به فراخور مقاطع مختلف تاریخی و پیدایش و نضج تفکرات سیاسی یا سالم و یا ناسالم، ما شاهد یک جامعه ای به شدت سیاست زده، فاقد بینش سیاسی و بیشتر قربانی هوس بازی های سیاست بازان بوده ایم. از کنش و واکنش انسان سیاسی، و محیط سیاست گری، مراحل پیدایش، تکوین و سقوط هر اندیشه سیاسی واقعات تاریخ سیاسی کشور ما، در امتداد توسعه مسیر تاریخی خود، دوره های از نقاحت، بالندگی و آشفتگی را به دفعات تا رسیدن به بالندگی و کهنگی مسیر پختگی به تجربه گرفته است. این بالندگی و کهنگی قربانی های نیز گرفته است. قربانی های بی خبر، احساساتی و توام با عواطف و آرمان های مردمان عادی و با دید محض و دگم اندیشی مطلق سیاسی. در سطح بالا، آنهایی که تصمیم گیر بوده اند ویا مدیر برنامه های دیگران، خیلی ها از این وضعیت سود برده اند. رهبران قومی، مذهبی و نپوتیسم حاکم بر میدان سیاست در افغانستان، هم مسئله قدرت سیاسی را ارثی ساخته و هم روال نضج گیری به وجود آمدن یک رهبری سالم سیاسی را شدیدا متاثر ساخته است.
سقوط چند باره گی ما در پرتگاه نیستی و نابودی، اضمحلال نظام های سیاسی، حضور بیگانه ها، تهاجم و تجاوز آشکار همسایگان ناخلف، شرایطی می طلبیدند. شرایطی همانند جغرافیایی مناسب رقابت و ضد رقابت بیگانگان در میدان افغانستان، چند دستگی تباری، نا همگونی قومی، چند زبانی بودن و از همه مهمتر، سیاست زدگی محض و آشفتگی های متعاقب آن، از این دست شرایط بوده اند. شاید کمتر سرزمینی را سراغ داشت که این چنین در لجنزار آشفتگی های سیاسی و بی برنامه گی معمول قشر سیاسی، غوطه ور شده باشند. در هر صورت، این شکست و ریخت ها، ناشی از عدم امکانات محیطی، دسترسی و دستیابی به دانش، تنوع و عقاید متکثر جامعه، اتکا به اندیشه، فلسفه سیاسی پویا ، و سرسختی حاکمیت های سیاسی بوده است. حاکمیت های به شدت سیاست زده و فاقد درایت سیاسی. سردمداران دمدمی مزاج که شوربای شب را در چای صبح با چای شرین نوش جان می کنند، عاملان اصلی این بدبختی تاریخی!
به این تناسب، ما دچار فقر آسیب شناسی در مورد جامعه سیاسی خود استیم. باید بدانیم از کجا آمدیم، به کجا روان استیم؟ حق است بفهمیم که جامعه ما چه نوع جامعه است از دید سیاسی؟
معمولا دونوع جامعه از دید سیاسی وجود دارد: یکی جامعه ای بسته با حکومت بسته که در آن خشونت و وجه سخت افزاری سیاست نمود بیشتری دارد. به گونه ای که در دولت های تمامیت خواه، دیکتاتور و ایدلوگ محور، این موارد خود را به شکل انقلاب، خشونت و سرکوب نشان می دهد. نوع دوم در جوامع توسعه یافته و مدرن و اصطلاح دموکراتیک است که فضا ظاهرا باز و میزان انتقاد مردم نسبت به ناهنجاری های دولت و پایداری و ایستادگی آن در مقابل هنجارهای شناخته شده آنها در قانون اساسی دمکراتیک؛ درشکل و قالب نهادهای فرهنگی و گروه های مخالف در لایه های پنهان جامعه بوده، و به صورت اعتراضات سیاسی مصالمت آمیز، و گاهی با برخورد محدود فیزیکی گروههای نافرهیخته روی می دهد.
وقتی به میزان نا همگونی و نا مناسب بودن دو تیپ از جوامع سیاسی نگاه می کنیم، به صورت اتوماتیک، جامعه فاقد بینش سیاسی، عدم شناخت ماهیت سیاست و دچار مرض آشفتگی سیاسی را در سرزمین خود می یابیم. در جامعه ای که ما در آن زیست داریم، تعارضات سیاسی همواره با تقابل و درگیری سخت افزاری، سیاست حذف و سرکوب، حل و فصل می شود. یعنی سیاست به خشونت مبدل می شود و این خشونت در واقع شکل انکشاف یافته اهداف سیاسی، وانمود می شود.
باید از خود ما بپرسیم که در این همه گیرو دار، مردم چه نقشی دارند؟ مردم ما چون فقر دانش و دانستگی سیاسی، در جامعه مستولی است و روایت کذب و وارونه نشان دادن واقعیت های تلخ سیاسی، به یک عرف مبدل شده، زود قربانی این بازی ها می شوند. سیاست زدگی و آشفتگی فکری، نمود کامل یک جامعه ی به شدت عقب مانده و فاقد ارزش های تمدنی است. این چیزی است که حد اقل جامعه ی ما مصداق عینی آن را نشان می دهد.
ما بار ها تحول سیاسی را تجربه کرده ایم. تحولی از نسل بدبختی ها و پریشان حالی ها که زیاد در جوامع دیگر، معمول نیست. تحول در هر جامعه ای دیگری حتمی است و این حتمی بودن، شرایطی دارد مدت زمان، کیفیت و شدت در آنها متفاوت است. حتی یک بار هم شده از خود ما پرسیده ایم مردم چه تحولی را دیده اند که فکر تحول در سر شان می آید؟ آیا این سئوال را از خود پرسیده ایم؟ بلی باید بپرسیم، چرا و چگونه هر تفکر تحول طلبانه، در ابتدای کار پایش می لنگد؟ چون ما عزم سیاسی، ثبات فکری و استقامت کاری نداریم. هیجان زدگی معمول سیاسی، عادت ما شده است. زود داغ می شویم و زود سرد. یک بار آتش داغ تنور استیم و یا بار دیگر هم آب سرد یخچال. این چنین رخ بدل کردن ها، سودی برای ما نداشته است. زود مقهور گذر تاریخ می شویم و به زباله دانی تاریخ پرتاب. هیچ احدی جسارت نکرد حتی از خود بپرسد، چرا چنین دمدمی مزاج استیم؟ اگر کمی دقت کنیم و جسارت به خرچ دهیم در میابیم که سیاست زدگی و آشفتگی فکری ما را با چنین سرنوشتی مواجه ساخته است. بنابراین تا زمانی که ظهور، بالندگی و تداوم تمدنی بر اساس یک اندیشه مطلوب و فلسفه سیاسی کارساز استوار نباشد، استمرار آن به نفع جامعه مدنی مرجع، و دیگر جوامع نخواهد بود. این ظهور و بالندگی را ما ها به منصه ی حضور می رسانیم و بس.