اسلام سیاسی و بی پایگی آن در متون دینی
در اندونزی متفکرانی مانند: نور خالص مجید، عبدالرحمن وحید، احمد واهب و منور سادزالی به شیوههای گوناگون میراث اسلامی را مورد بازاندیشی قرار داده و از این راه، تفکر حاکم بر اندیشه اسلامی در اندونزی را وارد مسیری تازه نمودند. نور خالص مجید در اندونیزیا (۱۹۳۹ ۲۰۰۵) جنبش نوسازی الهیات را در راستلی فکر سید جمال الدین و عبده آغاز کرد و انحطاط فکر اسلامی را به ناتوانی مردم در درک شایستۀ اسلام نسبت داد. وی می گفت که مردمان اندونیزی در تفکیک ارزش های برتر از ارزش های زمانمند عاجز اند. افزون بر مجید متفکرانی چون عبدالرحمن وحید( ۱۹۴۰ ۲۰۰۹)، احمد واهب (۱۹۴۲ ۱۹۷۴) و منور ساختنی (۱۹۲۵ ۲۰۰۴) نیز با گرایش های متنوع به اندیشه های اسلامی پرداختند.
سودان
در سودان عبدالله نعیم متولد 1946 دست به تحقیق دربارهی رابطهی اسلام با حقوق بشر و حقوق ببن الملل زد. به باور وی تلقی اسلام گرایانه از شریعت بنیان حقوق بین الملل مدرن را می کند. او در صدد رهیافت تازه به سوی هماهنگ ساختن اسلام با حقوق بین الملل و حقوق بشر گردید. وی خواست از طریق جذب تفکر غربی در تفکر اسلام سنتی، این معضل را حل کند. داکتر مهدی حسن ترابی سودانی متوفا در سال ۲۰۱۶ برای تقویت اندیشه ی اسلامی و هماهنگ سازی آن با دنیای جدید به تأسیس منهج خاص در ساحۀ اصول دست زد و در این راه پاره یی از باورهای دینی را قربانی اندیشه های خود کرد. بدین گونه در تونس شخصیت چون، راشدالغنوشی، در مصر نصیر حامد ابو حامد، در مغرب عابدالجابری و در ایران کسانی مانند، مهدی بازرگان، مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش و محسن کدیور دست به نوآوری هایی تازه در عرصه اندیشه های اسلامی زدند.
به همین گونه گروه های اسلامی دیگر چون طالبان، القاعده و داعش که بیشتر گرایش های سلفی دارند. شماری از این گروه ها راه ی حل عظمت از دست رفته ی اسلام را در چوکات نظامی جست و جو می کنند که دشمنی با غیر مسلمانان را امر شرعی تلقی میکنند و برای پیش گیری از ورود اندیشه ها و پیشرفت های بزرگ بشری دیوار های آهنین تعصب و افراطیت را بلند کرده اند. این گروه ها مانند طالبان در دشمنی با زنان و دانش ستیزی شهره ی آفاق گرديده اند. این گروه ها بیشتر سلفی و افراطی اند و به عقلانیت باور ندارند و به تفسیر ظاهر آیات اکتفا می کنند. این گروهها پیشوا های فکری شان را ابن تیمیه، ابن قیمیه، وهاب نجدی، شاه ولی الله و اسلاف فکری آنان تلقی میکنند. بیرابطه نخواهد بود تا اندکی پیرامون اندیشه های آنان سخن گفت. در این میان مدرسه ی دیوبند در ساختار اندیشه های شماری سلفی ها تاثیر بسزایی داشت و افکار شاه ولی الله در شکل گیری بسیاری از این گروه ها و جنبش های اصلاحی نقش تاثیر گذاری داشت و دارد. ببرابطه نخواهد بود تا به افکار شاه اشاره ای شود.
نیم قاره
شاه ولیالله پس از فروپاشی دوران مغل، کوشید که با استناد به مفهوم دو مرجع و خلیفه مکمل (یکی سیاسی و دیگری فقهی) به احیای یک مرجعیت قوی مرکزی بپردازد. وی در همۀ علوم متداولِ آنروز در جهان اسلام تبحر کامل داشت. به تفسیر، حدیث، اصول تفسیر، اصول فقه و مقاصد و مصالح نهفته در شریعت ید طولا داشت. او پایهگذار ترجمه قرآن به فارسی است؛ اما شهکار اساسیِ وی که او را یک اصلاحگرِ آگاه به رموز شریعت و احیاگر بیدار به نمایش میگذارد، کتاب گرانسنگِ «حجهالله البالغه» است که منبع الهام اصلاح و اصلاحگران قرار گرفته و جنبشهای دینی برخاسته از هند در سایۀ آن شکل گرفته است. کارنامه و پروژه ی اصلاحی شاه ولیالله نسبت به سایر جریانهای اسلامی معاصر وی، مهمتر و گستردهتر خوانده شده است. او حتا در مسایلی مانند خلافت و نزاع میان خداشناسی جزمی و صوفیگری مفهوم مصلحت را به کار بست. او مفهوم مصلحت یا منفعتِ عامه را از منظر فقه مالکی زنده کرد و بر تمایز جاافتاده صوفیانه میان شریعت وحقیقت تکیه کرد. به باور وی شریعت امری تاریخی و بسته به زمان و مکان است، اما حقیقت از جنس حق و صدق است که با بینش معنوی که به حق منتهی میشود، به دست میآید. از سوی دیگر، او نگاهی نقادانه نسبت به ساختار شریعت در پیش گرفت و تقلید و سر سپردهگی کورکورانه را رد کرد.
احیای اصل اجتهاد او را قادر ساخت که از تاریخ راکد پژوهشِ فقهی عبور کند. وی همچنان، تاریخ موسیقی را مورد نقد و بررسی قرار داد و کوشید تا ملتهایی را که در طول قرنهای متوالی به اسلام رو آورده اند، از حقیقت اسلام و جایگاه ی آن در میان مردم آگاهی حاصل کنند. شاه با تمام موشگافی به تهاجم فرهنگی و انحرافات دینی پرداخته و کوشید تا به انحرافات بنیادینی پی برد که شجره نامۀ همۀ انحرافهای دیگر بدانجا رسیده است. او به دو چیز: یکی جدا شدن قدرت سیاسی از خلافت به ملوکیت و دیگری از بین رفتن روح اجتهاد و مسلط شدنِ تقلید کورکورانه بر اذهان انگشت انتقاد نهاد. او انحرافاتِ اول را در کتاب «ازاله الخفا» به نمایش گذاشته و به صراحتِ تمام انواعی که در کلام گذشتهگان سابقه ندارد، به آن پرداخته است. مودودی در مورد شاه میگوید: شاه در فقه یک روش معتدل داشت که هرگز در مذهب او ایراد و انتقاد از مذاهب دیگر مشاهده و احساس نمیشود. وی بر تقلید کورکورانه که بر اذهان مردم سایه افگنده بود، بهشدت تاخت. وی سخن گفتن در مورد شاه را دشوار زنده نهایت گران خوانده است. شاه ولی الله کتاب «الانصاف» را به نگارش درآورد و به ادامه کوشید کل نظام فکری، اخلاقی، تشریعی و تمدنی اسلام را بهصورتی تنظیم کند.
بعد از وفات وی نوادههای وی شاه اسماعیل شهید و سید احمد بریلوی آموزههای سیاسی وی را الگو قرار دادند و فرزند وی شاه عبدالعزیز آموزههای علمی پدرش را در پیش گرفت. دو شخصیتی که افکار شاه ولیالله در آنها تاثیر گذاشت و تلاش کردند که حکومتی بر آموزههای سیاسی اسلام بهوجود آورند: یکی سید احمد بریلوی(۱۸۳۱-۱۷۸۶) و دیگری شاه اسماعیل شهید(۱۸۳۱-۱۷۷۹) بودند. آنها برای تشکیل حکومتی تلاش کردند که بتواند، با نیروی خلاق خوشبختی و سعادت را برای مسلمانان بوجود آورد.
آنان مسؤولیت اصلاح دینی، را به عهده گرفتند که افراد جامعه در دامان آن با اخلاق نیکو پرورده شوند و زمینه را برای جهاد مسلحانه در کشورِ وسیع و عقبافتادهای، چون هندوستان در آغاز قرن نوزدهم آماده کند. اما این تلاش های سیاسی شاه برای بوجود آوردن یک مودل سیاسی ایدهآل به نتیجه نرسید و وی به سرنوشت حمید بن بادیس در الجزایر رسید. حرکت معاصر وی به رهبری محمد بن عبدالوهاب در همکاری با آل سعود، موفق شد روی کارکرد دولت قدرتمندی کار کند که از افکار سلفیت تغذیه می نمود.
حرکت اصلاحیِ شاه ولیالله در شبهقاره ی هند در بخش سیاسی به زنده شدن روح استعمارستیزی در میان مردمان تبدیل شد. در نتیجه ی این تلاش ها مردم در سال ۱۸۵۷ دست به یک انقلاب و عصیان علیه انگلیسها زدند؛ اما این شورش سرکوب شد، ازهم پاشید و جمع کثیری از انقلابیون و علمای دین در آن به شهادت رسیدند.
مدرسۀ مذهبی دیوبند در سال ۱۸۶۷ یعنی هفت سال بعد از آن انقلاب خونین، به دست مولانا محمد قاسم نانوتوی و به همکاری معنوی مولانا امدادالله مهاجر مکی بنیادگذاری شد. هدف از تأسیس دیوبند، جلوگیری از نفوذ فرهنگی استعمار و تربیت روحی جهاد در میان مردم هند و حفظ ارزشهای اخلاقی بود. دومین دلیل مهم تاسیس دیوبند در شبهقاره، واکنشی نسبت به علما و استادان دانشگاه علیگره بود که توسط سید احمد خان تاسیس شده بود. علیگره پایگاه علوم مدرن و نماد مدرنیسم در هند به شماره میرفت. در دارالعلوم دیوبند تنها علوم اسلامی به سبک و روش قدیمی آن تدریس می شد. فقه حنفی، کلام ماتریدی و اندیشههای عرفانی در فضای دیوبند بهشدت حاکم بود. از جانب دیگر، روح تصوف در میان رهبران و دانشآموزان دیوبند بهشدت جا افتاده بود. سلسله پیری و مریدی در میان علمای دیوبند حتا تا امروز نیز مشاهده میشود. در پهلوی دارالعلوم دیوبند، یک نهاد علمی معتبر دیگر به نام ندوه العلما تاسیس شد. ندوهالعلمای دیوبند تنها به تدریس علوم اسلامی آنهم در چوکات کتب متون قدیم بسنده نکرد. بلکه در پهلوی آن پارهای از علم معاصر را نیز در منهج درسی خود گنجانید. ندوی تألیفات ارزشمندی در زمینه ی فکر اسلامی به یادگار گذاشته است. وی با نگارش کتابهایی در مورد قرآن کریم، کوشید تا نگرش تازه ای، پیرامون قرآن ایجاد کند. همچنان او با نوشتن کتابها و ایراد سخنرانیها تلاش ورزید که گوهر تصوف را به نمایش گذاشته و عرفان اسلامی را از دستبرد شطحیات و تفکرات بیگانه نگهدارد.
ندوی شیفته ی تاریخ گذشته و سدههای طلاییِ اسلام بود. وی در مقاله ی معروفِ خویش «من النجوم الی الارض» در فضای تفسیر از آسمان تاریخ موسیقی عبور کند. او با نوشتن کتاب “نبرد ایدیولوژیک” کوشید تا موقعیت جدیدِ دنیای اسلام را در مصاف تمدن غربی تثبیت کند. ادامه وی در کتاب معروفِ خویش «ماذا خسرالعالم بانحطاط المسلمین» کوشش کرده تا زیانهایی را که جهان در فقدان حاکمیت اسلام متحمل شده، به نمایش بگذارد. شبلی نعمانی و سید سلیمان ندوی از شخصیتهای تأثیرگذار دیگر ندوه است. هر دو در زمینه ی تاریخ اسلام از تبحر کامل. برخوردار بود. شبلی نعمانی با نگارش کتاب گرانسنگِ عمر فاروق تحقیقاتِ پیرامون قضیۀ کتابسوزی سکندریه به دست داد و سلیمان ندوی نیز با نگارش کتاب عایشه، با نگرش ژرف از موارد ابهام و نزاعهای میانگروهیها در صدر اسلام پرده برداشته است.
تفاوت سلفیت دهلوی و وهاب نجدی
هرچند زمان شاه ولی الله دهلوی و وهاب نجدی متفاوت است و اما از نظر فکری هر دو سلفی اند. بعنی سلفیت شکل گرفته در هند متفاوت از سلفیت شکل گرفته در عربستان است. سلفیت هندی عبارت از برداشت های فقهی سلفی آمیخته با تصوف است و اما سلفیت سعودی با تصوف مخالف است. در واقع در سیستم فکری سلفی تصوف به رسمیت شناخته نمی شود. هرچند تصوف دهلوی بسط و گسترش بیشتر پیدا کرد. اما حرکت سلفیت هرگز از اندیشه های اولیۀ بنیانگذار آن که در ابتدا صورت بندی شده بود، فراتر نرفت.
پس از آن دو جریان در نیم قاره با دو گرایش در دو مرکز یکی دیوبند و دیگری علیگره بوجود آمدند که اولی به مرکز فعالیت های فکری سلفی ها و علیگره به رهبری سید احمد به مرکز فعالیت های آنانی بدل شد که گرایش های جدید فکری داشتند.
به غیر از مراکز یاد شده، در سایر مراکز آموزشی اسلامی نیز جدالِ سنتگرایان و متجددان، کموبیش به چشم می خورد. این جدالها نیز زمینه را برای قرائتهای تازه از شریعت ارایه نمودند. در هند سر سید احمدخان (۱۸۹۸-۱۸۱۷) با دیدگاه طبیعتمحورانه به تفسیر قرآن شتافت و از این طریق، میراث کهن اسلامی را در بخش تفسیر قرآن مورد بازاندیشی قرار داد. سر سید احمد خان (۱۸۹۸-۱۸۱۷) یکی از پیشوایان برجستۀ تجددخواهی در آن سرزمین شهرت فراوان دارد. وی در سن پنجاه و دوسالهگی به انگلستان سفر کرد. شماری بدین باور اند که آثار او پُر از احادیث ضعیف و ساخته شده است که سنت را به حیث دومین منبع معرفت در شریعت نمیپذیرد تا آنجا که ابولاعلی مودودی در رد نظریات این گروهها کتابی زیر عنوان «جایگاه حقوقی احادیث نبوی» به نگارش درآورد. سید احمد با فرهنگ و تمدن غرب نگرش دیگری داشت می گفت که ممکن نیست با همه ارزش های مدنی و فرهنگی غرب پشت کرد. هر چند سید احمد با مخالفت سلفی ها رو به رو شد و به سازش با غرب متهم شد. اما نیم قاره محدود به فعالیت های این دو جریان نماند و با توجه به پیچیده گی های اجتماعی و گوناگونی ادیان، اقوام و زبان های گوناگون، این قاره به مرکز جنبش های دیگر نیز بدل گردید که هر یک متاثر از دیگری به گونۀ مستقل به راه ی خود ادامه دادند. چنانکه جنبش خلافت به رهبری مولانا شوکت علی، جنبش کانگره، به رهبری گاندی، نهرو، ابوالکلام آزاد، جنبش مسلم لیگ، به رهبری اقبال، خدایی خدمتگاران، به رهبری غفار خان، جمعیت علمای اسلام به رهبری مفتی محمود و سرخ جامگان به رهبری غفار خان در نیم قرن ظهور کردند. جماعت اسلامی به رهبری مودودی از آن جدا شد و هر کدام راۀ مسقل و جدا جدا را پیمودند. در این میان جماعت اسلامی در سال ۱۹۳۷ به رهبری مودودی تأسیس شد که وی از سوی شورای متشکل از مستری محمد صدیق، مولانا منظور احمد نعمانی، مولانا سید محمد جعفر پهلواری، مولانا نذیرالحق میرتهی و میا طفیل احمد برگزیده شد. ابوالاعلی مودودی (۱۹۰۳-۱۹۷۹) روزنامه نگار، متفکر، متکلم و مفسر برجستۀ مسلمانِ شبهقارۀ هند است که در ۲۵ سپتامبر ۱۹۰۳ در اورنگآباد از توابع حیدرآباد هند تولد شد. وی با نوشتن کتاب «خلافت و ملوکیت» کوشید تا نوع نگرش کلاسیک به تاریخ اسلام را به نقد بکشد. اساس اندیشههای مودودی، اعتقاد به اصل حاکمیت، یعنی حاکم اصلی خدا است. او برمبنای همین تفکر خویشتن، «جماعت اسلامی» را تاسیس کرد تا با تربیه افراد زمینه را برای تشکیل حکومت اسلامی آماده کند. دید او نسبت به غرب و تمدن و طرح های علمی آن، استراتژیک است. وی با ارج نهادن به تمدن غرب میگوید، اخلاق و زیربنای تمدن غربی را اندیشههای انسانی تشکیل میدهد و غرب جامعهای است که انسان همنوع خویشتن را منحیث حاکم برگزیده است.
جماعت اسلامی مسلم لیگ را حزبی غیر دینی می دانست. این حزب خود را در آغاز درگیری با کنگره که تحت کنترل سیطره هندوها بود، کنار آمد. مودودی خواهان هند مستقل بود و در مقابل او مخالف سیطره هندو ها بر هند بود. مودودی خواهان بازگشت به سنت های اسلامی و اسلام راستین بود. وی عقیده داشت که اسلام به عنوان دینی متمدن در صورتی موفق می شود که مردم هرگونه مانع را از سر راه رشد و فرهنگ اسلامی بردارند. وی باور داشت که سیاستها باید در جهت ایمان اسلامی باشد و تاسیس دولت اسلامی حلال تمام سیستم های رایانه ای باشد. در تفکر مودودی دین و سیاست در هم آمیخته است و وی از نمادهای اسلامی برای تبیین اندیشۀ اسلامی استفاده کرده است. او قرائتی سیاسی از اسلام ارائه داد. جماعت از آن به بعد خود را مکلف به شریعت اسلامی در پاکستان می دانست. جماعت عهد نامۀ ۴ اکتبر ۱۹ ۱۹ در میان هند و پاکستان را محترم شمرد و پس از مرگ جناح، دولت لیاقت علی خان مودودی را زندانی کرد و تا پس از کودتای ضیاءالحق از زندان آزاد شد.
حزب مسلم لیگ در موازات فعالیت های کنگره در نیم قاره ظهور کرد و اقبال در سال ۱۹۳۷ بحیث رهبر این حزب انتخاب شد. محمد اقبال لاهوری (۱۹۳۸-۱۸۷۳( یکی دیگر از متفکران تاثیرگذار در شبهقاره هند در روند اصلاح اندیشه اسلامی، علامه محمد اقبال لاهوری است. اقبال در سال ۱۸۷۳ در سیالکوت پنجاب دیده به جهان گشود. او با نوشتن «اسرار خودی» و «زبور عجم» خواست مسلمانان را از خواب غفلت بیدار کند. بنیادی دارد. اقبال در سال ۱۹۰۵ وارد کنگره شد و بعدها به رهبری جناح مسلم لیک را تاسیس کرد. اقبال، نخستین کسی بود که ایدهٔ یک کشور مستقل را برای مسلمانان هند مطرح کرد و این ایده در نهایت منجر به ایجاد کشور پاکستان شد. وی در کنگره حزب مسلم لیگ را مطرح کرد؛ اما جناح با آن مخالفت کرد، گفتنی است که گاندی و جناح از نظر عقیده تی اختلاف نداشتند و اما در مسائل مختلف از لحاظ عملی اختلاف داشتند. گفته می شود جناح طرفدار اسلام و قوانین اسلامی در پاکستان بود و یکی از مولفه های استقلال خواهی او را اسلام تشکیل می داد. او اسلام را دین فردی نمی دانست؛ بلکه میگفت، اسلام به انسان و اجتماع نیز توجه دارد. وی می خواست که حکومت هم نشانی از دموکراسی داشته باشد و هم احکام اسلامی در آن جاری شود. از همین رو او باوجود اختلاف هایی که با مودودی داشت، پس از آزادی پاکستان او را تحمل کرد. گفتنی است که در پاکستان رفعت حسن (متولد ۱۹۴۳) به خوانش فمینیستی از آیاتِ قرآنی روی آورد و از این طریق، برابری میان دو جنسِ زن ومرد را به اثبات رساند.
ایران
قبل از انقلاب اسلامی در ایران برابر با سال ۱۹۷۹ سه جریان مهم فکری در این کشور فعالیت مینمودند. جریان سنتی که مرکز آن قم بود، در تفسیر شریعت به روش جدید علاقه مند نبود و از تفسیر متون دینی به شیوه های سنتی باورمند بود. مرتضی مطهری (۱۹۷۹۱۹۲۰) از پُرکارترین اندیشمندان ایرانی است که با فربه کردن وجهه فقهی و حقوقی اسلام، تلاش کرد که شایسته گی آن را در مسایل، اخلاقی، اعتقادی، اجتماعی و اقتصادی به اثبات برساند. جریان دوم، مارکسیستی بود و در محور حزب توده جمع شده و طرفدار حاکمیت دینی بودند. احسان طبری و تقی ارانی از چهره های نامدار آن زمان است، از رهبران آن به شمار می ذفتند. جریان سوم، که به اسلام وفادار بود، اما قرائت و تلقی آنان از دین و شریعت با جریان سنتی روحانیت متفاوت بود. علی شریعتی و مهدی بازرگان از چهرههای ماندگار این جریان شمرده میشوند.
شریعتی که دانشآموختۀ جامعهشناسی بود، با تفسیر انقلابی از اسلام از یکطرف رژیم شهنشاهی را علیه خود برانگخت و از جانب دیگر، بخش بزرگ جامعۀ روحانیت ایران با او مخالفت کردند. گروه روشنفکران دینی و نواندیشان در شریعت نیز شریعتی را (که بعدها معلم انقلاب نام گرفت) برای ایدئولوژیک کردن دین مورد حمله قرار دادند. اما این گروه ها در دوران پس از انقلاب بر قرائت سنتی هجوم آورده و مرجع روحانیت را به چالش کشیدند. هدف روشن فکران دینی گزینش راۀ میانه و سازگاری سنت و تجدد بود که با عصر حاضر نیز سازگار باشد.
عبدالکریم سروش (متولد42) از چهرههای نامدار روشنفکرانِ دینی در ایران است که دیدگاههای او پیرامون قرآن ـ مفاهیمی چون وحی، نبوت، شریعت و نظریاتت او در مورد سازگاری اسلام و دموکراسی ـ وی را به جنجال برانگیزترین متفکر در سطح جهان اسلام مبدل کرده است. . سروش در تفسیر مادی از وحی و نبوت با محمد ارکون، نصر حامد ابوزید و حسن حنفی همسو است که به گفتۀ داکتر محمد عماره، آن را در قالب اندیشه های عرفانی ارائه می کند. سروش با نوشتن کتابهایی مانند «بسط تجربۀ نبوی، صراطهای مستقیم، قبض و بسط تئوریک شریعت» قرائت تازهیی از مفاهیم شرعی به دست داد. وی می خواهد تا با به کارگیری دانش های غربی حصارهای فهم رسمی از اسلام را بشکند.
یکی دیگر از روشنفکران دینی مجتهد شبستری (متولد ۱۹۳۹) آکاه ی الهیات و روحانی برجستۀ ایرانی است. وی با استفاده از الهیات مسیحی و هرمنوتیک غربی، به تفسیر قرآن رفت و خواست، با این دیدگاه بنیانهای دین را استوار نگاه دارد. محسن کدیور (متولد ۱۹۵۹) سروش و شبستری از روشنفکران دینی ایرانی اند که در تلاش برای همگامسازی شریعت با حقوق بشر مدرن استند. کدیور تفسیر تازه یی از آنچه نظام حقوقی اسلام خوانده میشود، ارائه کرد که با مفاهیم کلیدی حقوق بشری در جهان معاصر سازگاری پیدا میکند. او آنچه را که فقها آن را نظام حقوقی اسلام میخوانند، هنجار اخلاقی میخواند. این تلقی وی باعث میشود که دستورها پیرامون اسلام تنها ارزشهای اخلاقی را برمی تابد که هیچ الزامی در آن در کار نیست، بلکه رایانهها در آن مختار قرار میگیرند. برخی دیگر مانند مصطفی ملکیان، دین را تنها در سطح اخلاقیات مورد بحث قرار می دهد. وی می گوید که بدون دین نیز می توانم به معنویات دست پیدا کنم. وی با این نظر معنویت فراتر از دین را به محافل علمی روشنفکری در ایران کشاند. دانشمندان دیگری نیز در ایران ظهور کردند که افکار تازه یی در موارد بالا از خود بر جای مانده اند و هنوز هم بر سر آنها کار می کنند.
با تاسف که در افغانستان یک جریانِ منظم و با نظر فکری درست دیده نمی شود که در پی نقد سنت دینی باشد. محمود طرزی از اولین روشنفکران خوانده شده است که با جریان های جدید آشنایی داشته و خواست با مردم تازه ی افغانستان را از تجدد آگاه کند. استاد صلاحالدین سلجوقی که بیتردید از اندیشمندان و متفکران برجسته و از نوادر عصر خود بوده است. وی اولین کسی است که افکار جدید غربی و آرای متفکران عربی را به مردم افغانستان می رساند. در این میان کتاب ارزشمند آن زیر نام «تجلی خدا در آفاق و انفس» از جمله کم نظیر ترین کتاب هایی است که پاسخ های علمی به جریان های خداناباوران داده شده است. وی حرف های تازه ای پیرامون انسان، خدا و جهان را در این کتاب ارائه می کند. به همین گونه کتاب «تقویم انسان» او از جمله با ارزش ترین کتاب حتا در سطح جهان است. گفتنی است که جریان مشروطه خواهان در عرصۀ سیاسی جستجوهایی به خرچ دادند و اما مشخصه ی روشنی در مورد نقد سنت از خود برجای نمانده اند. می توان گفت که در یک دهۀ گذشته کارها در این حصه آغاز شده وامید است که به پختگی برسند.
اکنون موضوع همخوانی میان جریان های سنت گرایانه و متجددانه به مباحث پایه یی در پیوند به ناهمخوانی هر دو جریان سنت گرایانه و متجددانه، در جهان اسلام بدل شده و تلاش ها برای همخوانی و تقرب بر یکی از دیگری ادامه دارد. ممکن است که هر دو جریان با دیدی میان فرهنگی به حل آن بپردازند؛ اما واقعیت های موجود پس از حاکمیت طالبان در افغانستان گواه بر آشتی ناپذیری این دو جریان است. تجدد خواهی از دو مجرا وارد جهان اسلام شده است که یکی از آن عامل استعماری دارد که در کشور هایی چون مصر، الجزایر، قارۀ هند و تونس، دانش آموزان مسلمان از سوی متفکران اندیشه های جدید آموزش می بینند و دیگر آن اندیشه های تجدد خواهانه است که از طریق متفکران نوگرای مسلمان بوده است که در غرب آموخته اند و پس از آشنایی با فرهنگ غرب به تجدد خواهی در جهان اسلام دست یازیدند. چنانکه احمد فارسی از سوریه و رفاعه طهطاوی از مصر از اولین کسانی در قرن هژدهم بودند که برای آموزش به اروپا رفتند. اما با ورود جریان تجدد گرایی در شرق، بجای پرداختن مردم به علوم، صنعت و حقوق انسانی برعکس به نقد دین، منابع و متون آن پرداختند که در واقع جریان تجدد در غرب یک جریان کنشی و اما در شرق یک جریان واکنشی بود. به گونۀ مثال ایجاد دانشگاه قاهره در مصر در برابر دانشگاه الازهرو ایجاد دانشگاه علیگره در برابر مرکز آموزشی دیوبند، به ابتکار سرسید احمد که در این مراکز علوم جدید آموزش داده می شود.
به طور عموم واکنش ها در برابر تجدد خواهی در شرق سه گونه بوده است که در نگاه اولی آموزه های غربی را مخالف آموزه های اسلام، در دیدگاه دوم به همخوانی کامل آموزه های غربی و اسلامی و در دیدگاه سومی با دیدی جدی به دنبال آموزش های غربی هستند. جریان های اصلاح طلبی که در قرن هژدهم مانند وهابیت در جهان اسلام آمد، از جریان تجدد خواهی بدور ماندند و در جستجوی دوران طلایی پیامبر بودند. اما در قرن نوزدهم و بیستم جریان های متفاوتی در جهان اسلام آمد که نگرش های تازه را پیرامون اندیشه های اسلامی ارائه کردند که برعکس نگرش نخستین رو به گذشته نه، بلکه رو به آینده دارند. هنوز هم گفتمان سنت گرایانه و متجددانه و برداشت های ناهمخوان هر دو جریان از مباحث دین پژوهی به شماره می رود که هر دو گرایش نوساناتی را در اندیشه اسلامی به بار آوردند و شخصیت های تأثیرگذاری در آن نقش دارند. هنوز هم کار روی معرفی این شخصیت های تاثیرگذار و پژوهشگر در پیوند به آثار شان ادامه دارد تا با دریافت نقاطی که ناهمخوان اند و غنای آن بوسیله دریافت هایی که اتفاق می افتد تا باشد که ناهمخوانی ها را به همخوانی ها بدل کند و دیوارهای آهنین میان انها را فروریزد. تنها با فروریزی این دیوار های آهنین و جدایی دین از سیاست است که با عبور از » هفت خوان» آن رسیدن به همخوانی ها و همدیگر پذیری ها ممکن می گردد.
گفتهء ابن کثیر در رابطه به جدایی دین از سیاست حجت است که وی میگوید، در ۷۷۴۳۹ کلمه قرآن کریم یک بار هم از خلافت به مفهوم سیاسی دینی آن یاد نشده است و مهمتر اینکه از صدر اسلام تا کنون نه از راویان، از محدثان و نه از فقها چیزی موثق و استوار بر بنیاد آیت و حدیث چیزی دراین مورد نیامده که دلالت آشکار بر خلافت اسلامی و یا حکومت اسلامی نماید و در مورد امارت که در اصل هیچ ذکری به عمل نیامده است. نه تنها ابن کثیر؛ بلکه از تمامی راویان و ففها و پژوهسگران مسلمان از بیضاوی تا ابن خلدون، ابن کثیر، احمد حنبل، ابن رشد، غزالی و سایرین تا کنون هیچ سند موثقی بربنیاد آیت و حدیث در دست نیست که خلافت یا حکومت اسلامی را توجیه نماید. کلمه ی خلیفه برای نخستین بار به حضرت ابوبکر گفته شده که برایش بیگانه بود و وقتی که متوجه شد و آن را از خلیفه الله به خلیفهء مسلمین تعدیل و تنزیل داد و بعد آن را پذیرفت. پیامبر هرگز چنین کلمه یی نگفته و نه قرصت داده که این کلمه برایش اطلاق شود؛ زیرا پیامبر مخالف خلافت به معنای آن بود که امروز شماری ها کاذبانه خود راداعی آن می دانند. هرگاه پیامبر چنین چیزی را اصل می پنداشت، باید جانشین خود را در زنده گی خود تعیین می کرد.
با وجود این همه تلاش ها تا کنون فضایی بوجود نیامده تا از یک سو همخوانی میان گروه های اسلامی بوجود آید و از سویی هم اسیاب سنگ دین از بالای حکومت برداشته شود و یا به عبارت دیگر اسلام سیاسی خلع سلاح شود و جلو دخالت دین در سیاست گرفته شود؛ اما بررغم تلاش های دانشمندان مسلمان طی سده های متمادی و بویژه بیش از یک قرن در این رابطه پیشرفتی حاصل نشده است و اندیشه های متفکران مسلمان برای ايجاد حکومت بیرون از مداخله ی دین در جوامع اسلامی جا نیفتاده است، برعکس افراطیت و سلفیت چنان به مانور پرداخته که مجال پرواز افکار غیرسلفی را به صفر تقرب داده است. حال پرسش این است که چگونه ممکن است تا بتوان دین را از زندان سیاست بیرون کرد و برای پرواز معنوی و نهادینه شدن ارزش های آن در جامعه بدون زور و دیکته ی حکومت توفیق یافت. در این تردیدی نیست که در یک جامعه ی دین مدار مثل افغانستان نقش دین را نمی توان نادیده گرفت و حتا از نفوذ فرهنگی دین در جامعه چیزی کاست. اصل موضوع این است که چگونه باید عمل کرد تا نخست دین را از آسیب رسی سیاسی نجات داد و در ضمن ارزش های فرهنگی دین را بدور از سیاست زده گی ها در جامعه نهادینه نمود و نقش دین در امور مدنی پویا و بالنده گردانید تا باشد که دین و ارزش های دینی پیش از رفتن به موزه های سیاسی تاریخ؛ آزاد و سربلند وارد جامعه شود. یاهو
منابع
۱ ـ البهی، الدکتور محمد. الفکر الاسلامی الحدیث وصلته بالاستعمار الغربی. (مصر) طبع دوازدهم. ناشر مکتبه وهبه. سال:۱۹۸۵
۲ـ ابوزید، نصر حامد. اصلاح اندیشۀ اسلامی(تحلیلی ـ تاریخی ـ انتقادی) مترجم: یاسر میردامادی. ناشر: توانا
۳ـ ابوزید، نصر حامد ابوزید. مفهوم النص. طبع اول. ناشر: المرکز الثقافی العربی. سال: ۲۰۱۴
۴ـ شحرور، الدکتور محمد. الکتاب والقرآن. (دمشق) الاهالی للطباعه والنشر والتوزیع
۵ـ امیری، علی. خواب خرد. (کابل) چاپ اول. انتشارات امیری. سال: ۱۳۹۱
۶ـ اشرفی، عبدالمجید. اسلام و مدرنیته. مترجم: مهدی مهریزی. نشر: وزارت ارشاد ایران
۷ـ عنایت، حمید. سیری در اندیشه سیاسی عرب. چاپ دوازدهم. موسسۀ انتشارات امیرکبیر.
۸ـ عماره، دکتور محمد. تأویل بیهوده. مترجم: یاسین عبدی. چاپ: اول. ناشر: آراس. سال: ۱۳۹۴
۹ـ مجله ی المجتمع. شماره ۲۰۹،
10 – سایر منبع با ا ستفاده از گوگل