«زنان در حمام برخلاف من نیکرشان را بیرون نکردند. من نمیدانستم که باید با نیکر داخل حمام شوم. چون نیکر
اضافی با خود نیاورده بودم، مجبور شدم عریان درون حمام بروم. همهی زنان و دختران به دورم جمع شده بودند.
متعجب نگاهم میکردند، میخندیدند و حتما مسخرهام میکردند. با آنکه پروانه نمرهیی خصوصی گرفته بود و ما آنجا رفتیم، زنان بر دروازهی اتاق نمره هجوم آورده و بر دروازه مشت میکوبیدند. متعجب بودند از اینکه من موهای زاید بدنم را مثل آنها برنمیدارم.»
این سطرها قسمتی است از آنچه در ترجمهی فارسی کتاب “سه زن هراتی” حذف شده است. «سه زن هراتی» نوشتهی ورونیکا دبل دی است. ورونیکا در سالهای 1973 و 1976 میلادی شوهرش پروفیسور جان بیلی را که برای پژوهش در زمینهی موسیقی فلکلور به هرات سفر میکرد، همراهی کرد. حضور کمرنگ زنان در کوچه و بازار هرات ورونیکا را به فکر زنان هراتی و زندگیشان انداخت. علاقهی شخصی او به فرهنگ سنتی و موسیقی فلکلور، او را به بخشهای فقیرنشین جامعه کشانید. او در مهمانیهای که شوهرش را همراهی میکرد، کوشش میکرد به آن سوی پرده راه یابد و به زنان خانه نزدیک شود. او نه تنها موفق شد آنچه را که میخواست، ببیند و تجربه کند، بل توانست در مورد سه زن متفاوت که از دوستان خاصاش بودند، کتابی بنویسد. ورونیکا با شناختی که از جامعهی افغانی پیدا کرده بود، در کتاب خود به آنها اسم مستعار داده است. مریم، زنی توانمند که پدر و برادرانش موسیقینوازان ماهر و ورزیده بودند. مادر نبی، زنی مرموز که از مریضی جنزدگی رنج میبرد و فالبین بود. شیرین، زنی جسور و خوشاختلاط که معلم موسیقی ورونیکا بود. ورونیکا از طریق این زنان به گوشههای خلوت زندگی زنان هرات راه یافت.
در سال 2013 میلادی، خانم دبل دی را در هامبورگ دیدم. آن روزها من، هم ترجمه آلمانی و هم ترجمه فارسی «سه زن هراتی» را خوانده بودم. مترجم فارسی در مقدمهی کتاب یادآور شده که قسمتهایی از کتاب را به خاطر برهنگیشان حذف کرده است. هنگام مقایسه آن دو ترجمه، بیشتر متوجه قسمتهای حذفشدهی کتاب در ترجمه فارسی شدم. دبل دی از ترجمهی کتاب «سه زن هراتی» به فارسی خوشحال بود و میگفت، فکر نمیکرد، هرگز به فارسی ترجمه شود. میخواستم نظرش را در مورد بخشهایی که مترجم فارسی حذف کرده، بدانم، نمیدانست کدام قسمتها حذف شده است. وقتی برایش گفتم مثلا بخش حمام، گفت: «از این کرده که کتاب هرگز به فارسی ترجمه نمیشد، بهتر بود که ترجمه شود، اگرچه با حذف جملههایی از آن باشد. آن زمانها که در هرات بودم، جامعه آزادتر بود. من به کلی از یاد برده بودم که در مورد پاک کردن موهای زاید بدن در حمام هرات و یا در مورد سقط جنین زنان نوشته بودم. وقتی آن قسمتها را بعد از صحبت با آقای احراری (مترجم فارسی) دوباره خواندم، خیلی هَول کردم. خجالت کشیدم از اینکه خوانندهی کتاب میتوانست مرا در حمام عریان ببیند. با خود گفتم اگر کسی تمام کتاب را نخوانده باشد و فقط این قسمت را بخواند، چقدر بد است.»
من آن قسمت حذف شده در ترجمه فارسی را از آلمانی ترجمه کردم. دلیلی برای شرم و یا حذف آن نیافتم: «بعدها متوجه شدم که خیلی از زنان و مردان از پودر سفیدی به عنوان مویبَر استفاده میکنند یا با ساجق موهای زاید بدنشان را میکَنَند. هرگز حاضر نشدم دوباره به حمام بروم، با آنکه آنجا محل مهم تجمع زنان بود و من دوست داشتم در زندگی اجتماعی آنها شرکت کنم. وقتی به حمام فکر میکردم، آن حس خفقانآور درون اتاق نمرهی خصوصی به یادم میآمد و هوای داغ و دَم کردهی آنجا و حس غرق شدن. آن روز پروانه بدون اینکه مرا در جریان بگذارد، سطل آب سردی را بر سرم ریخته بود. اما وقتی عزیزه را یک روز قبل از عروسیاش به حمام بردند، نتوانستم جلو کنجکاویام را بگیرم. به پروانه گفتم به حمام میروم ولی خودم را نمیشویم و در رَختکَن میمانم. همه چیز آنجا برایم عجیب بود. برای عزیزه در رَختکن فرشی هموار کرده بودند و او آرام روی فرش نشسته بود و زنان لباسهایش را بیرون میکردند. بعد شال ابریشمی سرخ را که خامک آن نخ طلایی بود، دَورش انداختند و او را با خود به جایی که قبلن برایش در نظر گرفته بودند و آب گرم داشت، داخل حمام بردند. از دروازهیی که رختکَن را از حمام جدا میکرد، میدیدم که خُسرانهای عزیزه چگونه به دورش نشسته بودند و موهایش را میشستند و تناش را کیسه میکردند. در آن لحظهها کوشش میکردم خودم را به جای عزیزه بگذارم و تصور کنم چه حسی میتوان داشت وقتی چند بیگانه که خود را خشو یا خواهر شوهر معرفی میکنند، آدم را سر تا پا بشویند؟ عزیزه لاغر بود با پوستی روشن و پستانهای گِرد و کوچک. انداماش هنوز کودکانه مینمود و به پختگی نرسیده بود. او برای اولین شب رفتن در آغوش مرد زندگیاش آماده میشد. او دستانش را در دستان مرد زندگیاش میگذاشت بدون اینکه بتواند هیجانش را نمایان کند.»
از ورونیکا در مورد چیزهایی که در کتاب ننوشته، پرسیدم. از زندگی خصوصی و سرگذشت آن سه زن، بعد از اینکه او دیگر هرات را ترک کرد. ورونیکا اما درست مثل مردمان قدیم هرات که پاس آشنایی همدیگر را دارند و نمیخواهند سفرهی حریم خصوصی دوست و آشنای خود را به روی هر کسی باز کنند، در مورد مریم فقط گفت: «مریم بَیت نمیخواند. اما اگر میخواند، میتوانست خیلی خوب بخواند. در هرات است. با او در تماس هستم.» در مورد مادر نبی گفت: «هنوز زنده است و در هرات زندگی میکند. مریض است. جنزدگیاش زیاد شده. با یک دوست امریکایی من که مشغول گردآوری افسانههای فولکلور است، همکاری میکند. او افسانه میگوید و دوستم آنها را ثبت میکند.»
در مورد شیرین اما بیشتر حرف زد. لحنش هنگام حرف زدن پر حسرت بود. گفت: «شیرین استاد موسیقیام بود. او از کودکی میخواند و با ساز کلان شده بود. پدرش در روز نخ و سوزن و شیرینی دادنش، داماد را مجبور کرده بود تا خط بدهد که مانع آوازخوانی شیرین نمیشود. شوهر شیرین در حمام دلاک بود. ساز نمیزد. آدم نمازخوانی بود و اوایل ازدواج از اینکه همسرش مطرب است، خجالت میکشید ولی بعدها عادت کرد. شیرین مثل هر زن دیگری اختلاط و آزاد بودن را خوش داشت و از کارش لذت میبرد. روزهایی هم بود که از کارش راضی نبود. روزهایی که او را برگزارکنندگان محفل با تکسی به محفل میبردند و در آخر پولش را کم میدادند و با او جنگ میکردند. شیرین مجبور میشد با ساز زیر بغلش پیاده به خانه بیاید. بعدها پسر کلان شیرین در دانشگاه کابل مجسمهسازی خواند. مدتی بیکار ماند. مجبور شد تَکسیرانی کند. تکلیف قلبی داشت، جوان بود که فوت شد. دختر کلان شیرین معتاد به هیرویین بود. او هم جوان فوت شد. شوهر و پسر دیگر شیرین در زمان حکومت کمونیستها در جنگ کشته شدند. شیرین که فلج شده بود در سال 1985 خورشیدی درگذشت.»
«سه زن هراتی» بار اول به زبان انگلیسی در سال 1988 میلادی در انگلستان و در سال 1989 میلادی به زبان آلمانی ترجمه و در آلمان نشر شد. این کتاب در سال 2006 میلادی در انگلستان به چاپ مجدد رسید و بالاخره در سال 1390 خورشیدی عبدالعلی نور احراری آن را به زبان فارسی ترجمه و در انتشارات احراری در هرات نشر کرد.
اهمیت کتاب در این است که هرات آن سالها را میشود از دید یک غیرهراتی کنجکاو و دقیق در آن خواند؛ بخشهای از زندگی واقعی مردم عادی را در آن لمس کرد؛ پشت پرده آهنین زندگی زنان راه یافت و از روزمرگی و رویاهای آنها واقف شد؛ و همچنان در مورد چیزهای در آن خواند که امروز دیگر از میان رفتهاند.
در پهلوی صدها مورد خواندنی کتاب، موردی که برای من شگفتآور بود، یکی مثلا استفاده از موسیقی در هنگام وضع حمل بود. ورونیکا مینویسد که زنان کنترول داشتن بر خود را حتا هنگام زایمان، امری ضروری میپنداشتند. وقتی درد زایمان زنان شروع میشد، مردان را از حویلی بیرون میکردند و در اتاق زن باردار، فقط دایه و خشو و زنهای میانسال خانواده راه مییافتند. این زنان برای قابل تحمل ساختن درد زایمان، شروع به افسانهگویی، دایرهزنی، بَیتخوانی و چلمکشی میکردند. زن باردار بعد از وضع حمل، چلم میکشید تا بر اثر سرفهاش جفت (پلاسنتا) زودتر و سادهتر متولد شود.
از روایت ورونیکا میدانیم که «موسیقی در اتاق زایمان» در هرات آن زمان پدیده طبیعی بوده است. امروز اما میشود گفت که لااقل در شهر، دیگر به فراموشی سپرده شده؛ جالبتر اینکه موسیقی در اتاق زایمان امروز تازه در کلینیکهای آلمان سر بلند کرده است. در آلمان به صورت استندرد از موسیقی موتسارت ( کنسرتو برای کلارینت در آ ماژور)، موسیقی صدای امواج و باریدن باران استفاده صورت میگیرد. در غیر آن، زن میتواند موسیقی دلخواه خود را هنگام زایمان بشنود اما به خاطر درگیر نشدن با متن کلام، به صورت عموم توصیه میشود که موسیقی اتاق زایمان باید بدون کلام، یعنی سازی یا انسترومنتال باشد.
برای من هراتی، «کوچهی گُلپسندها» هم کشش دیگر داشت؛ جایی که آن زمان مشهور بود به محله زندگی مطربها و جتها. این کوچه هنوز در هرات وجود دارد. جَتها گویا آن زمان در خیمههای سیاه بودوباش داشتند. میگفتند مردانشان خانهنشین و مشغول کَرَک (بودنه) جنگی بودند و زنانشان دروازه به دروازه میرفتند و ساز میزدند و آواز میخواندند و این گونه روزگار میگذراندند. مطربها اما در محافل مردم دعوت میشدند. «کوچهی گُلپسندها» جادهیی است که جادهی بهزاد و جادهی لیسهی مهری را به هم وصل میکند. خانوادهی «گُلپسندها» حالا به اسم خانوادهی «دل آهنگها» در آن منطقه زندگی میکنند.
برای بیشتر مردم هرات نامهای زینب، صاحبو و مریم که از همین خانواده زمانی مطرب بودند و حالا خانهنشیناند، آشناست. «لقا» تنها زن آن خانواده است که هنوز در محافل خوشی مردم هرات شرکت میکند و هارمونیهنواز ماهری است. در سال ۲۰۱۳ میلادی لقا حاضر شد با من صحبت کند اما برادرش مانع این کار شد. بعد که این امکان دوباره به دست آمد، من در هرات نبودم. او حاضر نشد تلیفونی با من گپ بزند. اعتماد نداشت.
فکر میکنم این کتاب همان گونه که برای من بسیار جالب بود، برای بسیاریها خواندنی و پر از گپ و اشاره باشد. «سه زن هراتی» کتابیست که در آن گوشههای ناپیدا از زندگی مردم هرات برای همیشه مکتوب شده است.
منبع: نبشت کام