در ۲۸ سپتامبر سال ۲۰۲۰ در کابل جان بودم. وضعیت سیاسی نا بههنجار همهی زندگی مردم را فرا گرفته بود. انتحاریونکه برای رسیدن به حوریان بهشتی در تلاش و عجلهی عجیبی بودند، روزانه خود را در هر گوشهی از کشور میکفاندند. خون، کشتار و بدبختی بر زندگی مردم سایه افکنده بود. دزدانی در قدرت و دزدانی در اپوزسیون جا عوض میکردند. گهی وزیر، گهی منتقد، گهی سفیر، گهی وکیل و اگر هیچجایی باقی نمیماند به لشکر مشاوران مزدبگیر بیکار و بیمایه میپیوستند. چور، چپاول و فرصتطلبی همهجا را درنوردیده بود. دزدان حرفهای، دولت را به خزانه و وسیله غنیمتجویی تبدیل کرده بودند. آنها از یکسو افغانستان را چور میکردند و از سوییدیگر به فکر برونکشیدن داراییها و خانواده های خود از کشور بودند. قدرتمندان با بکسهای آماده برای سفر و فرار به دفاتر میرفتند و برنامه های زندگی را در برون از کشور فراهم ساخته بودند.
آنسوی کار خللزاد (من عمدا خللزاد مینویسم) راه را برای برادران ناراضی کــرزی هموار میکرد. هراسافگنان جنایتکار تالبانی بکسهای سفر از دوحه به کابل را تهیه میدیدند تا جای دزدان حرفهای را در ارگ و سپیدار خالی نگذارند. شیخهای عرب در هماهنگی با نهاد های استخباراتی امریکایی جیبهای مسافرینی را که به سوی قندهار و کابل آمادگی میگرفتند پر از دینار و درهم میکردند. مهمانیهای استقبالیه حاکمان جدید قندهار و کابل شکمهای رهبران تالبان را هرچه بیشتر متورم میساخت. هماهنگی و همکاری میان ارگ از طریق مشاور امنیت ملی و گروه انتحاریون به رهبری کاکای رییس مخوفترین شبکه ترور در جهان جان میگرفت.
۲۸ سپتامبر روز سیاهی را برای هنر و ادبیات این سرزمین به جا مانده بود. ۲۶ سال پیش، در این روز وجود قهار عاصی شاعر نامآور، جوان و پُرکار کشور در زیر هجوم مرگبار موشکها که بر خانه های مردم فرود میآمدند با خاک و آتش یکسان شده بود. مجاهدین سربهکف در آن روز کابل را به سرزمین وحشت مبدل کرده بودند. یکی از قربانیان جنگهای تنظیمی قهار عاصی بود. کافیست بگویم عاصی قربانی قدرت طلبی جنگسالارانی شد که بعد ها در دوران جمهوریت در فاحشهخانه های دوبی با هم عیاشی میکردند. عاصی را کسانی کُشتند که در ساختن قصرهای مجلل با هم مسابقه به راه انداخته بودند. قاتلان عاصی کسانی بودند که با تغییر لباس به نکتاییپوشان و شرکای مافیای قدرتهای محلی و جهانی تبدیل شده بودند. عاصی به تمام معنا یک قربانی بود. اما چه قربانی که با یک مصراع شعر ارزش همهی دار و ندار قاتلینش را میپرداخت. از قاتلین عاصی جز زشتی و نفرت چیزی به جا نماند. اما هر کلام عاصی میراث تاریخی شعر و ادب معاصر ماست. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
ماموریت من در کابل کوتاه بود و در محل مخصوص که به نام دهکدهی سبز یا همان Green Village معروف که در مسیر پلچرخی قرار داشت اقامت داشتم. در این محله تنها متخصصین بینالمللی در شرایط بسیار مقید حفاظت میشدند. برونشدن از آن محله باید تحت شرایط ویژه امنیتی صورت میگرفت. من صبح ۲۸ سپتامبر را از قبل برای سلسهای از ملاقاتها در داخل شهر پیشنهاد داده بودم و گروه امنیتی آنرا پذیرفته و برایم موتر و محافظ تهیه دیده بود. در آنروز رفتم به آرامگاه قهار عاصی تا یاد و حرمتی به جا آورم.
روز عجیبی بود. در آن گیرودارهای سیاسی در قدرت، جامعه با مصیبت بیعدالتی دستوگریبان بود. جامعه فقیر بود و هر روز فرزندانش را به جنگ میفرستاد. کودکان فقیر سیمای شهر را غمگین ساخته بود. غربت، بیثباتی، بیعدالتی و قُلدرگری های زورمندان ماحصل چیغ های دلخراش رییسجمهوری بود که با یک مافیای سهنفره بر گرده های مردم حاکمیت میکرد. جامعه از دولت و دولت از جامعه متنفر شده بود. وقتی موتر ما به آرامگاه عاصی روان بود مردان خستهای را دیدم که کنار جاده نشسته و منتظر بودند تا کسی برایشان حداقل یکروز کاری را هدیه دهد. وقتی پیشتر رفتیم پیرمردانی را دیدم که دور یک میدانی کوچکی دیره کرده بودند. با احترام پرسیدم من دنبال قبر قهار عاصی هستم. پیرمرد با مهربانی پرسید. همو شاعره میگی، نی؟ گفتم بلی. سپس خودش مرا تا مزار عاصی رهنمایی کرد.
باورم نمیشد که آن صدای بلند شعر معاصر فارسی چنین معصومانه در زیر خاک خوابیده باشد. این در حالی بود که بهترین محلات شهر را قبر های زورمندان تسخیر و بر آنان بناهای گرانقیمتی احداث کرده بودند. حتا بر مُرده ها هم تجارت سیاسی جاری بود. وقتی آرامگاه قهار عاصی را با این حالت دیدم به فکر شاعران برجسته روسیه، آلمان، هالند، دنمارک، کانادا، ایران و تاجیکستان افتادم. آرامگاه های شاعران در این کشور ها محلات افتخاری هستند که ملتها بر آنان میبالند. هر بیننده با رفتن به آرامگاه شاعران پر از شعر و آموزش میشود. کافیست شما مزار محمود درویش شاعر فلسطینی را ببینید. آنجا موزیمی از آثارش را درمییابید و با شخصیت هنری، ادبی و سیاسیاش آشنا میشوید.
وقتی بالای مقبره عاصی ایستادم، راستش بسیار خجالت کشیدم. شاعری که برای هنرمندان، سیاسیون، حماسهسازان، فرهنگیان سیاسی و غیر سیاسی شعر را با شعور سرود، از یادرفتهای بیشنبود. حتا در همان روز سالمرگش کسی نیامده بود تا دستهگلی بر مزارش بگذارد. ناگهان همان شعر معروفش گویا از میان خاکهای انبار شده بر مزارش به ناله و گریه طنین انداخت.
بيا كه گريه كنيم
به تلخكامی دوشيزه گان آواره
به بیزبانی دروازه های
بسته
شكسته
به خاطر غم بسيار و شادمانی كم
به خاطر شب و روزي سياه بیهنري
بی شعری