در سوگ رفتنت « عاصی »شعری سروده‌ام : ابوالپشم

ای قامتِ بلندِ نجابت!

آنروز ها که پرچمِ آزادی را 

در عرصه‌ی سکوتِ سیاه سخن‌وران

بی هیچ ترس و واهمه افراختی بلند

بسیار شاعرانِ جبونِ سخن‌فروش

از کارزارِ شعر و شهادت گریختند

آنروز ها

“سوداگران خون و شرافت”

وجدان را

با هر متاع ناسره، بی هیچ خفتی

معامله می‌کردند،

تو از گلوی خسته‌ی یک نسلِ سوخته

در حیطه‌ی تراکمِ باروت و خون و بم

آزادی را 

فریاد می‌زدی

ای مردِ خون و شعر و شهامت!

امروز نیستی که ببینی هنوز هم

“پالان به دوش‌های زمانه”

“رویین‌تنانِ عرصه‌ی تاریخ را”

بر دار می‌زنند

امروز نیستی که ببینی هنوز هم

“سوداگرانِ خون و شرافت”

در عرصه‌ی معامله، پیروزِ صحنه‌اند

آن کاغذین یلانِ سیاست‌مدار نیز

بر مسندِ دروغ و ریا تکیه داده‌اند

اکنون تو نیستی که ببینی

کابل به دستِ کوردلانی فتاده‌است

کز چند قرنِ پیش به این جا رسیده‌اند

این دیو های مست 

فرهنگِ خوار مایه‌ی خود را به توده‌ها

تحمیل می‌کنند

آری تو نیستی که ببینی

کابل به زیرِ چکمه‌ی خونینِ اهرمن

اکنون چه می‌کشد

آن روز اگر جزیره‌ی خون بود این دیار

امروز هم جزیره‌ی خون، هم توحش است

آری تو نیستی که در این فصلِ تیرگی

از دردِ بی‌پناهی کابل 

فریاد سر کنی

“غمنامه‌ی شگفتِ جدایی را”

آواز در دهی

آری تو نیستی که ببینی

اکنون “مقامه‌ی گل سوری

فرهنگِ سال

با واژگانِ داغِ {چرا؟} {نی!} سرشته نیست”

آری تو نیستی که در این سال‌های نحس

سوغاتِ باغ را

دیوانِ عاشقانه‌ی دیگر بیاوری

 لالاییِ‌ای برای ملیمه 

خوانی به سوز و درد

باری به شعرِ تازه غمت را غزل کنی

آن روزها چه خوب سرودی برای ما

“تنها ولی همیشه

دریای کابل است که مرداب می‌برد”

اکنون تو نیستی که ببینی 

هر رود و رودبار در این خطه‌ی علیل

مرداب می‌برد

مرداب بر کنار که گنداب می‌برد

* سطر های داخل گیومه‌ از خود قهار عاصی است.

** مقامه گل سوری، لالایی برای ملیمه، دیوان عاشقانه باغ، غزل من و غم من، تنها ولی همیشه و از جزیره خون دفتر های شعر عاصی است.