اى دل مگو كه راز تو رسوا نمى شود
فريادِ دردِ عشق به نجوا نمى شود
آيينه ى دل است اگر چشم ما، مگو
رازی که خفته در دلم افشا نمى شود
در حيرتم كه غرق غمى يا كه غرق عيش
مستى به چشم شوخ تو معنا نمى شود
با من بمان مسافر عشق تو امشبم
كامشب همان شبيست كه پيدا نمى شود
ناكام هر كه رفته ازين كاروان سرا
هرگز به كامِ ما و تو دنيا نمى شود
تا ساحل وصال تو تنها نمى رسم
يك قطره آب موجه ى دريا نمى شود
فردا كه عزم آمدنت سوى ما بوَد
من لحظه مى شمارم و فردا نمى شود
ديشب شنيدم از دهنِ يوسفِ عزيز
كو را هزار يار زليخا نمى شود
بازار سينه پر شده از رنج ها زراب
اين جنس غمفزاست كه سودا نمى شود
٥ جولاى ٢٠١٤
كابل