این پرسشی است که است که هر لحظه در افکار مردم افغانستان بیشتر از دیگران خطور می کند و به دغدغۀ شبانروزی آنان بدل شده است. این پرسشی است که هنوز راز سر مهر است و نه زمامداران و نه سیاستگران افغانستان به آن پاسخ قانع کننده ارایه کرده اند و ممکن همه به نحوی قربانی بازی های امریکا تلقی کنند و بدون آنکه از چند و چون آن آگاهی کامل داشته باشند؛ اما آنان برای رهایی خود از وسوسه های کشنده، به تعبیری فلسفه بافی می کنند و با پناه بردن به سیاست وبا ایجاد دیوار های فولادین سیاسی می شود گفت که خود فریبی می کنند تا از لحاظ سیاسی اشباع شوند و به تعبیری خود را تلطیف نمایند. این ناگزیری ها آنان را واداشته تا گاهی گزینشی و وقتی هم مانند ماهی گیران آفاقی عمل کنند و با افگندن چنگک یا تور ماهی گیری در دریای پنهاور سیاست و اندیشه با بیرون ریختن چند حرف به سان ماهی که در چنگک ماهی گیران می افتد، گویا بر خود اتمام حجت کنند. اتمام حجتی که نمی تواند، طور شاید و باید از بار مسؤولیت آنان چیزی بکاهد و دریجۀ امید را بر روی نسل های فردا بگشاید.
زمامداران و سیاستگران یکی از زوایای قدرت و دیگری از زوایای سیاسی بر این پرسش می نگرند و هریک برای پاسخ دادن به آن مصلحت های فکری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود رادارند. زمامداران پس از حملۀ امریکا و زمامداران کنونی کشور به این پرسش از دایرۀ حفظ قدرت سخن می گویند و گاهی هم که پا را از حریم قدرت بیرون می کنند و به تعبیری دست به اعتراض می زنند و علم عصیان برضد امریکا بلند می کنند، بیشتر شکل جنگ زرگری را دارد. جنگ زرگری یعنی جنگی ساختگی و ظاهری و جدال و نزاعی دروغین است که میان دو یا چند تن برای فریفتن شخص سوم یا دیگران درمیگیرد. این در حالی است که برای مردم ما دیگر” آزموده را آزمودن خطا است” و نمی خواهند، مار بار بار از یک سوراخ آنان را نیش بزند؛ زیرا مردم افغانستان دریافته اند که زمامداران و بسیاری از سیاستگران این کشور در برابر قدرت و ثروت به مراتب افزون تر از مردم عادی انعطاف پذیر اند و بیشتر ظرفیت خم شدن را دارند. گاهی آنقدرخم می شوند که فکر می کنند، مردم خود را به کلی به حاشیه زده اند و دامن خود را هم بلند می کنند تا نشان دشمن بیشتر به هدف اصابت کند. آنگاه که بازی را باخته می یابند و تیغ را از دمار خویش بیرون کشیده و خویش را در میدان ” خدا راستی” رسوایی ها یکه و تنها می یابند. دست از گزینۀ معامله، کرنش، سازش و پابوسی برداشته و علم عصیان بلند کرده و فکر می کنند که مردم دامن بلند آنان را ندیده اند و چشم زمان هم کور بوده است. مصداق این رویکرد امریکا گرایی آقای کرزی را در یاددهانی صفحۀ ۲۱۲ کتاب” وظیفه ” گیتس خواند که جبهۀ شمال را خطرناک تر از طالبان و محافظان امریکایی را بهتر از محافظان داخلی پذیرفت و در دور دوم ریاست جمهوری اش شاهد امریکا ستیزی او بودیم که به رسم احتجاج از امضای پیمان امنیتی با امریکا خود داری کرد و تاکنون ادامه دارد. به همین گونه شاهد شتاب آقای غنی درامضای پیمان امنیتی بودیم که چند روز پس از تشکیل حکومت وحدت ملی از سوی آقای اتمر بحیث مشاور امنیت ملی و نمایندۀ حکومت طی مراسم خاصی امضا گردید. بعد ها رویکرد امریکا ستیزی آقای غنی را در جریان گفت و گو های آقای خلیل زاد با طالبان دیدیم که حکومت افغانستان به درخواست طالبان و پاکستان از گفت و گو های قطر به حاشیه رانده شد که واکنش حکومت را به گونه یی در سخنان آقای محب مشاور امنیت ملی دیدیم که خلیل زاد را متهم به مداخله، پنهان کاری و سودجویی از صلح افغانستان کرد و با مخالفت شدید مقام های امریکایی واقع شد.
از اشاره های بالا اندکی فهمیده شد که زمامداران و سیاست گران کشور پاسخ این پرسش را که ” امریکا در افغانستان به دنبال چه است” خیلی محتاطانه می دهند که به تعبیری ” نه سیخ بسوزد و نه کباب” یا برمصداق این شعر که ” هم لعل بدست آید وهم یار نرنجد”. به دلیل این که آنانکه بر اریکۀ قدرت سوار اند و بقای شان را در نگاه های گوشۀ چشم پرلطف امریکایی ها می جویند، ناگزیر به کرنش و چم و خم در برابر آنان اند. آنانی که قدرت را برای قدرت و یا برای استفاده جویی از آن می خواهند. نگاۀ سلطه گرانی و ضد انسانی به قدرت دارند که پی آمد آن استبداد تباری و سیاسی است. ای کاش که این آقایان اندک نگاۀ فوکویی در پیوند به قدرت می داشتند تا در تکوین علوم اجتماعی یا انسانی برجسته بودن نقش قدرت را درک می کردند؛ زیرا رشد و گسترش هر یک از شاخه های علومِ مربوط به انسان و اجتماع را نمیتوان از مسألۀ قدرت جدا کرد؛ زیرا علوم انسانی ریشه در سازوکارهای قدرت دارد، به همین جهت نقش مهمی را نیز در به هنجارسازی و کنترل افراد بازی می کند. از نظر فوکو، قدرت چنین نیست که در دست حاکمان و در تملک شخصی آنان باشد، بلکه حالت رابطه یی و شبکهیی دارد که مانند سلسله اعصاب در جامعه پخش میشود. قدرت از نظر وی ماهیت نرمافزاری دارد و مشاهده شدنی نیست. به باور فوکو، قدرت لزوماً با ابزار خشونتآمیز اعمال نمیشود؛ بلکه یک سخنرانی، نوار کاست، کتاب، اندیشه، و نظایر آن میتوانند، منابع قدرت باشند. این نمود از مظاهر قدرت، که در همة سطوح جامعه پخش شده است، اگر به وحدت برسد، چنان نیرویی بهوجود میآورد که هیچ ارتشی را یارای مقابله با آن نیست. کوشش فوکو این است که از برتری مفهوم سرکوبگری قدرت، تبارنامه یی در تاریخ اندیشه تبیین کند. کارکرد قدرت از نظر فوکو [نظارت، برانگیختن، خلق کردن] است. از این رو او عمل قدرت را از مقوله هدایت رفتارها میداند نه عمل جنگی و حقوقی، لذا قدرت مجموع اعمالی است، در برابر اعمال ممکن. لذا هیچ رابطه قدرتی بدون تشکیل حوزهیی از دانش متصور نیست و هیچ دانشی نیست که متضمن روابط قدرت نباشد.
در این میان سیاستگران ما بویژه آنانی که هوای قدرت کمر شان را خم کرده و برای رسیدن به مقام لحظه شماری می کنند و رسیدن به قدرت به رویا های طلایی شان بدل شده است؛ بویژه آنانی که چشم طمع به خارجی ها و انتظار گوشۀ چشم لطف از آنان دارند، حال و هوای دیگری داشته و برای تکیه کردن به سکوی قدرت حاضر به هر نوع معامله اند. آنان هیچ گاهی نمی خواهند با موضع گیری های سیاسی مردم محور که منافع ملی مردم افغانستان را بازتاب می دهد، از سیاست های شیطانی و کاذبانۀ خارجی ها در افغانستان پرده بردارند و دست به افشاگری بزنند، نه تنها این که حتا حاضر اند در معامله با آنان به بهای بازی با سرنوشت مردم افغانستان تن به ذلت هم بدهند. آشکار است که از این سیاستگر ماکیاولیست، ابن الوقت و مردم فریب توقع بیشتر از این نمی رود. با تاسف که افغانستان در دهه های اخیر هم این گونه سیاستگران را بیشتر از گذشته تجربه کرده است.
این بن بست را تنها سیاست گران صادق، بی توقع، با ایمان و وطن دوست از بتۀ آزمون موفق بدرآمده می توانند، بشکنند تا با توجه به مسؤولیت وجدانی و اخلاقی و رسالت تاریخی به تفسیر واقعی حوادث بپردازند و به مسایل رک و راست بپردازند تا هرچه زودتر ” سیاه روی شود هر که در او غش باشد” با تاسف که شرایط بد در کشور ما وابستگی ها و مجبوریت های دردناکی را بوجود آورده است که پیدایی و شناسایی همچو سیاستگر بی باک و وطن دوست، به تعبیری دشوارتراز یافتن سوزن از جوال کاه است. چنین سیاستگران هم با دشواری های گوناگون از جمله کمبود امکانات و نداشتن منابع معتبر و عدم رابطه با منابع دست اول سبب می شود تا بجای آنکه پیشاپیش حوادث حرکت کنند؛ برعکس در عقب رخداد ها می مانند و این سبب می شود تا با چالش استقرای سیاسی روبه رو شوند. در این صورت است که نه از اصل حوادث تصویر روشن داده می توانندو نه هم دورنمای حوادث را پیش بینی کرده نمی توانند. این حالت عرصه را برای آن سیاستگران باز می گذارد که با شبکه های مختلف روابط دارند و رخداد ها را تحریف کرده به سود سیاسی خود کلید می زنند. آنان اجازه نمی دهند تا سیاستگران توده یی بر مصداق این شعر” فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو دراندازیم – بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم”
هرچند علم سیاست به معنای تدبیر امور کشور به صلاح ملت خواند شده که جغرافیای ارزش ها و ضد ارزش ها در آن معلوم است که اولویت دادن به پروژه های صنعتی، فرهنگی، اقتصادی و دیگر پروژه ها و بهره گیری از آنان به سود مردم چه در دراز مدت چه در کوتاه مدت پذیرفته شده است. در سیستم های حکومتی نابود سازی رشوت و فساد اداری از جمله سیاست های اصلی به شمار می روند. رویکرد های یاد شده جدا از این است که سیاست از نگاۀ فیلسوفان و سیاستمداران تفسیر ایده ئولوژیک شود و از نگاۀ اسلام، کمونیسم و سرمایه داری لیبرال مورد بحث قرار بگیرد. شماری متفکران اسلامی سیاست مانند، باقر صدر سیاست را فشردۀ اعتقاد می خواند و بدین باور است که راستی و درستی سیاست از اعتقاد و باور های مسلمانان محک می خورد و بحیث زیربنا تعیین کنندۀ تمامی پدیده های روبنایی اعم از سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در جامعه است. مارکس سیاست را فشردۀ اقتصاد تفسیر کرده و می گوید، تمامی روبنای جامعه چون دین، فرهنگ، سیستم اقتصادی و فرهنگی را اقتصاد رقم می زند و ماتریالیسم تاریخی را بر بنیاد همین نظر ارایه کرده است. در نظامهای سرمایه داری، سرمایه داران به اهرم اصلی قدرت یعنی سرمایه، مجهز می شوند و به هیچیک از معیارهای محدود کننده قدرت، تن نمی دهند. آنان در راس تمامی سیاستگذاری های جهانخوارانه و ضد مردمان شان قرار دارند و این امتیاز را محصول لیبرالیزم می دانند. لیبرالیسم به مجموعه روشها، نگرشها، سیاستها و ایدئولوژیهایی گفته میشود که عمدهترین هدف آن، فراهم آوردن آزادی هر چه بیشتر برای فرد است.
سیاستگران توده یی که دنبال منافع مردم اند و در صدد نمایاندن و ارایۀ واقعی رخداد ها اند و به دلایل گوناگون صدای شان به گوش مردم نمی رسد؛ اما در این میان مردم عام افغانستان است که دیدگاۀ خود را دارند و فقط این قدر می گویند، که امریکا دنبال اهداف خود در افغانستان آمده است و پروای مردم افغانستان را ندارد. وقتی که مردم کشتار، بیرحمی تروریستان، فساد و غارت دستگاهیان، ناپرسانی و سر به هوایی زمامداران وده ها مصیبت دیگر را با چشم مشاهده می کنند، دیگر حرفی به گفتن ندارند و در برابر این پرسش که ” امریکا در افغانستان دنبال چه است؟ جز این که بگویند، امریکا برای نابودی و تباهی افغانستان آمده است و هرگاه چنین نمی بود، مبارزه با تروریزم به گونۀ بی ثمر ۱۸ سال طول نمی کشید و بجای یک گروه حالا به گفتۀ مقامات امریکایی بیش از بیست گروۀ تردوریستی در افغانستان فعال اند. در همین حال ناامنی، فقر، بیکاری، دیوان سالاری، خویشخواری، سلطۀ رابطه بر ضابطه و مانور های سیاسی بر سر حق مردم به بهای به دار آویختن عدالت سر به آسمان کشیده و بدتر از آتش زبانه می کشد. مردم افغانستان خود را قربانی سیاست های راهبردی امریکا زیر نام مبارزه با تروریزم و حکومت های پسا طالبانی می دانند که سرنوشت افغانستان بدست مافیا های کلان سیاسی، اقتصادی، غصب زمین و رسانه یی قرار گرفت. میلیون ها جریب زمین به غارت غاصبان رفت، میلیارد ها افغانی که زیر نام کمک به مردم افغانستان آمد، بیشتر آن در یک زد و بند مافیایی میان مافیای داخلی و مافیای بین المللی به تاراج رفت که دستان کاخ نشینان از کابل تا واشنگتن برای این غارت دست به دست هم دادند و با چنان دستان نیرومند عمل کردند و بر نظام های حکومتی سایۀ سنگین افگندند که نگذاشتند، حکومت های مقتدر و پاسخگو و مسؤولیت پذیر در افغانستان شکل بگیرد. پی آمد آن فاسد ترین حکومت های پسا طالبانی است که بر گرده های مردم افغانستان سنگینی دارد.
اگر به سخنان نویسندۀ کتاب ” جنگ اشباح” توجه کرد که می گوید:” تمام اعضای تیم جورج بوش وخودش دربارۀ آسیای جنوبی آگاهی درست نداشتند.” (صفحۀ ۵۳۹) این اشتباه سبب شد که شماری از حامیان پیشین طالبان زیر نام تکنوکرات اما در اصل تبارگرا به تخت و تاج کابل دست یافتند و در یک سناریوی پیچیده دوباره طالبان را احیا و تقویت کردند. گیریم حرف های کول درست باشد، پس چگونه شد که امریکایی ها در برابر این طالب سازی سکوت اختیار کردند و بیشتر از ۸۰۰ میلیارد دالر را در افغانستان و بیشتر از ۷۰۰۰ میلیارد دالر را در جنگ های عراق و سوریه (به اساس گزارش تحقیقی دانشگاۀ بروکنز)به مصرف رسانیدند که در حدود ۱۳۵ میلیارد آن صرف بازسازی اردوی ملی و سایر بازسازی ها در افغانستان شده است. این در حالی است که بیشترین این پول به جیب سه مافیای کلان سیاسی، اسلحه و نفت امریکا افتاده است. دراین صورت اگر بپذیریم که شکست امریکا در افغانستان نتیجۀ اشتباۀ جورج بوش و بازی های مافیایی است و با این ساده گی می توان حضور کانگره و سایر نهاد نیرومند سیاسی، دفاعی و امنیتی امریکا را به حاشیه زد. در این صورت امریکا در افغانستان دچار جهل مرکب شده است؛ از یک سو در گزینش زمامداران پسا طالبانی اشتباه کرد و از سویی هم قربانی بازی های کلان مافیای در درون امریکا شده است که حتا رویا های طلایی امریکا را برای رسیدن به اهداف استراتیژیک اش در آسیای جنوبی و آسیای میانه و شرق میانه به یاس بدل کرد. خروج امریکا از عراق و سوریه و ممکن چندی بعد هم از افغانستان گواۀ راستین این شکست افتضاح بار تصمیم های شتاب زدۀ مقام های کاخ سفید است. تشکیل دولت های فاسد و تحویلی قدرت به افرادی استفاده جو و دزد و کلاه بردار زیر نام تکنوکرات و لیبرال در افغانستان هم جزیی این شکست به شمار می رود. از این رو بود که نه حکومت های مردم سالار در افغانستان جان گرفت و برعکس فاسدترین حکومت های پسا طالبانی بر گرده های مردم افغانستان تحمیل شدند. این سبب شد که امریکا به دنبال آنچه در افغانستان بود به آن دست نیافت، حال امریکا در افغانستان خود را در موجی این شکست هایش در حال بلاتکلیفی احساس می کند و در جستجوی خروج از افغانستان است.
در این حال شاید شماری ها شکست دموکراسی در افغانستان را هم به دوش امریکایی ها بیفگنند. در حالی که این از مسؤولیت های حکومت و مردم افغانستان است که باید دو طرفه وظیفۀ شان را انجام می دادند. چنانکه ترامپ چند روز پیش گفت که هدف امریکایی ها درافغانستان نظام سازی نبود؛ بلکه مبارزه با القاعده بود و به زعم امریکا با کشته شدن اسامه ماموریتش در افغانستان پایان یافته است. گذشته از حرف ها و مواضع فریب آلود امریکا، در پیوند به جنگ و صلح در افغانستان، سخنان ترامپ در مورد نظام سازی در افغانستان ناموجه هم نیست؛ زیرا که دموکراسی ودیعه و هدیه نیست که کسی یا کشوری آن را برای مردم افغانستان اهدا کند؛ بلکه دموکراسی در یک بستر ویژه اجتماعی تحقق پیدا می کند که نیاز جدی به یک بستر مناسب فکری و فرهنگی دارد. دموکراسی را نمی توان بوسیلۀ پیکار های دموکراسی خواهی و مبارزات انتخاباتی در جامعه تامین کرد. از این رو دموکراسی تنها انتخابات نه، بل انتخابات رکنی از دموکراسی است کا باید به آن التزام داشت. دموکراسی نظام قانون مدار و قانون محور و قانون پرور است و نه نظام زورمحور، فاسد، قانون ستیز و لجام گسیخته که مقام ها در آن خود را بری از هر نوع مسؤولیت حساب کنند و هر ظلم و ناسزایی که خواسته باشند، بر مردم تحمیل کنند. در دموکراسی حکومت برای مردم و مردم برای حکومت پاسخگو اند و از راس تا قاعدۀ هرم حکومت خود را فراتر از قانون شمرده نمی توانند و هر کدام در برابر قانون مسؤولیت دارند. حکومت پاسدار و مجری قانون است و مردم حامی آن.
از گفته های بالا فهمیده می شود که امریکا دنبال هر هدفی که به افغانستان آمده بود، به آن نرسید و برعکس در ظاهر به شکست فاحش رو به رو شده است. این که امریکا در افغانستان اهداف خاص خود را دنبال می کرد و تا هنوز به دست کمی از اهداف خود که همانا پیشگیری از برتری جویی های اقتصادی و نظامی چین و روسیه و سیطره جویی ایران است، نرسیده است. این که بازی های امریکا در منطقه خیلی پیچیده است و به این ساده گی نمی توان، شکست و پیروزی امریکا را کلید زد. یک طرف قضیه است و اما در این میان آنچه مسلم است، باخت مردم افغانستان است که با تاسیس حکومت های برخوردار از حمایت امریکا و نصبت مهره های معلوم در آن تا کنون بیشترین زیان را متحمل شده اند. به این نتیجه می رسیم که امریکا به دنبال هر هدفی که درافغانستان آمده و چقدر به آن نزدیک شده و یا دور، یک جهت مسأله است و اما مهم این است که حالا شخصیت ها، گروهای سیاسی و قومی، نهاد های مدنی با همنوایی و همکاری مردم افغانستان برای شکستن بن بست و رهایی امریکا از این بلاتکلیفی دست به دست هم بدهند و به دنبال این پرسش بروند که پس از این همه مصیبت ها و کشتار های خانمان سوز و وحشتناک چه هدفی را دنبال کنند تا زمینه های صلح واقعی در افغانستان میسر شود و خیر و سعادت و رستگاری افغانستان را ضمانت کند. یاهو