● نگره‌هایی در باره‌ی چیستی هنر : جاوید فر هاد

• نگره‌ی مینی‌مالیسم یا ریزه‌گرایی در باره‌ی هنر:

مینی‌مالیست‌ها (ریزه‌گرایان) دیدگاه شان را از هنر در انتزاعیت، ساده‌گی و فردیت خلاصه می‌کنند. از دیدِ مینی‌مالیست‌ها: “هنر، پدیده‌ی انتزاعی است که اساس خود را بر پایه‌ی ساده‌گی بیان و روش‌های ساده و خالی از پیچیده‌گیِ معمولِ فلسفی یا شبه فلسفی می‌گذارد و بیش‌تر بر بازتاب فردیّت هنرمند اتکا دارد.”

نگره‌ی مُدرنسیم در باره‌ی هنر:

از نظر مُدرنسیت‌ها، “هنر، یک‌نواختیِ ارگانیک (اندام‌وار) را در هم می‌شکند و کُلیّت دروغین را انکار می‌کند. لذت بردن از این هنر، نیازمند اندیشیدن است. هنرمُدرن اصل را بر ویرانی عادت‌های زیبایی‌شناسانه گذاشته‌است؛ پس هم به استقلالِ فکر نیاز دارد، و هم موجبِ آن می‌شود.”

• “آدورنو” از پایه‌گذارانِ مکتبِ فرانکفورت در باره‌ی چسیتیِ هنرِمُدرن می‌گوید: “یگانه شکل هنر که نمی‌خواهد به نتیجه برسد؛ بل‌که فقط لحظه‌ای می‌درخشد و بعد در دود ناپدید می‌شود… اگر تمامی هنر جنبه‌ی دنیایی یافتن روشن‌گری باشد، آن‌گاه هر اثر در دیالک‌تیکِ روشن‌گری شرکت خواهد کرد. هنر با مفهومِ ضدِ هنر در این دیالک‌تیک نقش می‌یابد و این بدان معناست که هنر از خود می‌گذرد، تا بدان وفادار بماند.”

باتوجه به این که این نگره‌ی آدورنو، به روی‌کردها و ویژه‎‌گی‌های هنرِمُدرن اشاره دارد؛ اما در واقع این نوعی باز شناسی مقوله‌ی هنر از چشم‌انداز فلسفه‌ی مُدرن نیز است؛ زیرا از دیدگاهِ فلاسفه‌ی مُدرن – به‌ویژه فیلسوفانِ مکتبِ فرانکفورت – هنر در فرایند دیالک‌تیکی، چیزی‌ست که پس از شکل گیری در چارچوب ویژه‌ی هنری، خود به‌مثابه‌ی ضد، خودش را نفی می‌کند؛ یعنی مفهوم خود را خودش منتفی می‌سازد.

• نگره‌ی پسامُدرنسیم در باره‌ی هنر:

دیدگاهِ پسامُدرنسیت‌ها با تفاوت از دیدگاهِ مُدرنیست‌ها در باره‌ی هنر این نکته را نشان می‌دهد که: “هنر، در دنیای پُست مُدرن نه تعلق به چارچوبِ ارجاعی و معیارداوری خاصی دارد و نه هم به اتوپیای خاصی متعلق است.”

ویژه‌گی تفکرِ هنرِ پُست مُدرن “تأکید بر امتزاجِ رنگ‌ها دارد و هرگونه چارچوبِ ازپیش تعیین شده را رّد می‌نماید.”

• دو نگره‌ی دیگر: در میان نگره‌های بسیار – اما نسبی- که از هنر وجود دارد، در این بحث به دو نگره‌ی دیگر (یکی از بندیتو کروچه و دیگری تولستوی) نیز می‌پردازم.

• تعریفِ کروچه از هنر:

“کروچه” پژوهش‌گر ایتالیایی که در باره‌ی ماهیّتِ هنر بحث‌های گسترده‌ای دارد، با نوعی نگرش شهودی – و بیش‌تر هم اشراقی – به هنر می‎‌نگرد. او می گوید: “هنر، نوعی شهود و در واقع، تجربه‌ی درونی جهتِ کشف جمال الاهی است.” که بی‌گمان دیدگاهش، به همان روی‌کردِ معرفت شناسانه‌ی آمیخته به اشراقِ فلسفی بر می‌گردد و در واقع با نوعی نگرش سورریالیستی به‌ همراه است.

• تعریفِ تولستوی از هنر:

“لئون تولستوی” نویسنده‌ی بزرگِ روس، باتوجه به نوع نگرشِ خودش، فکر می‌کنم نگاه کامل‌تری به مقوله‌ی چیستیِ هنر دارد.

وی می‌نویسد: “هنر، فعالیت انسانی است که انسان آگاهانه و به یاری علایم ظاهری، احساساتِ تجربه شده‌ی خود را به دیگران انتقال می‌دهد، به طوری که آن ها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از مسیر حس و خیالی که هنر مند از آن گذشته است، بگذرند.”

• نتیجه:

باتوجه به نگره‌های گوناگونی که در مورد چیستیِ هنر – که در برگیرنده‌ی ادبیات، نقاشی، پیکر تراشی، رقص، موسیقی، سینما و تیاتر می‌شود – وجود دارد، جامع‌ترین توجیه (و نه تعریف؛ زیرا من با مقوله‌ی تعریف در هنر موافق نیستم) این است که: “هنر ، مجموعه‌ای از تأثیرپذیری‌های ذهنِ هنرمند از زنده‌گی و اشیای متعلق به آن است که در فرایندِ ذهنی، احساس و عواطف مان را به دیگران انتقال می دهد و سبب ایجادِ زیبایی می‌شود.”

جاوید فرهاد