
میتوانید بر من بخندید: اگر اینی که هستم، نمیبودم، میخواستم پُستهرسان باشم. (خواهید پرسید: پیشنارفته بگو که حالا چه هستی؟ بازنشسته میاندیشم و پاسخ ندارم، ولی پرسشی یادم آمد: آیا شما میتوانید ایستاده بیندیشید؟ من نمیتوانم.)
برگردم به آرزوی دیرینه، پستهرسانها را دوست دارم. از امروز و دیروز نه، از گذشتههای دوردست که کودک بودم، دوست داشتم. هنوز به برخی از یارانم نامههای دستنویس میفرستم. خوشم میآید هم نوشتن، در پاکت گذاشتن و فرستادنش و هم دریافتن و خواندنش. خوشم میآید آدم بخشی از دل خود را لای نامه بگذارد و بفرستد به هرآنکه بخواهد. (هزار البته، کهنهگرایی من از شایستگی، شتابندگی و کارآیی ایمیل نمیکاهد.)
اینها همه هیچ، دستگاهی که e-cardهای رایگان برای هر رویداد – از سپاسگزاری ساده و فرخندگی سالگره تا شادباش پیوند نامزدی و ازدواج؛ از تبریکی نوروز، عید، جشن، والنتاین و کرسمس تا سوگنامهها و یادنامههای روز زن، روز کارگر، روز معلم، شب قدر، شام غریبان، سپیدهدم تیرباران و دهها نمونۀ دیگر – را آراسته و در دسترس همه گذاشته، نمیدانم کار نیکو کرده یا نکوهیدنی، اما از حق نگذریم، یک شمه به تنبلی آسایشپسندان دور یا نزدیک بحرالکاهل افزوده است.
اجازه دارم یگان پریشانپردازی کنم؟ در دلم میگردد که سکوت بحرالکاهل به کرانۀ “بحیرۀ مدیترانه” حسادت میکند. میان خود هستیم، نام خانوادگی شما ریشه در کهولت و کسالت داشته باشد، در مقابل تخلصهایی که سراپا ترنگ و ترنم و “ترانه” باشند، چگونه واکنش نشان میدهید؟ شاید همانگونه که سنگ سیاه در برابر ابریشم سپید …
نامههای دستنویس کجا ماندند؟ در تاق بلند فراموشی؟ یا به گفتۀ فروغ فرخزاد “در ته صندوق، مخفی”؟ نمیگویم دستآورد تکنولوژی نیمسدۀ پسین بر عاطفه سایه میاندازد، میگویم کاش گوشهگکی برای “نوشتن” [نه تایپ کردن] در یک کنج آن باز میگذاشت تا آدم بخشی از دلش را آنجا مینهاد.
وای از انبار e-cardهایی گروهی که همزمان به پیامخانۀ 999 تن فرستاده میشوند و چنین میآغازند: “دوست گرامی! …. مبارک”!
باور نمیکنید؟ نکنید.
بیستویک مارچ دور نیست.
آنگاه اشتر بیاورید و تا میخواهید “سال نو مبارک” بار کنید.
اگر چنینی که گفتم، نشود، همین برگه
و همین لحظه با همین گلایه نشانی …
All reactions:
66