مهستی و عمرخیام
در پیوند به دیدار مهستی با عمر خیام که همروزگار او بود، روایتهایی نیز وجود دارد که او با عمر خیام دیدارهایی داشته است. اگر بپذیریم، باید چنین دیدارهایی زمانی رخ داده باشد که او در دربار سلطان سنجر (۵۱۱- ۵۵۲ ق/ ۱۱۱۸-۱۱۵۷) در مرو به سر میبرد یا هم در سفری در نیشابور.
با یک مقایسه در میان چهارگانیهای مهستی و عمر خیام، درمییابیم که چهارگانیهای این دو شاعر، چه از نظر زبان و چه از نظر نگرش به هستی و زندهگی، همگونیهای زیادی دارند.
این همگونیها گاهی چنان برجسته و چشمگیر است که میاندیشی هر دو شاعر در تفاهم باهم خواستهاند چنین اندیشههایی را با استفاده از قالب چهارگانی در شعر پارسی دری، گسترش دهند.
هنگام صبوح اگر بت حورسرشت
پُرمی قدحی به من دهد بر لب کشت
هرچند که این سخن بر من باشد زشت
سگ به ز من ار هیچ کنم یاد بهشت
(رباعیات، ص ۶)
در فصل بهار اگر بت حورسرشت
یک ساغر میدهد مرا بر لب کشت
هرچند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به ز من است اگر برم نام بهشت
(حکیم عمر خیام، رباعیات، ص ۳۵)
وقتی این دو چهارگانی را باهم مقایسه کنیم، نمیتوانیم بگوییم که شاعر پیشگام، کدام یک بوده است، عمر خیام یا مهستی گنجوی. جز آنکه شهرت خیام ما را برانگیزد که بگوییم مهستی به دنبال خیام گام برداشته است.
خوشباشی، خوش و شادکام زیستن یکی از اندیشههای پایهای عمر خیام در چهارگانیهای او است. بخشی از چهارگانیهای مهستی نیز با چنین اندیشهای سروده شده است.
گر ملک تو مصر و روم و چین خواهد بود
آفاق تو را زیر نگین خواهد بود
خوش باش که عاقبت نصیب من و تو
ده گز کفن و سه گز زمین خواهد بود
(همان، ص ۲۳)
در وقت بهار جز لب جوی مجوی
جز وصف رخ یار سمنروی مجوی
جز بادهی گلرنگ به شبگیر مگیر
جز زلف بتان عنبرینبوی مبوی
(همان، ص ۹۱)
آنگونه که در چهارگانی دیده میشود، مهستی در رباعیهای خود بهگونه چشمگیری صنعت جناس را به کار میگیرد.
این هم چند چهارگانی دیگر که نشان میدهد مهستی و خیام نسبت به هستی و زندهگی چقدر اندیشهها و دریافتهای همگون دارند:
در آتش دل پریر بودم به نهفت
دی باد سبا خوش سخنی با من گفت
کامروز هر آنکه آبرویی دارد
فرداش به خاک تیره میباید خفت
(همان، ص ۱۶)
باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت
یار آمد و می در قدح یاران ریخت
آن عنبر تر رونق عطاران برد
وان نرگس مست خون هشیاران ریخت
(همان، ص ۳)
ایام چو آتشکده از سینهی ماست
عالم کهن از وجود دیرینهی ماست
اینک به مثل چو کوزهای آبخوریم
از خاک برادران پسینهی ماست
(همان، ص ۹)
در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی
هم آب اجل کند گذار ای ساقی
خاک است جهان صوت بر آر ای مطرب
باد است نفس باده بیار ای ساقی
(همان، ص ۸۹)
در پارهای از چهارگانیهای مهستی گاهی باد، خاک، آب و آتش و چهار روز و چهارگونه گل در کنار هم به تکرار آمدهاند.
باد، خاک، آب و آتش، هنوز در آن روزگار چنان عناصر اولیه پنداشته میشدند که نهتنها مزاج و طبیعت انسان را بربنیاد ترکیب آنان میسنجیدند، بلکه طبیعت را نیز برساخته از آنان میدانستند.
بگذشت پریر باد بر لاله و ورد
دی خاک چمن سنبل تر بار آورد
امروز خور آب شادمانی زیراک
فردات همیآتش غم باید خورد
(همان، ص ۲۹)
آتش چو پریر آتش شور انگیخت
دی نرگس آب شرم از دیده بریخت
امروز بنفشه عطر با خاک آمیخت
فردا سحری باد سمن خواهد بیخت
(همان، ص ۳)
کردی به سخن پریرم از هجر آزاد
بر وعده بوسه دی دلم کردی شاد
گر زانچه پریر گفتهای ناری یاد
باری سخنان دینه یادت باد
(همان، ص ۲۵)
«پریر» یک روز گذشته از دیروز را گویند و «پیشپریر» یک روز پیش از پریر را گویند؛ یعنی دو روز گذشته از دیروز. «دینه» به مفهوم دیروز است که هنوز در گفتار مردم وجود دارد.
بگذشت پریر باد بر لاله و ورد
دی خاک چمن سنبل تر بار آورد
امروز خور آب شادمانی زیراک
فردات همی آتش غم باید خورد
همان، ص ۲۹
در آتش پریر بودم به نهفت
در باد صبا خوش سخنی با من گفت
کامروز هر آنکه آبرویی دارد
فرداش به خاک تیره میباید خفت
(همان، ص ۱۶)
در این چهارگانیها نیز، همان اندیشه خیامی را میبینیم. هستی انسان را با مفهوم زمان میسنجد. پریر، دی، امروز و فردا واحدهای شناخت زمان است.
با تکرار این واحدها، از گذشت زمان میگوید. زمان که میگذرد، هستی انسان نیز میگذرد. برای آنکه انسان نمیتواند هستی خود را به گذشته برگرداند. گویی با گذشت زمان، هستی انسان نیز میگذرد.
هستی انسان وابسته به همین روزی است که در اختیار دارد. از فردا یعنی آینده چیزی نمیداند و نمیتواند بدون گذشت زمان خود را به آینده برساند.
چنین است که خیام و مهستی مفهوم زندهگی را در همان زمانی درمییابند که در اختیار دارند، یعنی زمان حال، امروز.
وقتی از آینده چیزی نمیدانیم و نه هم گذشته در اختیار ما است، پس باید در همین لحظههایی که در آن نفس میکشیم، به زندهگی بیندیشم و از آن لذت ببریم؛ چون میدانیم که گذشت زمان در اختیار ما نیست. میشود گفت: این زمان است که ما را در ختیار خود دارد.
چنین شاعرانی در حقیقت با زیستن در شادکامی و لذت بردن از زندهگی میخواهند از زمان انتقام گیرند.