آنگاه که بخث بر سر گزبنه بد و بدتر باشد، آشکار است که بد بهتر و مقدم تر از بدتر است؛ زیرا آنجا که” بد” سایه افگند و از خوب خبری نباشد و هر گونه امیدواری برای گزینش خوب نقش بر آب می گردد و گزینه ها بر سر انتخاب خوب تقرب به صفر کند. در این صورت بیرق بد بلند است و گویا بد در برابر بدتر به مانورسیاسی و نظامی می پردازد. با تاسف که مردم افغانستان از سال ها بدین سو شکار بدها شده اند. شاید خواننده گان بگویند که چگونه شده که گزینهء بد جایگاه خوب را گرفته و مردم بجای آن که دنبال شخصیت خوب بروند، برعکس با عقب بدتر دنبال بد می روند و ناگزیر در پرتگاهء گزینهء بد از بدتر قرار می گیرند.
هرچند علل و عوامل زیادی دست به دست هم داد تا فضای سیاسی یی در کشور حاکم شود که گویا قحط الرجالی است و این سبب شده تا شماری پا برهنگان روشنفکر و بعد مافیای سیاسی مفت خوار و گردن کلفت، روزگاری به بهای خون های میلیون ها انسان بیگناۀ این سرزمین به نخبگان جهادی و سیاسی کشور بدل شدند و مردم افغانستان آنان را ناجی خود شمردند و برای این امیدواری تمام دار و ندار خود را قربانی آزادی کشور کردند؛ البته به انتظار روزی که این منادیان گوش کر کن آزادی، آرزو های در خون تپیدۀ آنان را که همانا رسیدن به آزادی، تامین عدالت، حاکمیت قانون و برخورداری از حق میثاق شهروندی و … است، روزی به واقعیت مبدل می کنند و افغانستان به نماد آزادی، عشق، عدالت، قانونیت و انسان دوستی بدل می شود؛ اما روزگاری رسید که باید این آرمان های خونین جامۀ عمل می پوشید، برعکس همان پابرهنگان دیروزی که قدرت و ثروت های باد آورده سرمست شان کرده بود و هر کدام هوای رهبری کشور را به گونۀ مستقل در سر می پروریدند، چنان مردم افغانستان را بیرحمانه کوبیدند که آن مردان معزز دیروزی به نفرین شده گان این سرزمین بدل شدند.
اوضاع امنیتی، نظامی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در کشور طوری آمد که این آقایان به مافیای مسلط سیاسی و اقتصادی در کشور بدل شدند و در لاک های منحط قومی و مذهبی خود را پنهان کردند که دیگران هرگونه فرصت حضور نیرومند سیاسی را در کشور از دست بدهند. همزمان با این حالت اوضاع امنیتی و سیاسی در کشور رو به خرابی نهاد، طالبان آمدند و رفتند و حکومت پس از طالبان آمد؛ خرمستی ها بر سر این ملت میان جهادی و لیبرال ها و تکنوکرات های از غرب صادر شده بالا گرفت. آنان گاهی بر سر منافع شخصی باهم کنار آمدند و زمانی هم بعد از بهم خوردن منافع شخصی به بهای بازی با منافع ملی از یک دیگر فاصله گرفتند و بالاخره بستر های فکری و فرهنگی سالم در کشور ایجاد نشد که در فضای آن رهبران خوب و صادق و حامی مردم ظهور کنند که به بهای بسته کردن سنگ در شکم های خود مانند گاندی ها عشق، انسان دوستی و وفاداری به مردم شان را به اثباب برسانند. این سبب شد تا از بد روزگار مشتی بد و بدتر چه که حتا “بدتر” و بدترین” بر سرنوشت مردم افغانستان حاکم شدند و امروز شاهد بدترین فاجعه در کشور خود هستیم. کمراین ملت تنها زیر وحشت ترور طالبان این نوکران آی اس آی و سایر شبکه های شیطانی خم نشده؛ بلکه زیر بارحکومت های فاسد و زعمای خودخواه و رهبران قانون ستیز بیشتر خم شده است.
این سبب شد تا کشور در گروگان شماری مافیای سیاسی باقی بماند و نوعی قحطی فعالان سیاسی مستقل و وفادار به مردم و درنتجه کشور را فقر رهبران ملی تهدید کند. از همین رو است که تا کنون شخصی از میان رهبران سیاسی کشور نتوانسته اند تا به جایگاه و مقام رهبر ملی، پرجاذبه و کریزما صعود کند و دست کم در ردیف کمتر از گاندی ها، نلسن ماندیلا ها و ابی احمد ها قراربگیرند تا دست کمی از اعتماد و باور مردم را نسبت به خود جلب کند. این سه شخصیت از جمله استنایی ترین مبارزان صمیمی و صادق اند که عمر گرانبهای شان را در موجی از دشواری ها و فراز و فرود ها وقف آسایش و آزادی مردم خود کرده اند. گاندی نیم قاره را از استعمار انگلیس نجات داد، ماندیلا افریقای جنوبی را از اپارتایت نجات داد و ابی احمد حبشه را از جنگ داخلی و منازعه با کشور های همسایه اش و به پاس خدماتش حایز جایزۀ نوبل شناخته شد. شاید خواننده گان بگویند، چرا گاندی و چه دلایل و علتی دارد که از میان ده ها رهبران بزرگ جهان به گزینهء گاندی اکتفا شده و مگر گاندی هم ترحیح گزینه بد از میان دو گزینهء بد و بدتر است؟ نخست این که گاندی از گزینه های مبارزین برتر و پرجاذبه در سقف نیم قاره است که جایگاهء بس ارجمند و عظیم در قلب های میلیون ها شهروند نیم قاره و بویژه هند کنونی دارد. دوم این که گاندی از میان خون و آتش کشوری برخاسته که در حدود سه قرن پس از ورود کمپنی هند شرقی در اوسط قرن هفدهم و عقب زدن کمپنی فرانسه یی تحت سیطرهء استعمار بریتانیا بود و توانست در میان رهبران نیم قاره یک سر و گردن بلندتر بدرخشد و مرد محبوب زن و مرد هندی قرار بگیرد و غفار خان سرحد تا پایان عمر شیفتهء راهء او باشد و تا پایان عمر به او وفادار ماند و تا آخر عمر برای پیوستن پشتونستان یا سرحد به هندوستان بجای پاکستان و افغانستان بود. او چنان به این داعیهء خود وفادار ماند که حتا توصیهء نهرو مبنی بر تلاش برای پیوستن به بدنهء افغانستان بجای هندوستان را نپذیرفت. وی به جرم همین داعیۀ به اتهام خیانت به پاکستان زندانی شد و تا آنکه در زمان ضیاالحق از زندان رها گردید؛ اما شگفت آور این است که خان با وجود بی میلی هایش برای پیوستن به افغانستان در پایان عمر وصیت کرد تا در جلال آباد دفن شود. ممکن این هم نشانۀ وسعت نظرش برای پیوستن دو طرف دیورند به بدنۀ هند بود.
شاید پرسیده شود که راز موفقیت گاندی در چه بود؟ در لنگ او نهفته بود یا آگاهی و دانش و یا صداقت و صمیمیت او به مردمش کدام یک؟ در این شکی نیست که برد گاندی در صداقت و صمیمیت او نسبت به مردمش بود که
تا پایان عمر بر آن وفادار ماند. اگر گفته شود که راز موفقیت او در لنگش بود و گزاف نخواهد بود؛ زیرا لنگ او نماد صداقت و صمیمیت او به مردمش بود که هرگز دست به فساد نزد، زمین های مردم را غارت نکرد و میلیون ها دالر را از ببت المال نه دزدید و چه رسد به آن که دزدی های میلیون ها دالری رهبران سیاسی ما بر او اتهام بسته شود. از این رو گاندی جاودانه در قلب های مرد و زن هندی جایگاه خود را حفظ کرد. راز موفقیت گاندی دراین بود که او از ثروت های جهان تنها به داشتن یک لنگ بسنده کرده بود و این لنگ تمامی چشمان نیم قاره را به او جلب کرده بود و گویی مردم نیم قاره همه زیبایی های جهان را در گاندی و بویژه در لنگ اش به تماشا نشسته بودند. راز پیروزی گاندی بحیث سیاست مدار کریزما و پرجاذبه در صداقت و صمیمیت او برای مبارزه و برای مردمش بود که او را در ردیف بزرگ ترین رهبران عملگرای جهان رقم زد. دلیلش این بود که او به دروغ متوسل نشد، مردم خود را به فریب نکشانید، چند پهلو و دو روی عمل نکرد، افکار مردم خود را به فریب نکشاند، مخفیانه دارایی های مردم هند را به بیرون از کشورش منتقل نکرد و در عمل وی ثابت ساخت که یک رهبر واقعی است و هند و مردمش را دوست دارد و برای این دوستی صادقانه حاضر است، خود را فدا کند. گاندی بحیث بنیانگذار جنبش نافرمانی مدنی یا جنبش عدم خشونت در طول مبارزه برای دست یافتن به حقیقت و آزادی هندی ها از استعمار انگلیسی ها با سخت کوشی های تمام ومقاومت بی بدیل ثابت کرد که رسیدن به حقیقت و آزادی بدون تحمل رنج و پیروی از اصول تعریف شده و موازین قبول شدن ممکن نیست.
. گاندی باور داشت که شالودۀ همۀ ادیان حقیقت و عشق است و او رمز رستگاری انسان را در یاری و همیاری عشق و حقیقت تلقی می کرد. از همین رو بود که موهاداس کارامچارمچاندیا مهارتماگاندی به الگوی مردن و زیستن در نماد مهربان ترین انسان بحیث مبارز ضد خشونت تجلی کرد. وی بحیث مشعل دار خشونت پرهیزی با گام های استوار در مسیر استقلال طلبی نیم قاره گام گذاشت. مقاومت و پایمردی وی نه تنها الگویی برای مبارزان امروزی؛ بل برای تمامی مبارزان راۀ آزادی در همۀ عصرها و نسل ها خواهد بود.
صلح و انسان دوستی در قاموس مبارزات گاندی جایگاۀ بس بالا داشت و عشق او به صلح و انسان دوستی سبب شد تا در اوج مبارزاتی خود به فلسفۀ عدم خشونت گرایید و به این نتیجه رسید که برای رسیدن به صلح و آزادی های انسانی در هند تنها با توسل به مبارزۀ عدم خشونت ممکن است وبس. از همین رو بود که او در نماد حقیقت بزرگ به مثابۀ انسانی شکوهمند جلوه کرد که عشق و آزادی از سیمایش آشکار بود و او توانست تا با زدن پیوندی صمیمانه میان عشق و آزادی کوره راۀ مبارزۀ عدم خشونت را موفقانه بپیماید. گاندی نه تنهابه صلح عشق می ورزید و صلح را عامل نجات بشریت تلقی می کرد؛ بلکه صلح را نه برای صلح، صلح را در محور عدالت جستجو می کرد و صلح زمانی برایش مفهوم داشت که عادلانه باشد و در زیر چتر آن عدالت همه جانبه تامین شود و انسان به تمامی آزادی های بشری و حقوق انسانی خود نایل آید. در غیر این صورت هر نوع صلحی از نظر او مردود بود.
گاندی در واقع وجود نحیف و لاغری که روح بزرگی در او زبانه می کشید و سعی کرد تا با مبارزۀ عدم خشونت، ریشه های ترس و خشم را در انسان ها خشک کند. او باور داشت که شجاعت در اصل معنای نابود کردن ترس و خشم در وجود انسان را دارد تا زمانی که انسان ترس و خشونت را از وجود خود برندارد، هرگز ممکن نیست تا باخشونت به شیوۀ بدون خشونت مبارزه کرد؛ زیرا که ترس به گونۀ ذاتی با خشونت توأم است. او دست یازی به عمل خشونت آمیز را ترس عنوان می کرد و می گفت، هرگاه از دشمن نترسیم و از او کینه نداشته باشیم، هرگز خیال کشتن او را در سر نمی پروریم؛ بنا براین باید سعی کرد تا ریشه های ترس و خشونت را در وجود خود خشکانید. عظمت اندیشه های گاندی و مبارزات پیگیر و خستگی ناپذیر او سبب شد تا جایگاۀ او در میان “تیوری پردازان پسا استعمار” بس بلند و آموختنی ثابت شود. گاندی با توجه به نبوغ فکریی که بحیث یک روشنفکر جامعۀ استعمارزده در میان مردم نیم قاره داشت، با شیوه های گوناگونی در برابر استعمار انگلیس به مبارزه پرداخت و او دریافت که در برابر غول استعمار بیرحم انگلیس چگونه برزمد تا بالاخره به روش مبارزاتی یی دست یافت که مورد پذیرش و حمایت تمامی اقشار و پیروان مذاهب گوناگون در نیم قاره شد تا آنکه انگلیس در برابر جنبش عدم خشونت هندی ها شکست خورد و نیم قاره را ترک کرد. هرچند هزینه های جنگ دوم کمر اقتصاد انگلیس را شکست و این شکست سبب شد تا بسیاری از سرزمین های تحت مستعمرۀ خود را از دست بدهد؛ اما در این میان مبارزات خستگی ناپذیر گاندی در برابر انگیس مشت فولادینی به پوزۀ کشور استعماری بود که آفتاب در سرزمین هایش غروب نمی کرد.
شاید شماری بگویند که گاندی در شرایط خاص و در بستر ویژۀ سیاسی و اجتماعی در اوج استعمار انگلیس در نیم قاره ظهور کرد و ساختار اجتماعی و محیط مناسب در هند او را به این مقام رساند. این در حالی است که جامعۀ هند به مراتب پیچیده تر از جامعۀ ما است؛ اما جامعۀ هند با وجود پیچیده گی هایش از لحاظ فکری و فرهنگی پیشرفته بود که این ممد فعالیت های سیاسی گاندی درهند بود. پس افغانستان با توجه به پیچیده گی های سیاسی و ناامنی و جنگ و واقع بودن آن در خط مقدم نبرد با تروریزم بستر مناسبی برای ظهور مردی مانند گاندی نشد که می توانست بحیث رهبری فراگروهی و فراقومی در نقش رهبر ملی ظاهر می شد و شهروندن افغانستان با پشت پای زدن به هرگونه وابستگی در محور او جمع می شدند و او را ناجی خود می خواندند. در این تردیدی نیست که هرکس جز خودش کس دیگری نمی تواند باشد و به قول مرحوم علی شریعتی “فاطمه فاطمه است” و گاندی هم گاندی است و هیچ کسی گاندی شده نمی تواند. اصل بحث بر سر این است که در نشیب و فراز حوادث چهل سالۀ کشور مردی ظهور نکرد که می توانست، بحیث ناجی این کشور دست کم مسیر گاندی ها را در افغانستان می پیمود و این کشور را از فاجعه نجات می داد. آنانی که تا کنون ظهور کرده اند، باتاسف هنوز از لاک های گروهی، قومی و خودخواهی ها و خود پسندی های خود بیرون نشده اند هنوز هم در همان لاک ها به مثابۀ مار ها خزیده اند و گاهی هم که بیرون می شوند، جز نیش زدن مردم هدفی دیگری ندارند. آنان با این گونه سم پاشی ها می خواهند، مردم را غافل گیر کنند تا سکه و سیما های دروغ، فریب، نیرنگ، غارت، معامله گری، فساد، دیده درایی و ده هاعیب دیگر شان افشا نشود. این شعر حافظ بزرگ “هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق – بر او نمرده به فتوای من نماز کنید” مصداق واقعی بر حال آنان است.
با تاسف که حالا دیر شده است و ظهور چنین مردی در افغانستان شبۀ به ظهور مهدی آخر زمان خواهد بود که احتمال ظهورش در آنسوی قرن ها خوانده شده است. از اشاره های بالا اندکی می توان به راز شکست رهبران سیاسی کشور پی برد و دریافت که چگونه دل مشغولی ها، خودخواهی ها، گروه گرایی ها، قوم گرایی ها، کارنامه های پر از غارت و جنایت و فساد آنان دست به دست هم داده و سبب آن شد تا از میان شان گاندی گونه یی ظهور نکند تا دستان این ملت را یک سان بفشرند و با به نوازش کشاندن آنان در قلب های آنان راه پیدا کنند و بالاخره بر فاجعۀ کنونی در کشور نقطۀ پایان بگذارد. یاهو