●عاصی؛ کِچکِنی از شاعرانه‌گی مُفرط : جاوید فرهاد

•کم‌تر شاعری را در دهه‌ی شصت هجری-خورشیدی می‌توان سُراغ کرد که به‌پیمانه‌ی زنده‌یاد “قهار عاصی” حسِ لب‌ریز از شور و شاعرانه‌گی مُفرط داشته باشد:

“حرف از تو زدیم شعر بشنفتدش

خاموش نشستیم، گُهر سفتندش

نامِ تو گرفتیم، سرودش کردند

تصویرِ تو کردیم، غزل گفتندش” (قهار عاصی)

•ویژه‌گی دیگر عاصی این بود که در کنار زبانِ سرشار از غِنا و تغزّل، سیاستِ شاعرانه‌ و رگه‌های اندیشه‌ی حماسی و میهنی را یک‌جا در ظرفِ زبان می‌ریخت و هنرمندانه از این یک‌جا سازی، آمیزه‌ای به‌نام شعر تحویل می‌داد: 

“بيا كه گريه كنيم! 

نه در تفاهمِ با عجز در بلی گفتن 

كه در مفاهمه با عشق 

هزار سال سخن را و بی‌صدایی را

بيا كه گريه كنيم! 

بيا كه گريه كنيم! 

به مرده‌گان خود و مرگ‌های تعليمی 

به زنده‌گان و سيه چال‌های سوگ و سقوط

برای عشق 

برای زيبایی 

برای سنگِ سپيدی كه يادگاری را 

در آن سيه كرديم.” (قهار عاصی)

•زبان شعرهای عاصی، زبانی‌ست ایستاده میان دو خط؛ یعنی هم قابلِ درک برای مردم عام و هم قابل حس برای مخاطبان جدی شعر یا همان نخبه‌گان.

 به‌گمانم افزون بر شعرهایی که از وی در چهارچوب موسیقی اجرا شده، یکی از انگیزه‌هایی که شعر آن عزیزِ یگانه را “چاشنی‌پذیر” ساخته، همین ایستادن در بسترِ دو سویه‌ی زبان یا همان دو خط درکی و حسیِ موازی است.

•نکته‌ی دیگر از دیدِ من، هم‌رنگ نبودن عاصی با دیگران (شاعرانِ هم‌نسلش) هست؛ موردی که درست از وی چهره‌ی منحصر به‌فرد در شعر معاصر پارسی در دهه‌ی شصت ارائه می‌کند:

“کبوترهای سبز جنگلی در دوردست از من‌ 

سرود سبز می‌خواهند 

من آهنگ سفر دارم‌ 

من و غربت‌ 

من و دوری‌  

خداحافظ گل سوری‌! 

سرِ سردرّه‌های بهمن و سیلاب دارد دل‌ 

بساطِ تنگِ خاموشی‌ 

این باغ خیالی

خداحافظ گل سوری

هیولای گلیم بددعایی‌های‌ ما بردوش‌ 

چراغِ آخر این کوچه را 

در چشم‌های اضطراب‌آلوده‌ی من سنگ می‌سازد 

هوایی تازه‌تر دارم‌ 

از این شوراب‌، از این شوری‌

خداحافظ گل سوری‌! 

جنون ناتمامی در رگانم رخش می‌رانَد 

سپاهی سخت عاصی در من آشوب آرزو دارد 

نمی‌گنجد در این ویرانه نعلی از سوارانم‌ 

تماشا کن‌، چه بی‌بالانه می‌رانم‌ 

قیامت بال و پر دارم‌ 

به گاه وصل‌ 

منظوری‌ 

خداحافظ گل سوری‌!” (پاره‌ای از شعر گُلِ سوری از قهار عاصی) 

•یکی از ویژه‌گی‌های دیگر عاصی، شهری سازی واژه‌های روستایی در زبان شعر است؛ موردی که او را در دهه‌های هفتاد و شصت هجری-خورشیدی متفاوت‌تر می‌نماید و شاعرِ شهید با بهره‌‌گیری از این ترکیب‌ها و مصطلح‌های رایج در زبان روستا، تصویرهای روستا را به‌شهر و از شهر را به‌روستا می‌برَد و در پردازشِ زبان و تصویر تا جایی کلیشه‌زدایی می‌کند:

“فلک در خانه‌ام پرتافت آتش

در و دیوار را دریافت آتش

ز هر چشمی دو دریا گریه کردم

نه غم گم شد نه پایان یافت آتش(قهار عاصی)

نمونه‌ی دیگر:

“او درختانِ سرِ گردنه را می‌ماند

کولی تار و ترنگ است و سفرنامه‌ی کوچی‌ها را

دست می‌افشاند

پای می‌کوباند” (بخشی از شعر بگذارید تماشا کنمش)

یا: 

“هوای تازه‌ای از سوی گندم‌زار می‌آید

بجوییدش که زین آشفته بوی یار می‌آید

چراغِ نذر این ویرانه زین پس بر افروزید

که آن کوتل‌نشینِ سبزه دامن‌دار می‌آید (قهار عاصی)

“پرتافتن به‌معنای انداختن، درختانِ سرِ گردنه، کوتلی، تار و ترنگ، سفرنامه‌ی کوچی‌ها، تماشا کنمش، گندم‌زار، چراغِ نذر، کوتل‌نشینِ سبزه و دامن‌دار” همان واژه‌ها و ترکیب‌هایی شهری سازی واژه‌های روستایی است که برخی از آن به‌‌نامِ “بومی‌گرایی در زبان شعر عاصی” یاد کرده‌اند.

•عاصی خودش در پشتِ شعرهایش هست: مهم‌ترین نکته در شناختِ شعرِ شاعران مطرح، ایستادن و جاری شدن نفس‌های خودِ شان در پشتِ شعر و شعور شاعرانه شان هست و عاصی یکی از همان شاعران است؛ درست برعکسِ برخی از شاعران که گاه روبرداری ناقصی از شعر مولوی و حافظ می‌شوند و گاه هم از شاملو و فروغ.

به‌نظر من یکی از رازهای جاودانه‌گی عاصی در شعرهایش همان ایستادن خودش در پشتِ شعرها و رویاهای شاعرانه‌اش هست؛ چیزی که با همه فراز و فرودها در زبانش، از او امروز چهره‌ی ماندگار در شعر معاصر پارسی ساخته‌است.

کچکنِ یادهایش جاودانه باد!

جاوید فرهاد