نالد ز درد بی کسی ات مرد و زن وطن
ریزند ز دیده اشک بگویند وطن وطن
دیگر ز باغ می نرسد صوت بلبلی
گر دیده آشیانه ای زاغ و زغن وطن
دیگر وطن به سوی ترقی نمیرود
باشد وطن به دستی دو سه بی وطن وطن
یارب نصیب دشمن تو جز همین مباد
تا زنده است رنج و عذاب و محن وطن
جنگ است و قتل و کشتن و بربادی و ستیز
بی زخم نمانده پای و سرو دست و تن وطن
دیروز داشتی چی سخن دان علم و فضل
امروز کم اند مردم با علم و فن وطن
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا