نمیدانم چرا امشب نوای باد غمگین است
سرشکم بر رخم از خاطرِ ناشاد غمگین است
چرا مرغ سحر از ناله خاموش است در گلشن
گلوگاه اش مگر از ناوک صیاد غمگین است
خروس دهکده مدهوش در فکر عزاداری
سرش در زیر بال از خنجر فولاد غمگین است
به زندان قفس مرغ اسیر از نا مرادی ها
برای پر کشیدن لحظه ی آزاد غمگین است
به پای بیستون خاموشی مطلق حکم فرماست
صدای تیشه اندر خاطر فرهاد غمگین است
سپیدارِ بلندِ دهکده در خاک و خون افتاد
تبر از قتل سرو و سوسن و شمشاد غمگین است
زمین از خون پاک بیگناهان لاله گون گردید
که شمشیر ستم از شیوه ی جلاد غمگین است
اسد روستا ۲۸ جولای ۲۰۲۴
هدیه به روان پاک دوست فرزانه ام استاد واصف باختری.