صداقت را در چربی زبانی
سیاست را در فریب مردمان
ریاضت را در قبای خرقه سالوسان
رفاقت را در خوش گذرانی عیاشان
قدرت را در عربده های بدماشان
افضلیت را در بلند منزل های فراوان
جذابیت را در اسکورت قطار های رهبران
دانش را در قفسچه های تفننی کتابخانه های بزرگان
ارتقا را در مجامله و دعاگویی و آستان بوسی فرکسیون بازان
شهرت را در پیدا کردن حواریون و هورا گویا و چکچکیان
معنویت را در مطالعه دیوان ملا نصرالدین و زردنویسی مستهجن نویسان
و سیادت و سعادت دارین را در بادی گارد های فراوان و خیل قلدران و زورگویان به نمایش میگذارند.
شهر ما شهریست که در آن:
خوانش رمان الیاد و ادیسه را کار کسل
ومطالعه ی دن کیشوت را کار عبس و قابل خجل میدانند
شهریست که:
دیوان حافظ را فقط برای تفال و دیوان سعدی را فقط برای گزینش ابیات پر تجمل وزیب سخنرانی ها می گشایند.
شهریست که در شاهنامه فقط با نام رستم و دیوان عطار فقط با قصه سیمرغش آنهم اززبان قصه گویان زیرصندلی شبهای زمستان آشنایند.
شهریست که سنایی را در قصه ی لایخوار و مولوی را در قصه ی کنیزک عاشق پیشه و گنهکار خلاصه میشناسند و از انفعال سنایی و ناله ی نای مولوی واسراری که دردیوانش دانته به دریاچه گفت در گریزند.
شهریست که شاعرانش در دهلیز های قدرت سرگردان و ادیبانش به فکر نشستن بر سفره عرس روز تجلی بزرگانند.
شهریست که سایه های زورمندانش هر روز با بلند منزل های مضحک دراز تر و برعکس شخصیت شان هرروز کوتاهتر میشود.
شهریست که سیاست را در عوام فریبی، دموکراسی را در ممبوکراسی و آزادی بیان را در غوغاکراسی می بینند.
شهریست که سوسیالیزمش پولیگون پلچرخی، دین طلبی اش کیبل و بازار آزادش رشوه و اختلاس و قاچاق به ارمغان آورد.
شهریست که در آن چکن ستریت را قربانی کاریکاتور وال ستریت میسازند و کتابفروشی را به کاه فروشی مبدل میکنند.
شهریست که قیمت سیت طلا و بوتل شراب در آن هر روز ده ها برابر افزایش وبرعکس ارزش کتاب و کتابدار و کتابفروش کتابخوان صد ها بار کاهش می یابد.
شهریست که در مساجدش حملات انتحاری صورت میگیرد.
شهریست که خانه ی بینوایان را در قلعه ی جنگی تاریخش ویران میکنند.
شهریست که عقل مردمش در تیتر اول اخبار تلویزیون ها و ابرازنظرکارشناسانش بدون مراجعه به ارقام و اعداد و فکت ها و شواهد آشکاراست که
با این حال همه شان از صبح تا شام با چشم پت و دهن باز در وا ویلاست.
شهریست که در آن برای راه یافتن به حیات سیاسی باید یا پایدو رهبر، یا بشقابچی قلدر و اژدر و یا گارسون کدام هوتل پر شور و شر بود.
شهری که هنوز در پارک های مستراح وجود ندارد و بر روی دیوار هایش چیزهایی مینویند که خر کند خنده.
شهریست که که در زیر پل های دریایش بجای سیل معتادان بیشمار وخیل خیل در حرکت اند.
شهری که ساحه ی دیپلومات نشین، محل خرابات، مناجات، فقیر نشین و وزیر اباد آن معلوم نیست و دفاترچون قلعه ی جنگی با بلوک های کانکریتی محاصره شده.
شهریست که رهبرانش دوست و دشمن خود را نمی شناسند.
شهریست که اظهارات رهبرانش مانند عمرانات ساختمان هایش بی نقشه و بدون برنامه است.
شهریست که در آن یکی از فشار خون می میرد و هزاران کس از کم خونی.
شهریست که روشنفکرانش با نرخ روز نان میخورند و با رنگ روز لباش میپوشند و از کلاه پیک و بروت دبل تا لنگته و دستمال سر شانه و تا پایپ و سیگاه در یک دهه میتامارفوز و تغییر چهره میکنند.
شهریست که روشنفکرش گپی برای گفتن و سیاستمدارش برنامه یی برای عملی کردن ندارد.
شهریست که رهبرانش رعیت خود را از نظر انداخته و طفلان انفجاری وانتحاری را بورس میدهد.
شهریست که در برابر راکتباران های اجنبی بر اطفال خودش به خاطر خون نشدن بینی دشمن سکوت میکند.
شهریست که مردمش با فورمول دست و دهن امرار معاش میکنند.
شهریست که حزب در آن بمعنای گرد آوری گروه های ایله جار بی سواد وکم سواد چکچکی درک می شود.
شهریست که رهبرانش بر سفره های رنگین و دفاتر خوش نما و آهنگین نعمات پنج قاره به خاطر خوشگذرانی گرد هم می آیند و حاصل کار شان در کمپیوتر های آخرین پنتیم و انترنت سریع السیر بازی گیم و مشاهده فلم های پورنو و تصاویر عجیب و غریب میباشد.
شهریست که رهبرانش تخم مرغ را از هند، قیماق را از پاکستان، شیر را از ایران، کاهو و ناک را از چین، لحم حلال را از مارات متحده عرب و آرد و روغن و چای و بوره و تیل را از پاکستان و ایران و قزاقستان و ترکمنستان و ازبکستان و تاجکستان وارد نموده، مانند آن چرچرک در فصل تابستان حضور جامعه جهانی در سفره های رنگین صبحانه اکل و شرب مشغولو از عواقب پس از 2014 غافل اند.
شهریست که رهبرش با یک غولک در برابر مرمی های شهاب و غزنوی و غوری به میدان برآمده امنیت پس از سال خروج بین المللی را اطمینان میدهد.
شهریست که بخاطر ثابت نگهداشتن نرخ دالر هر هفته از کندوی اسعار مملکت چهل میلیون دالر را به باد فنا میدهند.
شهریست که بزرگترین بانک خصوصی آن با ضرر یکصد هزار دالر روزانه از کیسه ی دولت فعال است.
شهریست که برای پنج میلیون شهروند شبکه آبرسانی سراسری ندارد.
شهریست که ساحه ی سبز و محیط زیست برای هواخوری ندارد.
شهریست که کتاب های درسی خود را در اندونزیا و مالیزیا و ممالک هند و چین چاپ می کنند ولی چاپخانه هایش بیکار اند.
شهریست که مردمش بیکار ولی کارگران ماهر امور ساختمانش اتباع کشور های همجوار ند.
شهرست که در آن خیرات طلبان پاکستانی به هزار و در جیب هر کدامشان یک موبایل برای مخابره با مراجع نا معلوم عیار است.
و بالاخره شهری که جز آه بینوایان، دود دل یتیمان در فضایش چیزی نمی پیچد.
آه! که در چه شهری زندگی میکنیم و در چه حال و هوایی!