درود می فرستم به استاد بزرگوار، استاد لطیف ناظمی و دستان مبارکش را از این فاصلۀ دور، از این سرزمینی که در زیر چتر این دموکراسی اهدایی هنوز بوی خون و باروت می دهد، با گرمی می بوسم که سزاوار بوسیدن اند. تا یادم می آید در آن روزگار جوانی که چنان عاشقی در میان برگههای رنگین مجلهها پیوسته به دنبال شعر سرگردان بودم، گاهی این سرودههای خیال انگیز استاد ناظمی بود که دستان مرا می گرفت و می برد به آن سوی سرزمین های دور و ناشناخته و بعد همه چیز در نظرم مفهوم و رنگ دیگری می یافتند. شعرهایش را چنان می خواندم که گویی تشنه کامی در تابستان داغی به چشمۀ گورایی رسیده باشد. گاهی سروده های او را از رادیو در برنامۀ « زمزمه های شب هنگام » می شنیدم با صدای شرین آن روایتگر عیاران کابل، جناب داکتر اکرم عثمان و بانو فریده عثمان انوری و بعد احساس می کردم که چنان پرنده یی سبک بالی کران تا کران آسمان را زیر پرگرفته ام.
هیچ تردیدی نیست که استاد ناظمی نه تنها یک نام بلند و با شکوه در شعر مدرن پارسی دری در افغانستان است؛ بلکه این نام شعر معاصر پارسی دری افغانستان را به زیبایی و شکوه در حوزه گستردۀ زبان پارسی دری معرفی کرده و می تواند زیبا تر از این نیز معرفی کند. می خواهم بگویم که او تنها شاعر افغاستان نیست؛ بلکه شاعر این حوزه بزرگ نیز هست.
حق بزرگی بر ادبیات معاصر پارسی و نسل های پس از خود دارد. سال های پیش از این گفته بودم ، یکی از شاعرانی که با سروده های خیال انگیزش ذوق شعر و شاعری را در من که پرورش داده ، استاد ناظمی است. می شنیدم و می خواندم:
Nazemi
استاد لطیف ناظمی
شب تن خستۀ خود را به تن پنجره می مالید
و ملال آور تر از همه شب های دیگر
عنکبوت خفۀ خاموشی
می خزید از در و دیوار اتاقم بالا
و تو از روزنۀ قاب نگه می کردی
من در آیینۀ تصویر تو می دیدم هان
که تمامیت من
چون تن آدمک برفی در خرشید
آب می گرید
سایه و مرداب، 1365، ص 84.
یا می خواندم:
ای قامت تو، قامت آزاد درخت
همبوی گل و بهار و همزاد درخت
امروز دو گیسوی تو اندخت مرا
بر یاد شب و گندم و بر یاد درخت
سایه و مردابف 1365، ص 20.
شنیدن وخواندن چنین سروده هایی پنجره های رنگینی را در ذهن من می گشودند وبعد گویی همه زیبایی ها و خیالات جوانی بود که چنان روشنایی های رنگینی در ذهن من هجوم می آوردند و ذهن شاعرانۀ من با چنین سروده هایی پرورش می یافتند.
مهدی اخوان ثالث شاعر بزرگ معاصر ایران باری گفته بود: من شاگرد تمام آنانی ام که واقعاً استاد اند. با دریغ در کشور ما هنوز شماری به این پندار اندر اند که یکی و یک بار چنان ستارۀ دنباله داری در افق شعر و ادبیات افغانستان تابیده اند. آنانی که تا از پل می گذرند ، پل را منفجر می کنند. از حنظلۀ بادغیسی تا لطیف ناظمی و واصف باختری خط می کشند که گویی در گذشته چیزی وجود نداشته و ادبیات افغانستان با آنان است که آغاز یافته است. در حالی که حنظلۀ بادغیسی همان قدر می تواند استاد نسل امروز باشد که لطیف ناظمی و واصف باختری.
تا جایی که من می اندیشم، استاد لطیف ناظمی شخصیت فرهنگی چندین بُعدی دارد که این جا به این چند مورد ایشاره می شود:
نخست، ناظمی از شمار معدود شاعرانی است که زبان، دید و حس شاعرانه را در شعر معاصر پارسی دری افغانستان متحول ساخته است. در روزگارانی که بحثی از غزل مدرن در میانه نبود و هنوز شعر نمیایی یا شعر در اوزان آزاد عروضی به گونۀ دقیق آن در کشور شکل نگرفته بود، ناظمی در نخستین غزل هایش تلاش می کرد تا از فضای غزل سنتی فاصله گیرد و در هوای آن بود تا حس ، دید و زبان تازه یی را در غزل های خویش بازتاب دهد. بدون تردید استاد ناظمی یکی از پایه گذاران غزل مدرن در افغانستان است. این نکته را اگر ما به یاد نداشته باشیم یا نخواهیم که به یا داشته باشیم ، تاریخ شعر افغانستان به یاد خواهد داشت.
تو می روی و غمت جاودانه می ماند
کنارم این دل پر از بهانه می ماند
دو برگ یاد غمین از بلوط چشمانت
به باغ خاطره هایم نشانه می ماند
تن صدای تو در هر سرود می پیچد
بلوغ نام تو در هر ترانه می ماند
خدای من که چه درد آور است قصۀ کوچ
پرنده می رود و آشیانه می ماند
سایه و مرداب، 1365، ص 58-59.
یا در غزل دیگر:
شگفته می روم از کوچه باغ های تنت
پرم چو باد بهاران زعطر نسترنت
درخت پرگل طوبی منم که روییدم
چه عاشقانه به باغ بهشت پیرهنت
ز عطر شاد علف آمدم ز کندم زار
ز شهز شبزدۀ گیسوان یاسمنت
مرا هزار خط عارفانه در یاد است
ز ایه ایل سبز کتیبل بدنت
چو صبح آیینه های بلوغ اندامت
نسته ام به هوای دوباره امدنت
سایه و مرداب، 1365، ص 60-61.
دو دیگراین که، ناظمی از شمار یکی چند شاعر معاصر است که چهار پاره سرایی در افغاستان را به پختهگی و کمال رسانده است. تا جایی که من می پندارم چهار پاره پلی بوده که شعر معاصر از آن به سوی شعر آزاد عروضی یا نیمایی گذشته است. در حالی که در سال هایی که ناظمی با هنجار های نو آیین چهار پاره سرایی می کرد، شماری تنها به فرم چهار پار توجه داشتند در حالی که ناظمی به زبان، دید و دریافت شاعرانه در این گونه شعرها نیز با مسووُلیت شاعرانه برخورد می کند.
من تخمه های سبز نگاهم را
در کشتزار چشم تو می کارم
باران بوسه می شوم و یک شب
بر دشت گونه های تو می بارم
*
بر گرد ای همیشه بهار من
بر من بهار بی تو چو پاییز است
بر گرد ای تمامت زیبایی
کاینجا بهار بی تو غم انگیز است
*
بر صخره های شانۀ لختم ریز
آن آبشار گیسوی نرمت را
روی لبان خستۀ من واکن
آهسته باغ بوسۀ شرمت را
سایه و مرداب، 1365، ص 34-35.
سه دیگر، ناظمی در افغانستان یکی از شاعرانی است که شعر نیمایی یا شعر آزاد عروضی را به گونۀ دقیق مطابق به پیشنهاد های نیما سروده است. او با آگاهی به سوی شعر آزاد عروضی گام برداشته و این تحول و دگرگونی را نه تها در فرم؛ بلکه درزبان و دریافت شاعرانه در نظر داشته است. می توان گفت که ناظمی، واصف باختری و یکی دو تن دیگر از شمار پیش گامانی اند که شعر نیمایی در افغانستان را به مفهوم دقیق آن نهادینه ساخته اند که در این میان جایگاه واصف و ناظمی بلند تر از دیگران است و این دو شاعر حق بزرگی بر نیمایی سرایان افغانستان دارند. البته به هیچ صورت نه ناظمی و نه واصف باختری از موج نخستین نیمایی سرایان افغانستان نیستند. نخستین کسانی که در افغانستان به هنجار شنگی و نو جویی در شعر معاصر پرداختند، آنانی اند که نمونه های سروده های شان در کتاب « نوی شعرونه» آمده است که داری دو بخش پشتو و پارسی می باشد . این کتاب به سال 1341 خورشیدی به وسیلۀ ریاست مستقل مطبوعاتافغنستان، در کابل انتشار یافته است.
این نکته را نیز یاد آوری کنیم که نمونههای آمده دراین کتاب هنوز با پیشنهاد های نیما و ویژهگی های شعر آزاد عروضی هم آهنگی کامل ندارند. با این حال نمی توان از جایگاه و حق این شاعران در تحول شعر سنتی به شعر مدرن چشم پوشی کرد.
چهار، شخصیت فرهنگی استاد ناظمی بُعد دیگری نیز دارد که از ژرفا و گستردهگی بزرگی برخوردار است و آن نویسندهگی اوست. ناظمی به حیث پژوهشگرعرصۀ ادبیات و نقد ادبی در ادبیات معاصر پارسی در کشور، جایگاه بلند و احترام بر انگیزی دارد.
تاجایی که می دانیم نخستین کسی که در عرصۀ نقد ادبی در افغانستان قلم زده قاری عبدالله است که در میانۀ نقد های علی خان آرزو و صهبایی در پیوند به شعر حزین لاهیجی به داوری بر خاسته است. با این حال نخستین کتابی که در افغانستان بر پیشانی آن واژۀ نقد نوشته شده ، همان کتاب معروف « نقد بیدل » نوشتۀ دانشمند بزرگ علامه صلاح الدین سلجوقی است.
پس از این تا جایی که من می پندارم استاد ناظمی درزمینۀ نقد ونقد نویسی به مفهوم مدرن آن شاید نخستین نویسنده در کشور بوده باشد. ناظمی هم در پیوند به چیستی نقد، پژوهش هایی دارد و هم در پیوند به نقد مشخص. او سال هایی درازی در برنامۀ« ترازوی طلایی» رادیو افغانستان هم به تو ضیح چستی نقد و شیوه های نقد ادبی پرداخته؛ هم بر شعر شاعران نقد های مشخص و تحلیلی نوشته است. پارهیی از این گونه نوشته های او روز گاری در مجلۀ هنر، آواز و شماری از مجله های ادبی – فرهنگی در کابل به نشر می رسید.
این در حالی است که در آن روزگار نقد ادبی در افغانستان هنوز به یک مفهوم همه گیر بدل نشده بود. ناظمی را می توان پایه گذار نقد مدرن ادبی در کشور دانست که این سخن ساده یی نیست.
تا جایی که از نظر من گذشته استاد ناظمی در زمینه های ادبیات کلاسیک، ادبیات سناسی، زبان شناسی و ادبیات مدن کشور پژوهش های گسترده یی دارد که هنوز به گونه کتاب های مشخص به چاپ نرسیده اند که دریغ بزرگی است. کاش دوستان و یاران استاد ناظمی به این بُعد شخصیت فرهنگی او بیشتر توجه کنند. نوشته های او چه در زمینۀ نقد ادبی و پژوهش های ادبی گرد آوری شود تا به گونۀ کتاب های جداگانه یی به نشر رسند.
نکته دیگری را که می خواهم بیان کنم این است که این جا از این حکومتی که حتا اگر بویی از فرهنگ به دماغ اش هم برسد، هزار عطسۀ خشونت آمیز می زند، هیچ انتظاری نیست؛ اما می توان این پیام را به آن شمار نهادهای فرهنکی که هم وطنان در بیرون کشور راه اندازی کرده اند، ارائه کرد که آیا نمی توان جایزه و نشان ادبیی را به نام « جایزۀ ادبی لطیف ناظمی » یا « نشان ادبی لطیف ناظمی» نام گذاری کرد؟
استاد ناظمی! این سطرها را که می نویسم، شب است. یک شب گوارای بهاری! ماه تمام، در آسمان قرغه می تابد و تا نگاه اش می کنی مانند دختران خوش روی دهاتی در پشت پردۀ ابر سپیدی پنهان می شود، گویی تاب نگاه بیگانه را ندارد؛ اما دیر نمی پاید باز از گوشۀ دیگری با هزار جلوه بیرون می شود و تو دلت می خواهد با هزار دیده تماشایش کنی. ستاره گان چشمک زنان می درخشند و آسمان را بسیار دل انگیز و تماشایی می سازند. گویی هیچ صدایی انفجاری به گوش آسمان و آسمانیان نرسیده است! بند قرغه لبالب از آب شده است، آب روشن به روشنی یک پندار عاشقانه. بامدادان که از کنار بند می گذری رقص ماهیان را می بینی که از دل آب خیز بر می دارند و بعد در یک انحنای نقریین دو باره در دل آب فرو می روند. نسیم موج موج از دامنۀ کوه های پغمان می آید و سینه بر آب های بند می ساید و آب بند عاشقانه بی قرار می شود . شاید نسیم می خواهد بگوید که زنده گی یک سفر همیشه گی است، شاید می خواهد به گیسوان گل ها پیچ و تاب تازه یی دهد تا به زیبایی قرغه رونق دیگری دهد.
ارغوان ها گل داده اند. گاهی فکر می کنی که ارغوان ها دخترانی اند با چادر های الوانی که در دامنه های تپه ها پراگنده شده اند تا پرنده گان عاشق برای شان سرود بخوانند. همه جا سبز شده است، گل های وحشی گاهی زیبا تر از هرگونه گلی اند در گلدان.
دلم می خواهد زنده گی ات همین گونه باشد، با ماه روشن، با ستاره گان شوخ چشم چشمک زن، خرم ، پرگل ، با آواز قناری ها و با زمزمۀ عاشقانۀ نسیم و با نجوای پرنده گان کوهی. پر آب و پر طراوت.
استاد ناظمی همیشه به مقام با شکوه استادی ات احترام بزرگی داشته ام و همیشه به مانند یک دوست و یک برادر دوستت دارم ، هر چند در سرزمین ما تخمه های دوست داشتن کمتر سبز می شوند و کمتر گل می دهند.
برای تان زندهگی دراز آرزو می کنم، سالروز تان مبارک باد! هفتاد ساله گی تان مبارک باد! سخن آن سلطان عارفان، مولانا شمس الدین تبریزی یادم می آید که گفته است: مبارک شمایید، ایام می آیند تا بر شما متبرک شوند!
ثور 1395
خورشید، شهرک قرغه