گرگان روزی خدای نخواسته کاری کنند و در بازی یی درگیرت کنند که آنگاه هرقدر این شعر را ” در میان قعر دریا تخته بندم کرده ای ـ باز می گویی که دامن تر مکن هوشیار باش” زمزمه کنی، کسی به سراغت نیاید. در هر حال راه هرچند پر خم و پیچ است و سفر دشوار و این را درک کرده ای و حالا که پا به میدان گذاشتی، خوش آمدی و از خداوند برایت توفیق مزید خواهانم . پس عزمت را حزم کن و راهی را که انتخاب نموده ای با سینهء اخلاص بر رویش پای بگذار تا مبادا بر دل های ناامیدی پای بگذاری؛ زیرا که به قول خیام در زیر هر قدم قلب هایی خوابیده است و آن کنگره ها نشانهء ده ها فاختهء خوابیده در خاک می باشند. احمد عزیز می دانم که نه تنها با فرهنگ دل شکنی ها بیگانه هستی؛ بل از آنانی بیشتر نفرت داری که دل های دردمند را می شکنند. برای پیمودن این راهء دشوار یاران و همراهان صادق و کم خرج را با خود داشته باش و میدانم که مردم طامع اند و شاید آنقدر امکانات نداشته باشی. مهم تر از همه از متملقان، دروغ گویان، مفسدان، غاصبان زمین، غارت گران و انسان های ناباب به گفتهء پیامبر، مثل دوری از مرض جزام فرسنگ ها فاصله بگیر؛ زیرا که به گفته ءفردوسی نامدار” سیاهی لشکر نیاید به کار ـ که یک مرد جنگی به از صدهزار

احمد عزیز فقط خواستم، بدینوسیله حرف هایم را برایت بگویم و هدف اصلی من بحیث کسی که گرم و سرد این روزگار را دیده ام و از زنده گی تجاربی دارم و چند روزی هم در رکاب آزاده گان این کشور گام برداشته ام و این که چقدر بر خود اتمام حجت کرده ام، هنوز زود است که در مورد آن قضاوت بکنم؛ زیرا کارنامه هایی را که ما عاشقانه به بهای جان پروریدیم، با آنان بیرحمانه بازی شد و این بازی ها بدتر از گذشته ادامه دارد. امیدوارم که در این بازی گیر نمانی و با افتادن در جال فریب های شاخدا خدای  نخواسته از هدف اصلی دور شوید. یاهو