پس از فرار غنی و تحویلی ارگ به طالبان و افتادن افغانستان در دامن پاکستان، شماری آدم های ساده لوح و خوش باور با اشغال خواندن دوران جمهوریت و با زیستن در زیر سیطرهء سیاه اندیشانی به نام امارت اسلامی تحت فرمان آی اس آی بر خود فخر و مباهات می کنند. این بیچاره ها نمی دانند که اکنون افغانستان بدتر از هر زمانی تحت اشغال پاکستان است. این اشغال بدتر از هر اشغالی سیطرهء سیاسی، فرهنگی و اقتصادی پاکستان را بر مردم افغانستان تحمیل کرده است. دیروز اگر مشاوران آمریکایی به گونهء آشکارا امر و نهی می کردند؛ اما امروز مشاوران پاکستانی تحت رهبری آی اس آی به گونهء مخفی خطرناک تر و فاجعه
بارتر بر افغانستان زیر چتر امارت اسلامی حکومت می کنند. آنهم زیر چتر امیر خودخوانده ایکه از چشمان مردم افغانستان پنهان است و هنوز هویت آن نزد مردم افغانستان ناشناخته مانده است. این پنهان کاری ها و بازی های استخباراتی سبب شده که ملاهبت الله، نه بحیث یک شخصیت مستقل و رهبر واقعی طالبان؛ بلکه بحیث کرنیل آی اس آی شناخته شود.
با این حال چگونه ممکن است تا چنین امیر خود خوانده ای را از اندک ترین مشروعیت اسلامی و ملی برخوردار شمرد و او را بحیث زعیم و رهبر یک دولت پذیرفت. این در حالی است که در قرآن اطاعت از اولی الامری واجب است؛ البته زمانیکه او از میان مردم برخاسته و به انتخاب مردم بحیث رئیس ادارهء یک کشور تعیین شده باشد. پس چگونه ممکن است تا این امیر مرموز و رازآلود استخباراتی حیثیت اندک ترین ویژه گی های یک زمامدار مشروع و قانونی را داشته باشد. از نگاهء مکلفیت های حقوقی، سیاسی و دینی؛ شناخت و آگاهی از فهم و تقوا و عدالت محوری یک زمامدار نخستین شرایط برای گزینش آن پذیرفته شده است.
این در حالی است که مردم افغانستان هنوز این امیر را ندیده اند و چه رسد به آنکه از شناخت و ویژه گی های فکری و داشتن تقوا و عدالت او آگاهی داشته باشند. پرسش کلان این است که چگونه زیر ریش این امیر غایب هر روز هزاران جنایت در افغانستان صورت می گیرد و هزاران انسان از حق انسانی خود محروم می گردند؛ نه تنها این بلکه زیر چتر امارت این امیر هزاران زن از حق کار و میلیونها دختر از حق آموزش محروم گردیده و هزاران مرد و زن در زندان های مخوف و هولناک آن در افغانستان بسر می برند. این امیر به این اشغال ها هم بسنده نکرده و بر تمامی ارزش های فرهنگی و مدنی و زبانی و ادبی و هنری افغانستان شکم افگنده و به تصرف آنها هم بسنده نکرده؛ بلکه همه ارزش های یادشده را قربانی مسخ و تحریف کرده است. هرگاه چنین امیری شخص آگاه و وطن دوست می بود و وجود عینی می داشت. در آنصورت افغانستان و مردمش این چنین قربانی عصبیت قومی و زبانی نمی شدند؛ زیرا امیر واقعی دارای سعهء صدر و نگاهء وسیع و افق نظر بلند بوده و افغانستان و جهان را از عینک تنگ تعصب و نا آگاهی مشاهده نمی کرد. امیر آگاه دارای خودآگاهی های انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی است و نگاه اش نسبت به اسلام و شریعت انسانی و در سطوح گوناگون تعامل پذیر است؛ اما امیر غایب با تمامی ارزش های یادشده مخالف و شب و روز بردن افغانستان را برای رسیدن به عصر حجر خواب می بیند. این امیر غایب نه تنها با این اشغالگری ها بسنده کرده؛ بلکه سرنوشت مردم افغانستان را با دو دست در قمار آی اس آی پاکستان پیشکش و به گونهء مرموز، همه حقوق و آزادی های انسانی و اسلامی مردم افغانستان را بیرحمانه تصرف کرده است. وی حتاآرزوها و آرمان های مردم افغانستان را تصرف کرده و هر روز هست و بود آنان را به چپاول تازه می برد. هرگاه چنین امیری وجود خارجی داشته باشد و کدام کرنیل پاکستانی نیست. در این صورت شخص دست نشانده و خودفروخته است که هرگز صلاحیت و درایت تدبیر در امور افغانستان و مردم آن را ندارد. این امیر حتا فلسفهء وجودی اشغال را زیر و رو کرده و افغانستان را در پرتگاهء خطرناک ترین اشغال سیاسی و فرهنگی و استخباراتی آی اس آی و اشغال و تصرف افرادی زیر چتر امارت خود نموده است که افغانستان را به زندان انسان، بویژه زندانی برای زنان بدل کرده اند. زنان چنان در اسارت و اشغال دژخیمان طالب دست و پا می زنند که تاریخ در تاریک ترین دوران خود چنین ستمی بر زنان را در حافظه ندارد. کارنامه های سیاهء طالبان امیر آنان را نزد مردم افغانستان به نمادی از زن ستیز ترین ها در روی زمین بدل کرده است. این امیر چنان به موجودی وحشت آفرین بدل شده است که خواب را در چشمان زنان افغانستان حرام کرده و آنان هر شب را در وحشت صدور فرمان زن ستیزتر از فرمان پیشین در موجی از دلهره و ضطرار سپری می کنند. امیر طالبان با صدور فرمان های زن ستیز و انسان برانداز و جامعه برانداز ثابت کرده است که نه تنها به فرهنگ انتحاری و انفجاری برای کشتن انسان های بیگناه باور کامل دارد؛ بلکه او باور قویتر از آن به فرمان هایی دارد که با صدور هر یک بنیاد های آموزشی و فرهنگی و مدنی افغانستان را زیر و رو نماید. تا حال امیر غایب طالبان توانسته با صدور فرمان های انفجاری هرنوع تصرف طالبان بر مال و جان و دارایی مردم افغانستان را جایز بشمارد. پس گفته می توان که در فرهنگ طالبانی بحث بر سر اشغال فراتر از بحث بر سر تجاوز یک کشور قدرتمند بر کشور ضعیف تر است و این اشغال در طول تاریخ زیر چتر قدرت های استعماری و جهانخوار، از امپراتوری های قرن ۱۵ تا ۱۹ و بعد از آن به گونه های مختلفی ارايه و تفسیر شده است. در این میان تجاوز شوروی و بعد حملهء آمریکا به افغانستان و حال اشغال افغانستان بوسیلهء پاکستان نمونه های جدیدی از اشغال را پس از امپراتوری های قرن نوزدهم ارايه می کند که با اشغال گری های گذشته متفاوت است. در اشغالگری های پسین با توجه به موقعیت جیوپولیتیک افغانستان خلاف گذشته بیشتر اهداف راهبردی و استراتیژیک نهفته است و برعکس کشور مهاجم چون، شوروی پیشین و آمریکا برای سیطره یافتن در افغانستان میلیارد ها دالر هزینه کرده اند. اینکه به گونهء مرموز به چگونه منابع طبیعی افغانستان مورد دستبرد قرار گرفته است. از این گونه تاراج ها تنها حلقه های فاسد و الیگارشی ها در دستگاه قدرت استفاده کرده و این پول ها به کیسهء دولت ها نرفته است.
در حاليکه در اشغالگری های گذشته بیشتر اهداف استعماری نهفته بود و استفاده از منابع طبیعی کشور مستعمره در اولویت قرار داشت و اما این به معنای نفی موقعیت های جیوپولیتیک، جیوایکونومیک و جیواستراتیژیک کشور تحت اشغال نبود.
هدف این اشغال تجاوز به یک کشور و تصرف آن با نیروی نظامی و به زور بود. هرچند این اشغال از نگاهء استعماری، امپراتوری و امپریالیستی مفهوم های متفاوت را ارایه می کنند؛ اما در کل اشغال استعماری یعنی سیطره یافتن بر یک کشور و غارت منابع طبیعی آن کشور را با شعار های کمک به بازسازی آن برمی تابد که در نماد استعمار سیاسی، امپراتوری های استعماری و امپریالیستی رخ نموده است.دگفتنی است که اِستعمار سیاسی بهطور خاص، متوجه شیوههای بهکارگیری قدرت از طرف کشورهای قدرتمند بر سرزمینهای ضعیفتر از نظر سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است.
به همین گونه امپراتوریهای استعماری عنوانی است برای کشورگشاییها و استعمارگریهایی که از قرن ۱۵ توسط کشورهای اروپایی آغاز شد. در آن زمان نیروهای دریایی قدرتمند دو کشور پرتغال و اسپانیا در قرن ۱۵ و فرانسه و انگلیس در قرن نوزده رقابت برای اکتشاف مناطق مختلف زمین را آغاز کردند و بر بسیاری از کشور های آسیایی و آفریقایی و آمریکایی تسلط پیدا کردند و آنها را اشغال کردند. امپریالیسم هم عنوانی است برای یک قدرت امپریالیستی که بیرون از حوزهٔ ملی خود به تصرف و اشغال سرزمینهای دیگر بپردازد و مردم آن سرزمینها را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی و انسانی آنها به سود خود بهره بگیرد؛ اما امپریالیسم تنها به معنای تصرف قلمرو ارضی کشورها نیست، بلکه به نحو گستردهتری کنترل سیاسی و اقتصادی بر مردم و اراضی یک کشور را با استفاده از نیروی نظامی و ابزار دیگر در بر دارد.
حال پرسش این است که اشغال افغانستان بوسیلهء شوروی و آمریکا و حالا بوسیلهء پاکستان در کدام چهارچوب های مفاهیم یادشده می تواند، تعریف شود. آنچه در بالا به آن اشاره شد؛ اشغال افغانستان بوسیلهء بازوی ارتش پاکستان و لشکر نیابتی آن معنای پیچیده را ارایه می کند که تا کنون در قاموس ها و فرهنگ های استعماری حتا تعریف نشده است. بنابراین اشغال افغانستان کنونی بوسیله پاکستان و طالبان مفهوم اشغال دوگانه و خیلی پیچیده را دارد که امروز افغانستان را به مراتب دشوارتر و فاجعه بارتر از اشغال های گذشته بدبخت و سیاه روز گردانیده است. افغانستان و مردمش در سایهء این اشغال نه تنها در زیر چوبه های دار آی اس آی و اشغال نامریی پاکستان و فشار های سنگین روانی و جسمی طالبان مرگ تدریجی را تجربه می کنند؛ بلکه زیر بار کشندهء فقر و تنگدستی و بیکاری و آموزش ستیزی و زن ستیزی بدترین دوران اشغال را سپری میکند. تاسف بار این است که این اشغال از دید شماری آدم های ساده لوح و لابی های کور و کر طالبان چنان دست کم گرفته می شود که با طعن و لعن گفتن بر اشغال شوروی و امریکا خویش را از نوکران خودفروختهء طالبان معرفی می کنند. این نوکران خوش خدمت با چشم پنهان کردن در برابر زشت ترین و فاجعه بارترین اشغال کنونی با نیش زبان زدن بر اشغال های گذشته بر اشغال کنونی فخر و مباهات می نمایند. یاهو
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.