نسلی که مرگ را به تماشا نشستهایم
صدبار مردهایم و به حاشا نشستهایم
بر دار رفتهایم و به سنگسار ماندهایم
کابوس دیدهایم و به رویا نشستهایم
هر شب به نعش خندهی هم ناله کردهایم
لبخند را چهسان به تمنا نشستهایم
چوپان دریده گلهی ما را، چه سادهایم
ما گرگ را به تهمت بیجا نشستهایم
چوپان دریده به نوبت، یکی یکی
با چشم دیدهایم و به اغوا نشستهایم
آلالههای گلشن ما چیده باغبان
ما مرگ لاله را به تماشا نشستهایم
این نیست زندگی و چنین نیست زندگی
ما جان سپردهایم و به حاشا نشستهایم
فاطمه محمدی
۱۴۰۱/۹/۲۴
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.