در خانۀ مولانا، بحثی را در پیوند به شخصیت و جای‌گاه استاد صالح محمد خلیق می‌شنیدم : استاد نصرالله پرتو نادری

شب گذشته که شب از نیمه گذشته بود، در خانۀ مولانا، بحثی را در پیوند به شخصیت و جای‌گاه استاد صالح محمد خلیق می‌شنیدم. گفت‌وگوهای خوبی جریان داشت. از خاطره‌ها تا جایگاه خلیق در پیوند به شعر و ادبیات معاصر پارسی دری. استاد یسنا هم به چگونه‌گی اسطوره‌پردازی در شعر خلیق پرداخت و این که او چگونه با استفاده از اسطوره‌های این حوزۀ تمدنی به بیان وضعیت اجتماعی – سیاسی روزگار خود می‌پردازد.

هربار که شخصیتی چون خلیق اسپ زنده‌گی به آن سوی دیوار می‌جهاند، من بی‌درنگ به یاد آن شعر معروف رودکی سمرقندی می‌افتم که با گونۀ نگرش عارفانه به مرگ، در سوگ شاعر هم‌روزگارش مرادی سروده است. 

مُرد مرادی، نه همانا که مُرد

مرگ چنان خواجه نه کاری‌ست خُرد

جان گرامی به پدر باز داد

کالبد تیره به مادر سپرد

آنِ مَلَک با مَلَکی رفت باز

زنده کنون شد که تو گویی بِمُرد

کاه نَبُد او که به بادی پرید

آب نَبُد او که به سرما فِسُرد

شانه نبود او که به مویی شکست

دانه نبود او که زمینش فِشُرد

گنجِ زری بود در این خاکدان

کو دو جهان را به جُوِی می‌شمرد

قالب خاکی سوی خاکی فکند

جان و خِرَد سوی سماوات برد

جان دوم را که ندانند خلق

مِصقَله‌ای کرد و به جانان سپرد

صاف بُد آمیخته با دُرد، می

بر سرِ خُم رفت و جدا شد ز دُرد

آری زنده‌گی شخصیت‌های که دنیایی از معنویت به یادگار می‌گذارند در میان دو نقطه تمام نمی‌شود. آنان هرچند به مانند همه انسان‌های روزی به دنیا می‌آیند و روزی از این جهان می‌گذرند؛ اما در معنویت خویش در کنار ما و در کنار آینده‌گان می‌مانند و تا این معنویت نفس می‌کشد، آنان نیز نفس می‌کشند.

این روزها بسیار گفتند که خلیق پژوهش‌گر بزرگ بلخ خاموش شد. نخست او خاموش نشده است. ما صدایش را می‌شنویم، آینده‌گان صدایش را می‌شنوند. دو دیگر این که او تنها پژوهش‌گر بلخ نبود، یکی از پرکارترین شاعران و پژوهش‌گران کشور بود. او را در سطح کشور و در حوزۀ زبان پارسی دری باید مقایسه کرد. مگر نشر چهل عنوان کتاب شعر و پژوهش‌های ادبی، تاریخی و … کار ساده است؟ نه، گذشتن از هفت خوان رستم است. آنانی که می‌نویسند و هدف‌مندانه می‌نویسند، می‌دانند که او همه زند‌گی‌اش را در قمار نوشتن باخت.

به تعبیر این بیت مولاناجلال‌الدین محمد بلخی: «خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش / بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر». من تردیدی ندارم که زنده‌یاد خلیق در آخرین لحظه‌های زنده‌گی هم در اندیشه نوشتن تازه و پژوهش تازه‌ای بود.

خیلق رفته است. رفته‌گان بر نمی‌گردند. مرگ خود بخشی از زنده‌گی است. او رفته است؛ اما معنویت او با ماست. امید روزی شعرها و نوشته‌هایش باز نشر شوند. نشر ناشده‌هایش نشر شوند.

با دریغ من  با زنده‌یاد خلیق زیاد محشور نبودم؛ اما هر بار که دیدمش چهره‌اش یک باغ پر شگوفۀ مهر و دوستی بود. آن باغ همیشه در ذهن و روان ما سرسبز و پر شگوفه خواهد ماند.

پرتو نادری