دگر نخل چمن را میفروشد
یکی دیگر سرِ خود ، بی اجازه
زمینِ بیوهزن را میفروشد
یکی را میکَشد از بین تابوت
حریصانه کفن را میفروشد
به «پکر» من که خوابی دیده دیشب
که شیخ ما چپن را میفروشد
بیا این ریشخندی را ببین تو
که «افتابه»، لگن را میفروشد
نه قانون است و نی پرسان، دکاندار-
به جای گُل لجن را میفروشد
یکی را با دو چشم خویش دیدم
که سیخ آنتن را میًفروشد
خدا شرمنده سازد آن کسی را
که آثار کهن را میفروشد
یگانتا خَپ خَپ و چُپ چُپ دَم صبح
گلیمِ کفشکن را میفروشد
ز تنبور و دوتار و نی چی پرسی
دُهُلهای اتن را میفروشد
تیاتر و سینما شد بسته، کاکو-
تصاویر خفن را میفروشد
نمانده فلم ریکا و مدوری
فقط فلم مَتَن را میفروشد
ببین که مردهشوی از تنگدستی
کلنگِ قبرکن را میفروشد
دو صد لعنت کنم آن بیپدر را
که مادر را و زن را میفروشد
پریشب من به خواب خویش دیدم
کسی دندان من را میفروشد
خلاصه هر که با قدر و توانش
همه چیز وطن را میفروشد
هارون یوسفی
لندن- ۲۹ آگست-۲۰۲۴