
باز هم پرهیز داری بی سبب از من چرا
باز هم افتاده ای در دام اهریمن چرا؟
آرزو های که پروردی به گندمزار عشق
حال آتش می زنی بر این همه خرمن چرا ؟
در خیالم کاخ آرامش کنارت ساختم
می کنی ویرانه اش مانند یک دشمن چرا
گفته بودی مهربانی با تو معنی می شود
پس چه شد؟ آخر ندادی پاسخ روشن چرا
پاک دامانی به چشمت با تن من جلوه داشت
رفته ای همراه با صد لکه ای دامن چرا
عشق من مثل زلیخا بر همه باشد عیان
نازنین در کاه دان دنبال یک سوزن چرا
اشک هایت بعد رفتن حاصل تزویر توست
نیست در تو غیرتی اندازه ارزن چرا
ف. آتش