تــنــهــا : هــارون یــوســفــی

haroon-yuosofi

آگنده شد ز خونِ عزیزان زمین تو

ای سرزمینِ من ٬ به خدا آفرین تو!

بگذار تا به زخم تنت مرهمی نهم

بنشست دشمنت همه جا در کمینِ تو

بیگانه ها به آیینه ها طعنه میزنند

از انعکاسِ چهره ء اندوهگین تو

هر آنکسی که میشنود٬ منگ میشود

آن ماجرای فاجعه ء آخرین تو

دار و ندار و نام و نشانت به باد رفت

لعنت به دشمنانِ سفاک و لعین تو

شد سالها که محنتِ دونان کشیده ای

میمیرم از حکایتِ تلخ و حزینِ تو

هارون یوسفی