هرگونه اعتماد به یک گروۀ تروریستی بزرگترین خیانت ملی است
هرچند جامعه ی افغانستان پیش از سقوط جمهوریت بنا بر سیاست های فساد آلود و خاینانه ی گروه های جهادی و سیاسی و انحصار گرایانه و ضد ملی کرزی و غنی به جزیره های آشتی ناپذیر و قطب های مخالف و متضاد قومی، مذهبی و گروهی تبدیل شده بود؛ اما پس از به قدرت رسیدن طالبان درز های قومی و زبانی چنان عمیق و گسترده گرديده است که پیوند آن حتا محال به نظر می رسد. اینکه حکومت ها و سیاستگران از هر وسیله ای برای بقای سیطره و قدرت خود سود می جویند. در این میان آنچه مایه ی تاسف است، همانا موضعگیری نخبگان و عقلای اقوام گوناگون کشور است که نه تنها اسیر قدرت جادویی نفاق و اختلاف و منافع رهبران گروه ها و زمامداران شده اند؛ بلکه هریک پیشقراول ویرانی و تباهی بیشتر کشوری به نام افغانستان شده اند.
در میان این همه قطب بندی های گروهی و قومی آنچه بیشتر برای افغانستان و مردم آن زشت و وحشتناک است؛ همانا همدردی، سکوت و بی تفاوتی نخبگان پشتون در برابر طالبان است. این در حالی است که آنان می دانند، هرگونه پیوند زدن با طالبان پیوند زدن با یک گروه ی تروریستی است. بدون تردید طالبان یک گروه ی تروریستی است و جز به قول و قرار های تروریستی و ایده ئولوژیک و حتا به تعهد قومی و دینی خود هم باور ندارند. چنانکه آموزش ستیزی، زبان دشمنی و قوم ستیزی طالبان نه تنها مخالف دستور های اسلامی است؛ بلکه با اصول های سنتی پشتون ها هم ناسازگار است. از سویی هم حمایت از سیاست های آموزش ستیزی و زن ستیزی طالبان نشانه ی آشکار عقب مانی و بدویت است و دفاع از این گونه سیاست ها دفاع از تروریسم است و نه دفاع از قوم؛ زیرا این گونه دفاع معنای بردن یک قوم در کام تروریسم و پرتگاه ی نیستی را دارد.
ممکن گرایش قومی بر عقل و خرد شماری غلبه حاصل کند و آنان با عوضی گرفتن طالبان بجای یک قوم و دست کم گرفتن یک ملت و منافع ملی مردم افغانستان در طلسم این گروه بیفتند؛ اما در این تردیدی نیست که طالبان یک گروه ی تروریستی است و با به قدرت رسیدن آنان از وجهه ی تروریستی آنان چیزی کم نشده؛ بلکه شیوه ها و عملکرد های های تروریستی آنان تغییر کرده است. البته با تفاوت اینکه طالبان دیروز با راه اندازی حمله های وحشتناک انتحاری هر روز ده ها انسان مظلوم این سرزمین را در چهار راه ها، شفاخانه ها و مرکزهای آموزشی می کشتند و فضای کشور را پر از رعب و وحشت کرده بودند. چنانکه حمله های انتحاری وحشتناک طالبان در شفاخانه ی داوود خان، هوتل های کانتینینتال و کابل سرینا، چهارراهی های زنبق، صدرات و دهمزنگ، زیارتگاه ی سخی، مرکز های آموزشی کوثر و کاج از جمله ده ها حمله ی انتحاری طالبان است که بیشتر به رهبری خلیفه حقانی جان هزاران انسان بیگناه ی افغانستان را گرفت؛ اما امروز سیمای تروریستی طالبان عوض شده است و با تفاوت اینکه دیروز جان های مردم افغانستان را مورد حمله قرار می دادند و امروز با همان حدت روح و روان مردم افغانستان را هدف قرار داده اند. امروز نه تنها زنان با رانده شدن از اداره ها و دختران با محروم شدن از مکتب و دانشگاه ها زیر چتر محدودیت های روزافزون طالبان بدتر از گذشته در رعب و وحشت زنده گی میکنند؛ بلکه میلیون ها مرد در کنار هزاران زن چنان با فقر و بیکاری وحشتناک دست و پنجه نرم میکنند که وحشت و ترس آنان کمتر از وحشت آفرینی های انتحاری دیروز طالبان نیست.
در این میان آنچه مایه ی نگرانی است، همانا تمایل غرب با شبکه ی حقانی است که با داشتن گروه های انتحاری نقش فعالی در راه اندازی حمله های تروریستی داشت و نام خلیفه هنوز هم در فهرست سیاه ی امریکا و غرب قرار دارد. این ممکن به دلیل موجودیت نفوذ و قوت و بویژه انتقاد های سراج الدین حقانی از سیاست ها و فرمان های ملاهبت الله در میان دسته جات طالبان است. چنانکه رییس شبکه حقانی در نشست خوست طی سخنانی از ملاهبتالله رهبر طالبان انتقاد و وی را به انحصار قدرت و تحمیل دیدگاهها بر زیردستانش متهم کرد. هرچند مولوی عبدالسلام حنفی، معاون ریاستالوزرای طالبان نیز در این نشست گفت که «تنها وظیفه مفتی این نیست که همهچیز را ممنوع کند؛ وقتی مفتی چیزی را منع میکند، باید راه بدیل هم ارائه دهد.» اما صدای حقانی در انتقاد از ملاهبت الله چنان با قوت است که نیویارک تایمز روز پنجشنبه ۳ عقرب ۱۴۰۳ در گزارشی نوشت که سراجالدین حقانی تنها فردی از درون این گروه است که با فرمانهای ملاهبتالله، رهبر طالبان، مخالف است.
این در حالی است که آنچه تا کنون حقانی انجام داده، تطبیق فرمان های مو به موی هبت الله بوده است. چنانکه او در محفل معرفی ملا شیرین والی قندهار بر اطاعت بدون چون و چرای ملاهبتالله تاکید کرد. اگر حقانی با ملاهبت الله مخالفتی هم داشته باشد. این مخالفت بر سر تشکیل نوعی نظام طالبانی است و نه برای دموکراسی. ممکن نیویارک تایمز از آدرس خلیل زاد چنین سخن را گفته باشد. در اینصورت آشکار است که او برای پنهان کردن روسیاهی های خود ناگزیر است تا حقانی و ملابرادر را از چهره های میانه رو معرفی کند تا با جلب کمک های آمریکا بقای حاکمیت طالبان را تامین نماید.
حال پرسش این است که به گفته ی لنین در کتاب ” دو تاکتیک” مگر غرب با گزینه ی حقانی چون ماری به جنگ اژدها می رود و آیا اختلاف غرب بویژه آمریکا با کود ملاهبت الله واقعی است؟ یا اینکه آمریکا جای پای انگلیس را در افغانستان دنبال می کند و مزدوری شاهان درانی و سدوزایی از شاه شجاع تا دوست محمد و یعقوب خان و دیگران را در یک استقرایی سیاسی به همه قبایل پشتون تعمیم داده و از آن بحیث چراغ سبزی برای رسیدن به اهداف جیوپولیتیک و اهداف راهبردی خود سود می جوید. از رویکرد های آمریکا و بریتانیا در رابطه با طالبان معلوم می شود که چنین خواب خوشی را پیش بینی کرده اند؛ اما مقام های غربی هم مانند شماری نخبه های پشتون با یکی خواندن گروه ی تروریستی و یک قوم، مرتکب عین اشتباه در رابطه با طالبان شده اند.
در هر حال، اینجا بحث اختلاف غرب با ملاهبتالله مطرح نیست و مخاطب اصلی این بحث نخبگان پشتون است؛ بهتر است، روی اصل موضوع پرداخته شود که چگونه شده تا بسیاری از نخبگان قوم با غیرت پشتون در برابر طالبان تمکین کرده اند و در داخل و خارج از افغانستان برای آنان لابی می کنند و شماری هم در برابر سیاست های انحصار گرایانه و رویکرد های آموزش ستیز و زن ستیز طالبان نه تنها سکوت کرده اند؛ بلکه آنها را به نحوی توجيه هم می کنند. در این میان یگان و دوگان صدا های انتقاد آمیز که از این گوشه و آن کنار بلند می شود و کرزی ها منادی آن است، بیشتر مصلحتی و عوام فریبانه و به هدف فریب افکار عامه است و نه جدی و قاطع. در این تردیدی نیشت که اکثر خاموش پشتون ها مخالف سیاست های حکومتی و آموزشی و زن ستیزانه ی گروه طالبان اند؛ اما این سکوت اکثریتی بدون واکنش برای مردم افغانستان نه تنها قابل توجیه نیست؛ بلکه رسالت انسانی و تاریخی و ملی آنان را نیز در برابر سرزمینی به نام افغانستان سخت زیر پرسش می برد.
ممکن علاقمندی به قومیت و اشتیاق قدرت در افغانستان تبدیل شده به جزیره های آشتی ناپذیر قومی و مذهبی و زبانی کمر عاقلانه اندیشی و بزرگ اندیشی شماری پشتون های نخبه را شکسته است و رگه های روشنفکری بیمار گونه ی آنان را هم از پرش بازمانده و آنان با یک رویکرد ارتجاعی در جال طالبان افتاده اند. این انحراف تازه نیست و هرچند مقولة روشنفکری، در اصل ضد ارتجاع است و مقولهای است که رو به جلو دارد و به آینده نگاه میکند؛ اما بسیاری روشنفکران در هر مقطعی از تاریخ از سکوی نه گفتن به زیر افتاده و با قدرت های استبدادی و ارتجاعی طرف شده اند؛ اما این موضوع در مورد اکثریت خاموش پشتونها صدق نمی کند و باید آنان پاسخگو باشند تا باشد که این لکه ی ننگ را از دامان خود پاک کنند. ممکن این امر مثلی که برای سایر اقوام کشور دشوار است، برای آنان نیز دشوار باشد؛ اما آنان با توجه به فرصت هایی که در اختیار دارند، نسبت به سایر اقوام بیشتر است.
این به معنای آن نیست که پشتون ها از ستم و کشتار افراد طالبان درامان اند؛ بلکه برعکس مثلی که طالبان منسوبان نیرو های دفاعی و امنیتی نظام گذشته در شمال و غرب را می کشند، آنان را در جنوب و جنوب شرق کشور نیز می کشند. بنابراین هیچ قومی از سوی طالبان مصؤونیت ندارند. بنابراین خاموشی و بی تفاوتی اکثریت ناراضی پشتون ها در برابر طالبان قابل توجیه نیست و پاسخگویی آنان را در برابر اقوام دیگر جدی تر می سازد. این به معنای آن نیست که پشتون ها در مخالفت با گروه ی تروریستی طالبان پیش قراول جنگ شوند؛ بلکه در موضعگیری های شان در برابر طالبان طوری تغییر وارد کنند که برای سایر اقوام محسوس بوده و لکه ی ننگ طالبان از دانان پشتون ها پاک شود. این در حالی است که این آقایان می دانند که طالبان به هیچ اصولی قومی و دینی باورر ندارند و آنان با کارت قومی و دینی بازی می کنند.
از آنچه گفته آمد، افغانستان تحت حاکمیت طالبان روز های دشواری را پشت سر می گذارد که تنها آسیاب سنگ استبداد طالبانی در موج گسترده ی فقر، بیکاری، اختناق و وضع محدودیت های شدید بر زنان نیست که بر سر و دوش مردم افغانستان سنگینی دارد؛ بلکه اختلاف های قومی، زبانی و گروهی در این کشور در موجی از تحقیر ها، توهین ها و اتهام بستن ها به نقطه ی غیر قابل بازگشت رسیده است. یکی دست ها را در گوش ها نهاده و برای دل خوشی طالبان و دشمنی با اقوام دیگر با شعار های ” لر و بر” نعره ی “افغانستان بزرگ” را سر می دهد و دیگری دست ها را در کمر بسته و از بام تا شام فریاد های خراسان را سر می دهند و با اعلام دشمنی با پشتون ها بر خود اتمام حجت می نمایند. قوم نخستین مرز دیورند را غیر قانونی و قوم دومی با توجه به امضای بیش از دوازده بار از سوی زمامداران گذشته آن را قانونی می خواند. واقعیت این است که این خط مرزی به تاریخ پیوسته است و پشتون های آنسوی خط از آغاز تا کنون هرگز تمایلی برای پیوستن به افغانستان ندارند و از سویی هم خواست هر دو طرف غیرعملی و جز انتقام کشی از یکدیگر چیز دیگری نیست. باور ها بر این است که در پشت هر دو موضوع توطیه ای در کار است که ادامه ی آن به سود طالبان و استقرار حاکمیت آنان است. به هر میزانی که این جنگ قومی و زبانی در افغانستان تشدید یابد، با همان اندازه حاکمیت طالبان و پایگاه های گروه های تروریستی در این کشور استحکام بیشتر می یابد. پس راز نجات افغانستان بجای پیوند زدن با طالبان، برعکس برائت خواستن اقوام از طالبان و در عین زمان وحدت و همدلی آنان برای یک افغانستان مستقل و دارای حاکمیت ملی است. البته این زمانی ممکن است که انحصار گرایی و برتری طلبی همه عرصه ها محو و عدالت سرزمینی در افغانستان تامین و عدالت سیاسی و اجتماعی در سراسر این کشور برقرار گردد. یاهو