بسیج برای نجات کشور یا تمرکز روی ساختار نظام؟ در این روزها بحث نظام متمرکز و غیرمتمرکز و فدرالی در کشوری مطرح است که پیش از همه به نجات نیاز دارد و سرنوشت آن در دست آهنین طالبان است و تاریخ ناشاد آن بدون اندک ترین سعی و تلاش برای نظام سازی و حکومتداری خوب، سراسر درد و رنج و مصیبت بوده است. سرنوشت مردم آن قربانی عیش و نوش خلیفه ها و سلاطین عیاش و زنباره و حاکمان فاسد و خاین بوده است. این سلسلهء ناشادی ها از قرن های دور بدین سو بر شانه های نحیف این مردم سنگینی داشته است. حاکمان و سلاطین و زمامداران آن جز برای نام و نان زورآزمایی و قدرت طلبی کرده اند که اندک ترین گامی هم برای رفاه و پیشرفت کشور و مردم برنداشته اند. چه رسد به اینکه آنان از آن همه افزون خواهی ها و کشتار ها و بیرحمی ها و عظمت طلبی ها و فحاشی ها اندکی کوتاه می آمدند و چند گامی برای نظام سازی می گردند. در این صورت دست ما اکنون برای ساختن نظام این قدر کوتاه نمی بود و امروز بار جنگ بر سر نظام متمرکز و غیرمتمرکز و فدرالی و غیره بر شانه های مردم ما اینقدر سنگینی نمی کرد.
از مطالعهء تاریخ افغانستان و دید گذرا بر آن فهمیده می شود که این سرزمین بنا بر موقعیت جیوپولیتیک و جبوایکونومیک و جیواستراتیژیک خود به مثابهء چهارسوق جهان و دهلیز وصل جنوب آسیا و آسیای میانه، در طول تاریخ خود دستخوش حوادث و معبر جهانگشایان شمال و جنوب و شرق و غرب بوده است. این سرزمین گاهی مورد تهاجم هخامنشی ها از طرف غرب و زمانی مورد تهاجم سکندر و بعد موری ها از شرق و رمانی هم مورد تهاجم هوچی ها از شمال و ساسانی ها از غرب مسلمانان و از سوی غرب چنگیز از شمال صفوی ها از شمال روسیهء تزاری و از شرق بریتانیا و در اواخر قرن بیست از شمال اتحاد شوروی و در اوایل قرن ۲۱ از طرف شرق آمریکا آن را مورد تهاجم قرار داده است. قیام آوران ملی در طول تاریخ بیشترین مقاومت را در دو سوی هندوکش برضد مهاجمان بزرگ سازماندهی کرده اند. در هر مقطعی از تاریخ باگرام یا کاپیسا و کندز یا کهندژ در طول تاریخ بزرگ ترین مراکز مقاومت بوده است. قیام آوران ملی گاهی کاپیسا و زمانی هم کهندژ را بحیث مرکز و سازماندهی جنگ میهنی انتخاب می کردند. از همین سبب بوده که این سرزمین در طول تاریخ به مثابهء قطعه های پراگنده بخشی تحت سیطرهء مهاجمان و قسمتی هم تحت تصرف مقاومت گران ملی بوده است.
با تاسف مردمان این سرزمین در طول تاریخ در برابر مهاجمان متحدانه رزمنده اند؛ اما زمانی که مهاجم را زمینگیر کرده و به شکست فاحش رو به رو ساخته اند؛ در بیشتر موارد با چنگ و دندان میان خود درگیر شده اند. حکومت های مستقلی چون؛ طاهریان و صفاریان و سامانیان و سلجوقیان و غرنویان و غوریان و خوارزمیان و کردها و تیموریان هرات و بابری ها که پس از اسلام در این سرزمین تشکیل شد؛ هیچ یک برتمام قلمرو کنونی سیطه نداشتند؛ بلکه هر یک در بخشی از این سرزمین حاکم بوده و در جنگ و جدال بسر می بردند. آغاز قدرتمندی هر یک انقراض دیگری را در پی داشت و حاکمان محلی هر از گاهی در گوشه و کنار این سرزمین موازی با قدرت های حاکم بسر می بردند. این بوده سرگذشت ناشاد تاریخ این سرزمین که مردمانش هیچ گاهی لحظهء آرام نداشته اند. با تاسف که حکومت های یادشده هیچ یک برای رفاه و شکوفایی این سرزمین گام نبرداشته و همیشه در فکر جهانگشایی و عظمت طلبی بودند. بیشتری بار جنگ بردوش مردم بود و قسمتی از آن هم از غنایم جنگی تمویل می گردید.
جغرافیای واحدی به نام افغانستان چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام وجود نداشته است. احمدشاه درانی ( ۱۷۲۲ – ۱۷۷۳ ) توانست برای نخستین بار امپراتوری ای را تاسیس کند که دولت خراسان نیز شناخته میشود. دولت او در قرن
های هجدهم و نوزدهم بر بخشهایی از آسیای میانه و جنوب آسیا فرمان راند. هرچند تاج پوشی او در رقابت با حاجی جمال خان مرموز و مبهم باقی مانده است. شاهنشاهی احمدشاه درانی آخرین امپراتوری افغان و دومین امپراتوری جهان اسلام در نیمهٔ دوم قرن هجده بود که حدود قلمرو آن را از مشهد تا دهلی و از آمو دریا تا دریای عرب دربر میگرفت؛ هرچند او شخصیت محبوب خوانده شده و اما از آن به عنوان مردی خونریز در چنگ ها نیز یاد شده است. (۳) احمدشاه زمانی به قدرت رسید که سرزمین ایران دچار آشوب و ناامنی ناشی از ترور نادرشاه افشار بود. او هنگام حیات سیاسی و نظامی خویش بیشتر از ده مرتبه به هند، خراسان و شمال افغانستان سفر نمود. در نتیجهء حمله های او از رزم آوری های بابری ها در برابر انگلیس کاسته شد و دو قوم نیرومند نیم قاره سکه و مرهته تضعیف گردیدند و نیم قاره نخست در دست کمپنی هند شرقی و بعد به دامن انگلیس سقوط کرد.
روسیه و بریتانیا در یک مقطع تاریخ در بده و بستان سیاسی بر سر تقسیم کشور های منطقه بازی بزرگ را پشت سر نهادند. شرکت تجارتی هند شرقی و روسیه در راس این بازی قرار داشتند. روسیه از شمال تا بخارا پیش روی کرد و بریتانیا در سال ۱۸۵۷ به امپراتوری مغول ها در هند پایان داد. هدف هر دو استعمارگر براندازی فرهنگ و زبان فارسی بود که از شرق به غرب از هیمالیا تا سینکیانگ چین تا قونیه و خلیج فارس و از شمال به جنوب از قزاقستان تا حیدر آباد دکن در جنوب هند سیطره داشت؛ در استراتیژی های استعماری خود روی دست داشتند. به گونه مثال بریتانیا در سال ۱۸۳۱ برای نخستین بار زبان فارسی را از دفتر و دیوان های دهلی برچید و بجایش زبان انگلیسی را رایج کرد. چنان که نهرو در “نامه های پدری به دخترش” نوشته است، هرگاه انگلیس زبان فارسی را کنار نمی زد و اکنون این نامه ها را به زبان فارسی می نوشتم.
تا این زمانه ها و بعدتر از آن هم نامی از افغانستان وجود نداشت و در هیچ تاریخ و اسنادی ذکر نشده است. جنگ های داخلی میان شاه محمود و شاه شجاع و شاه زمان نواسه های احمدشاه بیش از صد سال افغانستان را به عقب افگند که سیاه ترین تاریخ را این کشور پشت سر گذاشت. در این دوره ولایت های مختلف دست بدست شهزاده های نااهل شد. تواسه های حاجی جمال خان سدوزایی رقیب احمدشاه درانی در نشست فرصت یافتند تا با استفاده از نفاق برادران از خانوادهء درانی انتقام بگیرند.
به گواهی تاریخ برای نخستین بار زندانی به نام افغانستان در نتیجهء توافق بریتانیا و روسیه تزاری در اواخر قرن نوزدهم تشکیل گردید و مرد سفاک و آهنینی به نام عبدالرحمن خان بحیث زندان بان آن تعیین شد. پس از وفات او فرزندش حبیب الله با تاسیس مکتب حبیبیه و حضور معلمان هندی دست به کار های اصلاحی زد و نهضت مشروطیهء اول به رهبری مولوی سرور قندهاری تشکیل شد؛ اما برنامه های نهضت مبنی بر قیام برضد شاه افشا گردید و مولوی سرور به توپ بسته شد. پس از آن نهضت مشروطیهء نخست از هم پاشید و به دو شاخه بدل شد. یک شاخهء آن که در دربار نفوذ کرده بود؛ توانست امیر حبیب الله را در شکارگاهء کله گوش از پای درآورد. پس از مرگ او سردار عنایت الله کاکای امان الله در ننگرهار اعلان پادشاهی کرد و اما زود به نفع شاه امان الله از پادشاهی منصرف شد.
شاه امان الله که شاهء ترقی خواه بود و خواست تندتر از چرخ تاریخ افغانستان دست به اصلاحات بزند و این کشور را با کاروان پیشرفت اروپا همسفر بسازد. این در حالی بود که افغانستان از لحاظ تاریخی و فرهنگی آماده گی برای اصلاحات شاه را نداشت تا آنکه حکومت او در داخل دو دسته و دستخوش آشوب شد و انگلیس که در کمین او بود و از آشوب ها برضد او سود برد. حبیب الله کلکانی توانست تا با استفاده از خلای سیاسی و نظامی آن زمان با گروهء ۳۰۰ نفری به کابل حمله کند و با سنگر گیری در برج
شهرآرا به سلسلهء پادشاهی درانی ها پایان دهد و اما این عیار به گفتهء مرحوم استاد خلیلی باوجود همت بلند نتوانست کاری برای حکومتداری کند و در نتیجهء مداخلهء انگلیس نادرشاه به قدرت رسید و تا آنکه این غدار قربانی مرمی عبدالخالق یکی از دوستان چرخی شد. نادر نه تنها در مدت ۶ سال حکومت کار خوب انجام نداد و صدور فرمان او مبنی بر ۱۵ روز غارت کابل و شمالی برای منگل ها ( مرحوم غبار)از سیاه ترین کارنامه های او به شمار می رود. پس از کشته شدن نادر زمام امور را نخست هاشم و بعد شاه محمود کاکا های شاه در دست گرفت و ظاهرشاه نقش سمبولیک داشت. شاه محمود تلاش تا با ایجاد اصلاحاتی چون انتخاب شورا های شهر و رهایی زندانیان بر جنایات هاشم خان پایان بدهد. پس از او داوود بحیث نخست وزیر کوشید اصلاحات بزرگ را در کشور بوجود آورد؛ اما اختلاف خانواده گی بر کارنامه های او سایه افگند و او از مقامش برکنار گردید. شاه پس از محاصرهء کالاها و پسران کاکا دست به اصلاحات زد و قانون اساسی را در سال ۱۳۴۳ در شورا تصویب و خانوادهء شاهی خلع قدرت کرد و مقرری آنان را در مقام های بلند قدغن نمود. پس از تصویب این قانون اساسی آزادی احزاب و نشر جریده های آزاد را محترم شمرد و اما فعالیت و آزادی احزاب تا آخر از سوی شاه توشیح نشد. بازهم دراین دوره احزاب سیاسی راست و چپ و میانه و ملی به فعالیت آغاز کردند که از آن به نام دههء دموکراسی یاد می شود. هرگاه این دوره طبیعی رشد می کرد و شاید اکنون افغانستان شاهد نظام بهتر و روزگار بهتر می بود؛ اما کودتای داوود تمامی رشته های دههء دموکراسی را دوباره پنبه نمود و جمهوریت قلابی و استبدادی داوود جای نظام شاهی را گرفت. داوود با تشکیل حزب غورزنگ ملی و دایر کردن لویه جرگه در دلو ۱۳۵۵ خود را رئیس جمهور خواند. هرچند داوود تلاش کرد تا دست به اصلاحات وسیع بزند و موضوع دیورند با پاکستان را حل کند و اما کودتای حزب دموکراتیک خلق برضد داوود و کودتای جنرال ضیاالحق برضد بوتو برنامه های هر دو را ناتمام گذاشت. با تاسف که داوود با تشکیل جمهوریت مطلقه که کمتر از شاهی مطلقه نبود، برای حکومت داری و اصلاح نظام سیاسی در کشور کاری انجام نداد. نخستین جمهوریت مطلقهء داوود جای خود را به جمهوریت دموکراتیک مطلقهء حزب خلق سپرد. این جمهوریت قلابی نه تنها کاری برای نظام سازی نکرد و برعکس وحشت ها و دهشت و کشتن ها و بستن ها و به زندان کشاندن های این حکومت خاطره های مرگباری در ذهن مردم ما دارد. این جمهوریت پس از مرگ تره کی و کارمل جای خود را به جمهوریت نجیب زیر نام مشی مصالحهء ملی داد. این جمهوریت هم مشتی دیگر به خمیر جمهوریت داوود بود. پس از شکست شوروی دولت اسلامی در افغانستان تشکیل شد که ادعای جمهوریت داشت و اما جنگ های تنظیمی و مداخلهء پاکستان و ظهور طالبان تیغ از دمار نیمه جان آن بیرون کرد. پاکستان برگرده های این حکومت طالبان را سوار کرد و امارت طالبانی بدتر از شاهی استبدادی و مطلقه جای آن را گرفت. سرنگونی طالبان پس از حادثهء یازدهم سپتمبر جمهوریت پنجم را در افغانستان بوجود آورد. با تاسف که این جمهوریت در نتیجهء مداخله خلیل زاد و شماری قبیله گرایان به ظاهر جمهوری خواه قربانی نظام متمرکز و استبدادی شد که فساد و خیانت و انحصار و جاه طلبی و خودخواهی و سازش های پشت پردهء زمامداران با طالبان و آی اس آی در این جمهوریت از کرزی تا غنی افغانستان را بار دیگر به دامن نظام بدوی و عصر حجر زیر نام امارت طالبان پرتاب کرد.
جمهوریت نخستین قربانی جاه طلبی ها و یکه تازی های عقده آلود داوود شد. او صرف حواست با تغییر نام گویا بر کودتای نظامی خود مشروعیت سیاسی بدهد. جمهوریت دوم و سوم هم قربانی افکار بیگانه پرستانه و غیر واقع بینانهء رهبران حزب دموکراتیک خلق شد. جمهوریت چهارم هم قربانی اندیشه های خام ملی و آمیخته با افکار اخوانیت گردید که نه در سکوی ملیت و نه در سکوی اخوانیت تمکین داشت. جمهوریت پنجم هم قربانی افکار و اندیشه های مازاد قبیله گردید که از سوی به ظاهر لیبرال ها و تکنوکرات ها به کمک خلیل زاد جاسوس چندین طرفه بر مردم افغانستان تحمیل شد. مصیبت و فاجعهء کنونی محصول این انتخاب بیمار است که افغانستان را به کام افراطیت و تروریزم افگنده است. در این تردیدی نیست که شماری سیطره جویان و ابسته به پشتون ها تلاش می کنند تا با نشخوار کردن افکار قبیله گرایی خاک بر چشم ملیت برادر پشتون بزنند و نظام متمرکز را نمادی از سیطره جویی قبیله نشان بدهند. این سبب نوعی استحکام وحدت میان پشتون ها شده است. از این هم بیشتر این تفکر چنان لایه های قوی در افکار شماری از پشتون ها دارد که به گواهی تاریخ نوعی ائتلاف فراایده ئولوژیک را میان آنان بوجود آورده است.
باتاسف که در کشور بیمار و جنگ زدهء ما شماری قوم گراهای پشتون کوشش کرده اند تا پشتونیسم را به ایده ئولوژی بدل کنند. با تاسف که این ذهنیت منحط حاکمیت پشتون ریشهء تاریخی دارد و از زمان احمدشاه درانی آغاز شده است. این جریان از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۶۴ به اوجش رسید. در این مدت پشتونیسم ها تلاش کردند تا سلطنت پشتون ها را در افغانستان ابدی بسازند. این ذهنیت در شماری چنان جا افتاده است که تمسک جستن به ایده ئولوژی های دیگر چپی و راستی و ملی را ابزاری در خدمت پشتونیسم تلقی می کنند. دیدیم که چگونه حکومت در حال سقوط شاه را با آوردن داوود در یک نظام استبدادی زیر نام جمهوریت جان تازه دادند. سیاستگران پشتون بصورت مطلق چنین اندیشه ای دارند. این افکار در جنبش های معاصر مثل ویش زلمیان و حزب دموکراتیک خلق و سازمان های افغان ملت به شدت حاکم است. چنانکه ایده ئولوژی پشتونیسم در حزب دموکراتیک در شاخهء تره کی مشهود بود. حتا جنبش جوانان مسلمان از سایهء پشتونیسم درامان نماند. چنانکه حکمتیار قطعا چنین باوری دارد و از همین رو طرفدار حکومت متمرکز است و او حاکمیت پشتون ها را هم می خواهد فتوای اسلامی بدهد. حمایت او از جریان های خلقی پشتون مانند تنی در گذشته و از طالبان اکنون ریشه در افکار پشتونیسم او دارد.
حتا سلفیت هم در رکاب سیاستگران طالب به ایده ئووژی منحط قومی بدل شده است. طالبان به گونهء آشکارا در صدد برتری خواهی قوم و زبان پشتو هستند. تمامی گروه های خورد و بزرگ دیگر وابسته به سیاستگران پشتون که نام اسلام را یدک می کشند؛ هدف شان بالاتر از پستونیسم چیز دیگری نیست. تمامی سیاستگران پشتون از راست تا چپ و میانه و ملی در این خط شریک اند و حتا امروز به گونهء آشکارا شاهد برتری جویی و امتیاز طلبی های قومی و زبانی ضد اسلامی و ضد ملی طالبان هستیم. طالبان در واقع عملی را انجام می دهند که از ایده آل های مومند و نادر و داوود و تره کی و حفظ الله امین و حکمتیار و محمد نبی و خالص و سیاف و یون و دیگران است. حتا از وجود گیلانی ها و مجددی ها هم برای برتری های قومی و تحقق ایده لوژی پشتونیستی سوء استفاده شد. این همه تخدیر فکری و انحطاط فرهنگی دیروز زیر نام ایده ئولوژی مترقی و مارکسیستی و اخوانی و میانه رو و لیبرال و تکنوکرات تحت رهبری کرزی فاسد و غنی خاین افغانستان را به پرتگاهء کنونی افگندند و به حگومت را به طالبان سپردند و امروز طالبان آرزو های منحط و ضد انسانی آنان را عملی می کنند. باتاسف که این زهرپاشی از گذشته ها آغاز شده و هنوز به شدت ادامه دارد.
باتاسف که افکار منحط پشتونیستی چنان در کشور سایهء سنگین دارد که هرنوع تقاضای مشروع اقوام دیگر برای اصلاح نظام زیر نام تجزیه طلبی به شدت سرکوب می شود. با مطرح شدن نظام غیرمتمرکز یا فدرالی نظریه پردازان پشتونیسم یک باره بال می کشند و حتا مانند خراس از آذان دادن ناوقت هم اجتناب نمی کنند و چوب و چماق بر سر اقوام دیگر می کوبند. این متعصبان با وارد کردن اتهام های فوری چون؛ تجزیه طلبی و ستمی و غیره برف بام تعصب خود را به بام اقوام دیگر می ریزند. این خدا بی خبران آنقدر از خود بیگانه شده اند که تمام حقوق و امتیاز ها را به خود و دیگران را فاقد همه چیز می شمارند.
در حالیکه تغییر نظام یک امر عادی است و مردم افغانستان حق دارند تا برای تحقق عدالت اجتماعی نظام دلخواه خود را انتخاب کنند. چنانکه پارلمان پاکستان برای پیش گیری از نفوذ نظامیان این کشور تصمیم فدرالی ساختن پاکستان را به تیپ آمریکا دارد. به یقین که اکثریت مردم افغانستان برای تحقق عدالت اجتماعی در این کشور جنگ زده خواهان نظام غیر متمرکز و یا فدرالی هستند. نظامی که عدالت اجتماعی را در جامعه تامین کند؛ طبیعی به سوی بقا و استحکام بیشتر می رود و نظام متمرکز و انحصاری راه به سوی تجزیه و فتور دارد.
این به معنای آن نیست که مردم افغانستان ظرفیت همدیگر پذیری و وحدت ملی را ندارد. این واقعیت در روزگاران پرخطر مانند تهاجم انگلیس و روسیه و حتا آمریکا تحقق پیدا کرده و اما عده ای قوم گرا ها دشمنانه پل زدند و در نتیجهء مداخله شبکه های استخباراتی پاکستان و ایران و سایر شبکه ها وحدت و همدلی مردم افغانستان از هم پاشیده است. در حالی که واقعیت چیز دیگر است و تمام اقوام کشور بدون هرگونه تعصب در شهر و بازار و مسجد و مدرسه در کنار هم زنده گی باهمی دادند و از هرگونه نفرت پراگنی سیاستگران پشتون منزجر هستند.
حال پرسش این است که با هیولای تمامیت خواه سیاستگران تمامیت خواهء پشتونیست چگونه باید عمل کرد تا از یک سو وحدت و تمامیت ارضی افغانستان حفظ شود و از سویی هم عدالت اجتماعی در میان اقوام کشور تامین گردد.
چنانکه می بینیم که حالا تعدادی اخوانی و افغان ملتی و سکتاریست و لیبرال و تکنوکرات پشتون از حامیان طالبان اند و تمامی ستم طالبان را بر اقوام دیگر توجیه می کنند و از آن به صراحت عدالت عمری و حکومت اسلامی تعبیر می کنند. پیش شماری عزیزان پشتون تبار دیوار فولادین که هنوز افسون این بازی های خطرناک نشده اند و فراتر از قومیت و زبان برای رفاه و شکوفایی افغانستان و تمامی اقوام آن فکر می کنند.
هرچند تاجک ها در طول تاریخ به مثابهء سربازان خوب از این جغرافیا دفاع کرده اند و در انتقال قدرت از بیگانه ها به شاهان و زمامداران داخلی صادق بوده اند و اما برای گرفتن قدرت تلاش نکرده اند. این در حالی بوده که زبان فارسی دری با توانایی هایی که داشته قرن ها زبان امپراتوران مغولی و ترکی و دیگران در جغرافیای بزرگ تا نیم قاره بود. به گواهی تاریخ پشتون ها پیش از دوران احمدشاه در حال حذف شدن در میان تاجک ها بودند و اما پس از احمدشاه وضعت تغییر کرد و با آمدن طرزی و مومند حال و هوای دیگری پیدا کردند و پته خزانه بوسیلهء حبیبی جعل شد. در حالیکه نخستین اثر مکتوب به زبان پشتو کتاب بایزید روشان است. این زمانی بود که پشتون ها در صدد غلبهء فرهنگ خود براقوام دیگر شدند. هرچند طرزی در آخر گفت که پشتو توان تبدیل شدن به زبان اول را ندارد و باید انتظار کشید تا این قدرت را پیدا کند؛ اما در این مدت پشتونیسم به ایده ئولوژی تبدیل شد و مصیبت افغانستان بزرگتر گردید. باور ها بر این است که باتوجه به اهداف آزمندانهء قدرت های بزرگ و کشور های منطقه که هر کدام بهنحوی با تاجک ها و پشتون ها صادق نیستند و با آنان سیاست می کنند. کله جنباندن یک عرب با پشتون اسلام گرا و بهتر شمردن او نسبت به یک تاجک، ریشه در اختلاف تاریخی عرب با عجم خراسانی تاجک دارد. به همین گونه سرجنباندن پاکستانی با یک پشتون نه بخاطر دوستی؛ بلکه بخاطر دشمنی و استفادهء ابزاری از او بخاطر سرکوب اقوام آنسوی دیورند است. در همین راستا دوستی آمریکا با یک تاجک و یا پشتون سیکولار بخاطر بریدن او از تاجک و پشتون متمایل به روسیه است و روسیه هم چنین هدفی را دنبال می کند که درواقع هدف هردو ایجاد نفاق میان باشنده گان این سرزمین است و هیچ یک عاشق خط و خال پشتون و تاجک نیست. همین گونه حمایت از ازبک ها بوسیلهء ترکیه و یا ایران و پاکستان و روسیه و آمریکا استفاده از آنان بحیث ابزار فشار بر تاجک و پشتون است تا پشتون و یا تاجک حاضر به معامله با آنها شوند. بنابراین وحدت و همدلی و برداشتن دیوار اختلاف از میان تاجک و پشتون یگانه بدیل برای نجات افغانستان وحدت هردو برای ساختن یک حکومت غیرمتمرکز یا فدرالی است. حال زمان آن رسیده است تا پیش از آنکه قربانی جنگ برسر شستن و نشستن پای شد، باید تلاش کرد تا پای را از بریده شدن نجات داد. اکنون افغانستان سوار بر توفان و در حال برباد شدن است و پیش از آنکه کشتی توفان زدهء آن در گل بنشیند؛ چه بهتر است که دست ها را برای نجات بر زد و بعد روی چگونگی نظام تمرکز کرد.
این به معنای آن نیست که تاجک ها مشکل ندارند؛ بلکه؛ هنوز هم لایه های نامتجانس افکار ملی و اخوانی بر برج و باروی افکار تاجک ها سنگینی می کند که انتخاب آنان را از میان دو گزینهء ملی و اخوانی سخت به چالش کشیده است. این در حالی است که هرگز این دو گزینه در یک ظرف قابل جمع شدن نیستند. نظر اخوانیت برخاسته از اندیشه های اسلام سیاسی متفکران پیشین آن از سید قطب تا مودودی و شریعتی و رهبران کنونی اخوان المسلمین مصر است. هرچند هنوز این حکومت از لحاظ تیوری هم بوسیلهء نظریه پردازان آن تفسیر نیافته است. در مصر شاهد بودیم که اخوان پس از پیروزی نتوانست در مصر حکومت کند. مرسی تمامی مقام ها را به اعضای اخوان سپرد و با مشارکت سیاسی در مصر نه گفت و در رابطه با حقوق بشری و آزادی های انسانی نتوانست پاسخ مورد قبول بدهد. مرسی با مخالفت شدید رو برو شد و به خواست تظاهرکنان پاسخ مثبت داده نتوانست تا آنکه مرسی کودتا کرد و او را زندانی نمود. آن حکومت اخوانی ها در مصر هیچ چیزی از رنگ و بوی خاص اسلامی نداشت که سینه چاکان آن ادعا دارند. بازهم هرچه باشد، درون مایه های تئوریک اخوانی ها و ملیون متفاوت است و بسیاری از ارزش ها میان هر دو در اصطکاک هستند. حکومت اخوانی ها در مصر حتا شباهت به حکومت ایران و طالبان هم نداشت.
واقعیت این است که دامن اسلام را بایست فراتر از دید اخوانیت و سلفیت گشود؛ زیرا دید های یادشده به مقاطع خاصی از تاریخ پیوند داشت و امروز نیاز ها افزون و شرایط به کلی عوض شده است. بنا براین دید های یادشده به تاریخ و موزه های تاریخ پیوسته است. چنانکه در بهار عربی دیدیم که چه حماسه آفرینی های بزرگ هزاران جوان پرشور مصری قربانی نگاه های اخوانیت نسبت به اسلام شد و در نتیجه اخوان به شکست جدی رو برو شد. دلیل این شکست ناشی از بن بست فکری اخوان و رهبران آن زمان و کنونی آن بود. آنان نتوانستند دامن اسلام را با توجه به ظرفیت های کنونی جامعهء مصر و واقعیت های موجود جهانی باز کنند و مورد بازخوانی قرار بدهند. اخوانی های مصر مثل اخوانی های افغانستان هنوز هم حاضر نشده اند تا از مردمان شان پوزش خواهی کنند. این دلیل آشکار لجاجت های آنان بوده است که هنوز هم ادامه دارد. اینجا بحث برسر سلفیت و کارآمدی آن بحثی زاید است و یک قرن پیشتر از اخوانیت به تاریخ پیوسته است و اکنون به خوراک لذیذ شبکه های استخباراتی بدل شده است. چنانکه ویرانی و تباهی عراق و سوریه و افغانستان و یمن نمونه های بارز دهشت افگنی های القاعده و داعش و طالبان است که هنوز هم ابزاری در دست آی اس آی پاکستان است. بهتر است تا گفته شود که سلفیت ابزاری کارا در دست شبکه های استخباراتی کشور های منطقه و جهان است که از نافهمی و دین زده گی آنان سود می برند.
وجه شبه حکومت اسلام سیاسی و امارت طالبانی شاید بیشتر باشد و در بسیاری موارد نظر مشابه دارند. حکمتیار با همین بهانه در زیر رکاب ملاهیبت الله در حرکت است و برایش لابی گری می کند. در حالیکه طالبان مخالف جدی متفکران اخوان اند و حتا سید قطب و دیگران را طعن و لعن می گویند. بنا براین نه حکومت ملی با حکومت اسلامی اخوانی و طالبانی میانهء خوب دارد و نه این دو با حکومت ملی. برای آنکه هر دو از این ابهام بیرون شوند راه آشتی میان شان باز شود. ملیون عصبیت قومی را کنار بگذارند و اخوانی ها عصبیت دینی را و زمینهء آشتی هر دو در نظام جمهوریت می تواند، تبلور پیدا کند. پس از این تاجک ها می توانند، متحدانه برای نظام فدرالی و یا غیرمتمرکز دست به کار شوند. پس از این ابهام زدایی ردای حکومت اسلامی و ملی یکسره دور شده و نقطهء مشترک فکری هر دو روی یکی از این دو گزینه تحقق پیدا می کند. از سویی هم هر دو از ذهنی گری های ملی گرایی و اخوانی گری رهایی پیدا می کنند. آنانی که در برابر نفی امارت طالبان حکومت اسلامی را زمزمه می کنند، شعاری بیش نیست. در هر حالی ردای امارت طالبانی بر سر حکومت اسلامی اخوانی ها سنگینی می کند. هرچند رهبران اخوان مانند حسن البنا با انتخابات موافق است و اما هنوز اسلام سیاسی و امارت طالبانی به این اجماع نرسیده اند. زیرا این اجماع ادعای خلافت و امارات میان تهی آنان را آشکارا می کند. به گفته صوفی صاحب عشقری هرچه کوشش کنند که افکار عاشقانهء شان را پیرامون حکومت اسلامی ملعبه و پنهان کنند؛ بویش بالاخره بیرون می شود. هردو روی این محور فکر کنند که جدا از پسوند ها و پیشوند های ملی و اسلامی چه گونه نظام می تواند؛ پاسخگوی نیازها و دشواری های کنونی افغانستان بوده می تواند. حال که جمهوریت مطلقه انحصاری و یک دندهء خلیل زاد و کرزی و غنی مردم افغانستان را با این سیاه روزی کشاند و وجه مشترک فکری این مفسدان و خاینان این کشور را در کام طالبان و آی اس آی افگند. غیر متمرکز خواهان و فدرالی خواهان باید دست بدست هم داده و بجای آنکه اصل عدالت را از بریدن سر گرگ ها فرابگیرند؛ برعکس از آویختن ستمگران و متعصبان و خاینان به چوبهء دار فرابگیرند.
از آنچه گفته آمد، طی قرون متمادی بویژه در تاریخ معاصر کار روی نظام سازی در افغانستان صورت نگرفته است. پیش از امپراتوری احمدشاهء درانی این سرزمین هر از گاهی معبر مهاجمان بوده و فرصت هایی که با تشکیل امپراتوری احمدشاه و پس از آن بوجود آمد، از آنهم استفاده نشد. چندین دهه جنگ افغانستان را به کام حوادث فرو برد. از آخرین فرصت که پس از سرنگونی طالبان بوجود آمد و از آنهم برای نظام سازی استفادهء بهینه نشد. هرچند در شرایطی که طالبان با چنگ و دندان بر افغانستان مسلط شده اند و طالبان بر نعش جمهوریت حکمروایی دارند؛ هنوز زود است که روی تغییر نظام از متمرکز به غیر متمرکز و فدرالی بحث کرد. چه رسد به اینکه روی این گزینه ها به منازعه و جدل پرداخت. پیش از آن لازم خواهد بود تا غیرمتمرکز خواهان و فدرالی خواهان جبههء مشترکی تشکیل بدهند و از بحث های سلیقه ای و کژ اندیشانه خودداری کنند و روی یک ساختار در آینده پس از بحث های تیوریک به توافق برسند تا باشد که بستری برای یک نظام مطلوب و همه پذیر در آینده ها در افغانستان میسر گردد. ممکن این گونه بحث ها در کشور هایی که دارای پارلمان های نیرومند هستند، امری عادی باشد. چنانکه پارلمان پاکستان در این روز ها شاهد بحث های جدی روی تغییر نظام فدرالی خود است. بسیاری قانونگذاران پاکستان خواهان نظام فدرالی شبیه آمریکا هستند تا از نفوذ نظامیان این کشور در امور حکومت ملکی بکاهند. پس افغانستانی که هنوز در آتش بی ثباتی می سوزد و حکومت طالبان از یک طرف در برابر مقاومت در دو سوی هندوکش آسیب پذیر اند و از سویی هم تحت تهدید روز افزون داعش قرار دارد که از سوی پاکستان و حتا عربستان حمایت می شوند. پس در کشوری که خطر از هشت سو آن را تهدید می کند و طالبان از امارت خواهی یک خطوه هم عقب نشینی نکرده اند. چگونه به کرسی نشاندن این بحث ها می توان امیدوار بود. یاهو
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.