هیچ چیز دردناک تر از آن نیست که آزادی های انسانی به زنجیر کشیده می شود و عقلانیت به چوبهء دار بسته می شود و در این زمان است به گفتهء ساموئل بوت که هیچ چیزی مسخره تر از بدبختی نمی شود.
در این روزها فضا و هوای سیاسی افغانستان سایهء سنگینی بر افکار و اندیشه های ناب انسانی افگنده و درست اندیشی و دقیق اندیشی و منطقی اندیشی را زیر کوله باری از تاریک بینی و کج اندیشی های گروهی و قومی و زبانی به چالش کشیده است یا به عبارتی دیگر فضای پیچیده و مبهم و به نحوی رازآلود افغانستان، تحت مدیریت و اشراف مستقیم پاکستان نوعی از خودبیگانگی های سیاسی و اجتماعی را به بار آورده که حتا خودآگاهی های انسانی و اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی را به چالش کشیده است که منجر به قوم گرایی و گروه گرایی و زبان گرایی منحط شده است. این فضا چنان چتر سیاه و سنگین را بر افکار شماری عزیزان پهن کرده که اگر چشمان مبارک شان بر ۲+۲ خیره شود و پیش از خواندن آنسوی مساوات فوری پیش داوری کرده و میگویند مساوی به ۴ گروه ۴ قوم و ۴ زبان و ۴ اختلاف و ۴ پلید اندیشی دیگر. هزاران دریغ و درد که فضای کنونی بساط سالم آن اندیشی و درست اندیشی را جاروب کرده و هر کس را در لاک قومی و تباری اسیر کرده است و و چنان بر بار پیش داوری ها افزوده است که در هر موضوعی به گونهء ناشیانه حقیقت را خیلی قشنگ قربانی باطل اندیشی های قومی و زبانی می کنند.
فضای امروز همان شرایط سال های بعد از سرنگونی نجیب و آغاز درگیری های خانمان سوز میان گروه های جهادی را در خاطره ها تداعی می کند. خاطره های اندوهباری که دستاورد های جهاد و آرمان های مجاهدین راستین را با خاک یکسان کرد و افغانستان را به تباهی و بربادی کشاند. اسلام سیاسی تازه به دوران رسیده را به موزه های تاریخ سپرد و استخبارات پاکستان و امریکا و عربستان را فرصت داد تا تخم افراطیت و تندروی و سیاه اندیشی و خرافه پرستی را در افغانستان کشت نمایند و محصولات زشت و ننگینی چون القاعده و طالب و داعش و بوکو حرام از آن بدست آید. متاسفانه که امروز شاهد اسارت افغانستان در چنگال گروه های تروریستی تحت رهبری و حمایت پاکستان هستیم. از همین رو مردم افغانستان مسوءول اصلی حوادث فاجعه بار کنونی رهبران و فرماندهان گروه های جهادی را می دانند که چون گرگ های درنده بجان هم افتادند تا هریک بیشتر بکشند و غارت کنند و بر مردم بیگناه تجاوز کنند و بر گوش ها و کله های بیگناهان میخ بکوبند و حتا از آن ننگین تر رقص مرده را به نمایش گذاشتند. با تاسف که تا کنون یکی از این گرگان درنده هم جرات نکرده اند تا از مردم افغانستان عذر خواهی کنند و هنوز هم بر سر خر جهل و کینه توزی و انتقامجویی سوار اند و شماری از آنان تجاوز و حملهء وحشیانهء طالب به پنجشیر را جشن گرفتند و برگشت از بیگناهان ناشیانه فخر و مباهات کردند. این سیاه کاران منتظر داوری تاریخ باشند که امروز یا فردا آنان به چوبهء دار عدالت بسته خواهند شد. امیدوارم که طالبان بخاطر بقای خود و خواست پاکستان دارایی های منقول و غیر منقول تمامی رهبران و فرماندهان جهادی و مقام های ارشد دولت های کرزی و غنی را مصادره کنند؛ زیرا این گرگان درنده تمامی ثروت های باد آورده را به بهای خون هزاران انسان مظلوم بدست آورده اند و از هیچ ظلم و استبداد بر مردم دریغ نکرده اند.
رهبران جهادی با رویکرد های ضداسلامی و غارت های بی رویه فضای آن روزگار را چنان تیره و تار کردند که حتا افکار و اندیشه های مردم را گویی به اسارت گرفتند و نگاه ها و اندیشه های مردم یکسره قومی و تباری شد و داوری های مردم هم بدتر از هر زمانی قومی و تباری گردید که اکنون نه تنها آن خاطره های زشت ر افکار مردم ما تداعی می کنند. با تاسف فضای امروز هم میراث زشت آن روزگار است که پس از تسلط طالبان همه چیز در کشور تباری و زبانی وگروهی شده است. باتاسف اکنون چنان افکار قومی و گروهی و زبانی در کشور هجوم آورده که وحشتناک تر از وحشت و دهشت طالبان است. ممکن فضای کنونی ساخته و پرداختهء استخبارات جهان بویژه پاکستان باشد تا از این طریق تخم نفاق و اختلاف را در افغانستان بکارد و مانع وحدت و همبستگی مردم برضد تجاوز آشکار پاکستان شود. همگان می دانند که غنی دزد در تبانی با امریکا، افغانستان را به پاکستان فروخت و امروز افغانستان دراسارت پاکستان است. باتاسف کا شماری ها در حالی قربانی این توطیه شده اند که میدانند، پاکستان دشمن مردم افغانستان است و اما آی اس آی با وارد شدن از دریچهء گروهی و قومی توانسته شماری جوانان و حتا چیزفهمان ما را از خود بیگانه بسازد و آنان را به گونهء ناشیانه قربانی عمق استراتیژی خود نموده است. آی اس آی موفق شده تا نوعی افکار تبارگرایی را وارد فضای پرتنش کنونی نماید؛ به گفتهء کارل زیگموند پاپر آنان می خواهند با علم کردن هویت تباری به گونهء ایده ئولوژیک عمل کنند.
پاپر به دلیل کوششهایش در رد روش علمی طرفداران کلاسیک مشاهده/استنباط (اثباتگرایان) از طریق پیشبرد روش ابطالپذیری تجربی، مخالفت خود را با دانش برآمده از قیاس و استدلال کلاسیک (ارسطویی-افلاطونی) اعلان کرد. دفاع او از خردگرایی انتقادی، سبب شد تا او از بنیادگذاران نخستین فلسفه انتقادی غیر توجیهگرانه در تاریخ فلسفه در غرب به حساب آید. دفاع نیرومند او از لیبرال دموکراسی و اصول انتقادگرایی اجتماعی که به نظر او امکان ظهور جامعه باز را فراهم کرده اند، او را به شهرت جهانی رساند.[۲]
باتاسف که شماری ها پس از اشغال کابل بوسیلهء پاکستان تحت تاثیر شرایط سیاسی و تبلیغات خصمانهء دشمنان مردم افغانستان رفته و دچار نوعی کج اندیشی های تباری و خودناباورانه شده اند. آنان هر موضوعی را که در رابطه با طالبان می خوانند؛ بی توجه به بعد گروهی موضوع آن را ناشیانه تعمیم بخشیده و در یک استقرای ناجور آن را قومی تفسیر می کنند. این بیچاره ها با این نگاه ناقص استقلال فکری و عظمت اندیشه و رسالت اندیشه ورزی را زیر پرسش برده اند. این در حالی است که آزادی و استقلال اندیشه تعیین کنندهء شخصیت و استقلال شخصیت است. این استقلال فکری را فلاسفه و دانشمندان و حکما و عرفا توصیف و تایید کرده اند. استقلال فکری یعنی داشتن فلسفه ای ور زنده گی عدم پیروی کورکورانه از دیگران و کانت در مقالهء روشنگری چیست خود استقلال فکری را جرئت اندیشیدن[۳] میدانست. یعنی زمانی که انسان به صورت فردی بتواند فکر کند یا شهامت اندیشیدن را داشته باشد. آدم های بزدل و ترسو نه تنها جرات اندیشیدن ندارند؛ بلکه در محور اندیشه های دیگران به مانور های سیاسی و تباری و مذهبی و گروهی می پردازند. استاد مطهری استقلال فکری را داشتن فلسفه و اصولی عنوان کرده است که چهارچوبه و جغرافیای فکری یک شخص را تشکیل میدهد. عرفا آزادی اندیشه و افکار را رهایی از رنگ تعلق خوانده اند. چنانکه :”غلام همت آنم که زیر چرخ کبود – ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است” اقبال با زبان دیگری از آزادی اندیشه سخن گفته است و وی میزان هستی و نیستی انسان را اندیشه عنوان کرده است و چنانکه می گوید: موج ز خود رفته ای تیز خرامید و گفت – هستم اگر می روم گر نروم نیستم” انسان از نظر اقبال موج مغرور و بی باک و از خود رفته است که تنها حرکت و جنبش هستی و هستن او را به اثبات می رساند. به باور اقبال تنها قوت اندیشه است که این هستی او را در نمادی از حماسهء موج به تصویر کشیده است. این هست از نظر اقبال موج خروشان است که دم به دم با نیروی اندیشه خرشان تر و شکوفاتر می شود.
قرآن خداگونگی انسان را در رکاب اندیشه به تصویر کشیده، عقل را مورد تحسین قرار داده و فاصله میان اندیشمند یا دانا و نادان را فرسنگ ها خوانده است. از همین رو قرآن انسان را موجودی خداگونه یعنی نائب خدا در زمین خوانده و از آن به عنوان خداگونه ای در تبعید یادآور شده است. اگر انسان به سوی الهی شدن حرکت کند، با بال اندیشه تا سدره های تکامل به پرواز می آید و پله به پله به آستان خداوند نزدیک تر می شود. درست انسان زمانی به این مقام ملکوتی نزدیک می شود که صفات بزرگ خدا در او به کمال برسند. به تعبیر مولانای بلخ؛ انسان به مقام بلند و شامخی برسد که ” آنچه اندر وهم ناید آن شود” و فراتر از ملک گام بردارد و بالاخره به مقام خدایی صعود می کند. این زمانی ممکن است که انسان بحیث موجودی متفکر و اندیشمند دست به کشف توانایی های خود بزند و گنج های خفته در خود را بیرون کند؛ زیرا به تعبیر این بیت مولانای بلخ:” ای برادر تو همان اندیشه ای – مابقی تو استخوان و ریشه ای” انسان سراسر اندیشه است
و از سرتاپای او اندیشه موج می زند و گویی آب زلال اندیشه او را به گونهء کامل فرا گرفته است. گفته می توان پیش از آنکه دکارت با انتباه از شک دستوری غزالی به یقین برسد و بگوید:”من می اندیشم و پس هستم” مولانای بزرگ بلخ سر این رشته را گشوده بود و اندیشه و اندیشیدن را مایهء ماندگار انسانی و اتمام حجت برای انسان خوانده است. مولانا بالنده گی و شکوهء عقلانیت را در بالنده گی اندیشه و شکوفایی خرد تلقی می کند. او برخلاف ابن غربی که خیال را راه نزدیک تر رسیدن به خالق می داند؛ به اندیشهء پویا و سیال تکیه کرده و اندیشه را به یاری اشراق یگانه راه برای رسیدن به حق می داند. هر چند او از گفتن اناالحق منصور حلاج و سبحان ماعظمی الشانی بایزید احتراز می کند و اما راه و رسم آنان را چراغی برای هدایت می خواند و با تکیه برسلوک سنایی و عطار، چنانکه می گوید: ” ما از پی سنایی و عطار آمدیم” دراز راهء طریقت را برای رسیدن به حقیقت می پیماید و طریقت و شریعت را خادمان حقیقت خوانده و با منتهای عجز عارفانه خود را همرکاب سنایی و عطار خزاب کرده و فریاد می زند:” عطار روح بود و سنایی دو چشم او – ما از پی سنایی و عطار آمدیم” و با صراحت لهجه و آفتابی می گوید:” هفت شهری عشق را عطار گشت – ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم” این مردان مرد تند که فراتر از ابرمرد نیچه به کرسی های بلند انسانی پا گذاشته اند و تا توانسته اند به مقام والای انسانی رسیده اند ” به مقامی رسیده اند که مپرس” به این ترتیب خداگونگی آدم را در تبعید به تصویر کشیده و به واقعیت بدل کرده اند
بنابراین انسان موجودی است که نشانهء خدایی دارد و هستی او با اندیشه و اندیشیدن سخت گره خورده است. ظرفیت و توانایی های او زمانی آشکار می شود که به رسن خداگونگی تمسک جوید و به اندیشهء والای انسانی چنگ بزند. در این صورت است انسان می شود و انسان ایده آلی که آن شیخ چراغ بدست در جستجوی اش است:” دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر – کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست این انسان همان انسانی است که نیچه آن را ابر مرد خوانده و سایر دانشمندان و فلاسفه و حکما از آن تعبیر های عالمانه و ظریف و دقیق کرده اند. این انسان دیگر کوتاه بین و قوم نگر و زبان پرست نیست و از تعصب گروهی و قومی و زبانی هزاران فرسنگ دوری می جوید و از مانور در محدوده های تنگ مذهبی و فکری به شدت اجتناب می کند. فراتر از این اوضاع و حوادث اندیشه های عالی او را به گروگان نمی گیرد و قربانی اندیشه های تعصب بار گروهی و تباری و زبانی نمی شود. چنین انسان ها با تکیه به سکوی بلند انسانی عنقا صفت اند و به عقاب های بلند پرواز فخر می فروشند. انسان های به این مقام انسانیت نایل می آیند که با واقعیت های عینی زمان خود برخورد واقعی نموده و عاری از هرگونه تعصب و کور دلی و تنگ نظری عمل می کنند. این انسان ها دارای خودآگاهی های لازم انسانی و اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی اند که رسالت انسانی و اجتماعی و زمانی و مکانی خود را در قبال مردم و کشور با حسن صورت انجام می دهد و بدور از لایه های تعصب قومی و زبانی در پیوند به حوادث کشور موضع صادقانه و ملی اتخاذ می کنند.
انسان هایی شایستهء چنین بزرگواری و برگزیده گی اند که در عمل و نظر خود را به پیشگاهء خداوند مسوءول و پاسخگو می دانند و حاضر اند تا به مثقال حساب بدهند و به خروار ببخشند.
هرگاه انسان سیر صعودی را بپیماید و در آنصورت همان موجود لجنی است که از سر تا پایش گند می بارد و به اسفلی السافلین سقوط می کند و ملایکان و خدا از او ابراز نفرت و انزجار می کنند. چنین انسان های نااهل بجای آنکه درخت استوار و باشکوه و سرفراز باشند، برعکس خجل و سرشکسته و خیره سر بوده عوام الناس نااهل و بد اخلاق و ارزه قرار می گیرند که حرفی برای گفتن ندارند و کورکورانه و نابخردانه و مقلدانه حرف های دیگران را ناشیانه نشخوار می کنند. آنان در منتهای ذلت در نقش تماشاچیانی آشکار می شوند که ” عقل چهل وزیر را دارند” این آدم های از خود راضی عیب دیگران را با ذره بین می جویند و اما در برابر خروار خروار عیب های خود چشم های خویش را پنهان داشته و حتا از مقابل آن خرسوار عبور می کنند.
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.