شعر عاصی از نظر موضوع و بینش شاعرانه به گونۀ چشم گیری گسترده و رنگا رنگ است. این گستردهگی گونۀ از تنوع زبانی را در شعر او نیز سبب می شود. چنان که گاهی باشاعری رو به رو می شویم با زبان، حس و دریافت حماسی، گاهی هم رگههای نگرش عارفانه را در شعر او می بینیم و زمانی هم با شاعری سروکار داریم که عاشقانه می سراید و سروکارش با تغزل است. با این همه، او بیشتر یک شاعر سیاسی – احتماعی است که هدفمندانه در خط مقاومت در برابر استبداد می ایستد که گاهی این ویژهگی در شعرهای تغزلی او نیز راه پیدا می کند. چگونهگی زبان او نظر به موضوعات شعرهایش دگرگونه می شوند.
با این همه عاصی در بخشی از شعرهایش آن وسواسی را که بعضی از شاعران در کاربرد واژگان، ترکیب و پیراستهگی زبان نشان می دهند، نشان نمی دهد. عاصی از ملکۀ شاعرانهگی بزرگی برخوردار است. چنان می نماید که ذهن شاعرانۀ او همیشه بیدار است و کوچکترین رویداد هم می تواند شعری را در او به گفتۀ مولانا تلقین کند. طبع شاعرنۀ فورانی دارد. شاید چنین چیزی است که او را به این امر، بی اعتنا می سازد.
بومی گرایی شگرفی در شعرهای او نسبت به شاعران هم روزگارش دیده می شود. شاید بتوان دلیل این امر را این گونه بیان کرد که عاصی آن شور و هیجانی کودکیهایش را همیشه داشت. گاهی این حس چنان چهره می نماید که می پنداری شاعر در هستی کودک ده سالهیی استحاله پیدا کرده، جهان و هستی را از چشم یک کودک ده ساله تماشا می کند. البته چنین چیزی برای یک شاعر بسیار با اهیمت است. شاعرانی که می توانند عواطف کودکانۀ خود را هم چنان در زنده گی شاعرانۀ خود ادامه دهند به گمان من شاعران نیکو بختی اند. شاعر در شعرهایش همان قدر استوره سازی می کند که یک کودک. کودکان برای خود جهان نگری استوره ای دارند. بی آن که ما توجه کنیم، شاید کودکان شاعران بزرگ روی زمین اند. آنان استوره پردازان بزرگی اند. برای هر چیز داستانی و استورهیی می سازند. آنانی که از حس و عاطفۀ کودکانۀ خود فاصله می گیرند، شعر شان بیشتر بر دور محور آگاهی های آنان می چرخد. شعر اگر در یک جهت به آگاهی و تجربه پیوند دارد در جهت دیگر این عاطفه و حس شاعرانه است که شعر را تاثیر گذار می سازد و در خواننده یا شنونده عاطفه انگیزی و حس انگیزی می کند.
در شعر او کاربرد واژگان محلی و گویشی، نسبت به شاعران دیگر بیشتر چهره می نماید. گاهی این واژگان چنان رنگ و بوی محلی و بومی میگیرد که نیاز است بر آن توضیحی نوشت. طبیعت و جلوه های گوناگون آن چون دریا، کوه، تپه و کوتل، دره، دشت، درخت، پرنده، ماه، ستاره، باغ، جنگل و.. بسیار بسیار در شعرهای عاصی چهره می نمایند؛ اما چنین واژههایی در سرودههای مقاومت او بیشتر بار اجتماعی و سیاسی پیدا میکنند. گاهی مقاومت و مبارزۀ مردم را در کوه می بیند و گاه در مبارزه در خروشندهگی دریا. گاه استواری آنان را در استواری و سربلندی چنار و سپیدار توصیف می کند و گاه در بی قراریهای امواج دریا.
عاصی با «مقامۀ گل سوری» آغاز یافت که آغازی بود پیروزمند. شاعری که برخلاف جریان تاریخ می نوشت. شعرهایش نمادین اند و در پشت نمادها، مقاومت مردم در برابر نظام و تجاوز، تصویرگری شده است. البته در آن روزگار در داخل کشور هنوز بحث شعر مقاومت، یک بحث تحریم شده بود. در آن روزگار سخن برتر را ادبیات رسمی دولتی میگفت. به بررسی یکی چند نمونه می پردازیم.
این ملت من است که دستان خویش را
بر گرد آفتاب کمر بند کرده است
این مشتهای اوست که می کوبد از یقین
دروازههای بستۀ تردید قرن را
ایمان بیاورید
تنهاترین پیامبر
با آیه های چشم خدا قد کشیده است
این ملت من است که تکرار میشود
با نام انسان با واژۀ عشق
این اوست
اوست
اوست
که شیپورهاش را
شیپور های فتح پیام آشناش را
آورده در صدا
بیدار میکند
هشدار میدهد
مقامۀ گل سوری، انجمن نویسندهگان افغانستان، 1367، ص 11- 12
این شعر در 1363 خورشیدی سروده شده است. اوج بیداد تجاوز شوری. یک ملت دست خود را به دور خورشید کمر بند ساخته است. دست کمر بند کردن به مفهوم پاسداری از سرزمین است. خورشید نماد کشور است، نماد حقیقت و آزادی. اگر به تاریخ نگاه کنیم خورشید می تواند همان نام تاریخی خرسان بزرگ باشد که افغانستان بخشی آن را می سازد.
شعر زیان شور انگیزی دارد که با امید به پیروزی پایان می یابد. شیپور آزادی و شکست دشمن را به صدا در می آورد، جهان را هشدار می دهد و به بیداری فرا می خواند تا در برابر تجاوزگران و غارتگران آزادی به ستیز بزخیزند. بدینگونه او داعیۀ سرزمین اش را با دیگران در میان می گذارد. یا داعیۀ سرزمین اش را با یک داعیۀ جهانی پیوند می زند.
گاهی شعرهای مقاومت عاصی دو پهلو اند. به این مفهوم که با استفاده از یک حادثۀ تاریخی و با استفاده از داستانهای تاریخی و حماسی میخواهد هجوم و تجاوز شوروی را بیان کند. او در چنین شعر هایی میخواهد به گونۀ غیر مستقیم این پیام را برساند که تاریخ بار دیگر تکرار شده اگر دیروز اسکند بر این سر زمین یورش آورده بود، امروز سکندر دیگری به نام شوری هجوم آورده است. دشمن هرنامی که داشته باشد، بازهم دشمن است. شمشیر هر دو خون می ریزد و شمشیر را جز به شمشیر و پایمردی نمی توان پاسخ داد. او شعر دارد زیر نام « اسکندر و آریانا» او از یورش اسکندر به آریانا نمادی ساخته است تا بگوید که شوروی به هر بهانه و نامی که آمده، همان اسکندر دیروز است.
ظاهراً شعر بیان یک رویداد گذشته است، با افتخارهای که داشته، در مفهوم دومی اسکند همان شوری است و آریانا افغانستان. به ایجاز گفتار خواهم نمود / به رمز از دلم عقده خواهم گشود / پیام این روایت همین است که هر نیروی متجاوز در این جا نابود می شود و نمی تواند پرچم آزادهگی را نگون سار سازد.
همی بانگ تاریخ آمد به گوش
ز آبا و اجداد، در یک خروش
که ای آرینزاده گان سر کنید
لوای رهایی به سر بر کنید
که میراث ما جمله آزادی است
که آزادی مرد، آبادی است
که دژخیم در زیر هر نام خویش
به رنگ دگر می کشد کام خویش
وفای ستمگر فقط در جفاست
جفا کاره را وقت دادن خطاست
بمیرید و عزت کمایی کنید
نه با قاتلان همنوایی کنید
غلامی نکرده پدر های تان
نمانید این ننگ بر جای تان
برآمد به هم غیرت روزگار
سپاه تجاوز بشد تار و مار
دیوان عاشقانۀ باغ، انجمن نویسندهگان افغاسنان، 1369ص 126.
همیشه چنین بوده است که در هر تجاوزی شماری از افراد خودی برای رسیدن به اهداف بهیمی خویش در کنار تجاوزگران قرار گرفته اند. یعنی به تجاوز بلی گفته اند که این خود نه گفتن به مردم و آزادی سرزمین است؛ اما نه گفتن در برابر دشمن پایداری و استقامت برای آزادی است. عاصی در بیتهای آخرین این شعر به همین مساله پرداخته و به گونۀ نمادین حکومت دستنشانده و حزب حاکم را از شمار آنانی می داند که پشت به مردم کرده و در کنار تجاوز گران قرار گرفته اند که با متجاوزان سرنوشت همگونی دارند.
به هرجا که آزادی آزین شود
به نی و چرا قصه تدوین شود
ز نی و چرا پیرهن ساختند
لوایی به فرهنگ من ساختند
ز نی و چرا قد بر افراختیم
از این دو به خود زنده گی ساختیم
دلیلی به هستی ما گر سزاست
همان « نی» ما و همانا « چرا» ست
مرا نی پدر شد چرا مادرم
از این دو بزادم از این گوهرم
یکی خطه را خشم پرداختند
از آن سرزمین مرا ساختند
یکی خطه را عشق کردند نام
که آخربه « افغانستان » شد تمام
دیوان عاشقانۀ باغ، 1369، ص 127-128.
در شعر « یلکچکن و اژدهای جهنم»، به گونۀ نمادین به بیان تجاوز ارتش شوروی بر درۀ پنجشیر می پردازد. کچکن نام قدیمی پنچشیر است و اژدهای جهنم نماد ارتش شوروی. عاصی در این شعر با استفاده ازاین دو نماد و با استفاده از شگردهای داستان پردازی بخش پهلوانی شاهنامه، قهرمان داستان خود را در برابر اژدهای تجاوز قرار می دهد و در مبارزهیی که آغاز می شود یلکچکن که نماد آزادی است بر اژدهای جهنم پیروز می شود. اژدها که به آن دره می رسد. مادر، یلکچکن را فرا می خواند و او را کمر رزم می بندد و می گوید:
بگفتاش که ای تاج فخر سرم
برو دست خالی نیایی برم
برو خصم آبایی ات را ببین
بمگذار از او نقش پا بر زمین
برو تا که شمشیر داران راد
به نیکیات فردا بیارند یاد
ترا بهر این روز زاییده ام
برای چنین عرصه بگزیده ام
دیوان عاقانۀ باغ، ص 114.
اژدها وقتی خود را با یلکچکن رو به رو می بیند، نخست به ترفندی روی می آورد. می گوید: ترا امان می دهم، قیمت همه سرزمین ترا می پردازم. برایت جاه و مقام و سیم و زر می دهم. ترا شاه این سرزمین می سازم از سر راه من دور شو! در غیر آن نابودت می کنم و ترا یارای مقابله با من نیست؛ اما یل در پاسخ می گوید:
یلاش گفت کاین دره را سنگ و خاک
به خونم بود نسبتی سخت پاک
زهرکی که نقشی گزینی منم
به هر صخره که جلوه بینی منم
درخت بلوط و خندگاش من اند
همه گرگ و شیر و پلنگاش من اند
عقاب سر دره و من یکی است
در این جا سری گر دو شد، تن یکی است
خودم کچکن خویشم و دره اش
خودم کوه کچکن، خودم ذره اش
نه تنها بیان من است این چنین
درختان این دره گوید همین
نیام من دکاندار کاشانه ام
نیام من فروشندۀ خانه ام
همان به که ره چپ کنی زین وطن
وگرنه سلامت نبینی ز من
دیوان عاشقانۀباغ، ص 118- 119.
عاصی در این بیت ها تمام هستی کچکن را در وجود یلکچکن خلاصه می کند و بدینگونه از او نمادی می سازد برای یک سرزمین. در این سرزمین از سنگ و خاک تا جانوران کوهی و درختاناش یک صدا در وجود یل در برایر اژدهای جهنم ایستاده اند. به همین گونه کچکن می تواند نمادی برای سرزمین بزرگ افغانستان نیز باشد. در این نبرد اژدهای جهنم از پای می افتد و یل کچکن بر اژدها که به هوای تسخیر سرزمین او آمده است پیروز می شود که در حقیقت پیروزی همه گان است.
یل نامور خواند یا مام کوه!
امانم بده زین گزند الشکوه
همین گفت و ازجا پرید و بزد
به شمشیر بر فرق آن زاد بد
دو نیماش نمود و دو قاشاش فگند
خمش کرد اش از قصۀ چون و چند
دیوان عاشقانۀ باغ، ص 119.
نتیجهگیری که در این شعر وجود دارد، در حقیقت فراخوانی است برای مردم افغانستان تا در برابر متجاوز ایستادهگی کنند و نگذارند که خانه و کاشانۀشان پایمال اژدها شود.
بلی راد مردان چنین کرده اند
چنین با فرومایه کین کرده اند
خدا کم نسازد یلی را که او
نمی افگند جان به چنگ عدو
دیوان عاشقانۀباغ، ص 119.
آزادی چنان مفهوم گمشدهیی در شعر عاصی بسیار فریاد زده شده است. وقتی آزادی در بند است، وقتی آزادی تعریف و مفهوم خود را از دست میدهد؛ فریاد زدن برای آزادی خود ایستادهگی در برابر نیروی است که آزادی را در بند کرده است. او در گزینۀ « دیوان عاشقانۀ باغ» هشت پارچه شعر خود را زیر نام « آزادی » سروده است.
روزگاران تفنگ!
روزگاران قد افراشتن و نی گفتن
روزگاران دعاهای بلند و تکبیر
اطلس خون برادرهایم
جامۀ خوابت شد
و زمین،
لنگر خون عزیزانم را
به تحمل بنشست
قتل عام چمنیها و بلندی ها را
بابت زادنت ای داعیۀ مردم من!
دیدم
تا تو از مادر، در آتش و خون زاده شدی
آزادی !
تا تو از مادر صدساله در اندوه و جفا
زاده شدی
آزادی!
دیوان عاشقانۀ باغ، ص 103- 104
اینهم شعر دیگری برای آزادی که آن را با شخصیتهای استورهای و تاریخی پیوند میزند و بدینگونه میخواهد بگوید که آزادی در این سرزمین از استوره تا تاریخ نفس کشیده است و میراثی است با ریشههای دراز از نیاکان سر افراز که باید از آن پاسداری کرد.
ای نامۀ شهامت آبایی
میراث جاودان سر افرازان
ای پرچم طلیعۀ افریدون
ای اعتبار نامۀ بو مسلم
بگذار با نام ملتم عوض کنم ترا
نامت به هیچ ساز نمی آید
بگذار قصهات بکنم کز کدام ده
وز کدام کوی
آغاز گشتهای
بگذار گریه ات بکنم
آزادی!
دیوان عاشقانۀ باغ، 1369، ص،109.
در همه فرمهای که عاصی در آنها شعر سروده است می توان ویژهگیها و جلوههای شعر مقاومت را دید. گاهی رباعی و ترانۀ مقاومت می سراید،گاهی غزل و قطعه، سپید،نیمایی و گونههای دیگر. با اینها تاجایی که من می پندارم مضمون مقاومت بیشتر در نیماییها و سرودههای سپید او چهره می نماید. این نکته نیز قابل یادهانی است که شعرهای مقاومت او بیشترینه با مفاهم و بینشهای اسلامی می آمیزند.
ملتم پرچم اش افراخته یکبار دیگر
چرخ پیش اش سپر انداخته یکبار دیگر
کعبه یک بار دیگر فاتح گرون گشته
حق ز قرآن علمی ساخته یکبار دیگر
عشق مضمون نوی یافته از آزادی
خون بدان رنگ بپرداخته یکبار دیگر
پیش این قوم سر افراز عدو بعد هزار
دست لرزانده دل انداخته یکبار دیگر
رستم ثانی و بومسلم خود را این قرن
هم از این مرحله نشناخته یکبار دیگر
اینک اینک وطن خاطره و خون اینک
قامتی تا به خدا آخته یکبار دیگر
غزل من و غم من،مطبعۀ تعلیم و تربیه، 1369، ص 64- 65.
عاصی شعری دارد زیر نام « نامۀ سپاهی هلاکو به دارالخلافه». در این شعر عاصی به رویداد تاریخی فروپاشی استبداد خلفای بغداد نظر دارد. این دارالخلافه می تواند مسکو باشد که در افغانستان نظام وابسته به خود را به وجود آورده است و به همین گونه سرزمینهایی زیادی را مستقیم یا غیر مستقیم زیر نگین دارد. در اینجا از سپاهی هلاکو چهرۀ خشینی تصویر نمی شود؛ بلکه او از سوی خراسان به بغداد هجوم می برد تا هستی دارالخلافه را برچیند.
به همین گونه در یک تعبیر دیگر این دارالخلافه می تواند، مرکز فرمانرایی حزب دکوکراتیک خلق باشد و خلیفه نمادی برای رهبران آن حزب! در این شعر، شاعر گویی در وجود آن سپاهی هلاکو استحاله یافته و در هر سطر و هر بند برای خلیفه دستور می دهد که دوران استبداد تو پایان یافته است.
خلیفه!
فاتحۀ خود را برای بار ابد
برای بار هزار و یکم بخوان و بمیر
خلیفه!
جانکنی سالهای تکبر را
برای بار هزار و یکم،
برای همیش
ببال و بخند
خلیفه!
حجلۀ دوشیزۀ ترک و تازی را
برای بار هزار و یکم برای همیش
به روی خویش ببند!
خلیفه!
گیسوی رقاصههای کاخت را
به زیر شعشعۀ شمعهای کاغذیت
برای بار هزار و یکم
تماشاکن.
خلیفه!
خون سیاه اسیرهایی را
که جیره خواریی خوان ترا نمی خواهند
برای بار هزار و یکم،
بریز و بنوش
برای بار اخیر
دفتر نگین خاطراتت را
-تاریخ ات را –
به خون پاک اسیران شرق تدوین کن.
خلیفه!
بانگ بزن
برای بار هزار و یکم،
نمازی را
که با امامت ابلیس اقامه میداری
خدایی که ازت عاصیان غارنشین
به زور میگیرند
زوال یافته است
که از دیار ابومسلمان آتشخوار
سپاه مرگ،
عدالت به دوش آمده است
غریو لشکر درویشها طنین زده است
صدای کوس هلاکو به گوش آمده است.
خلیفه !
پای به پای قلندران خدای
زمین و زهره و مه در خروش آمده است
بدان !
بدان!
که نه آتش نه برج و بارۀ کاخ
ترا تحمل از این بیشتر نیارد کرد
خلیفه!
خون خراسان به جوش آمده است
مقامۀ گل سوری، 1367، ص 45-46
همان گونه که پیش از این دیدیم عاصی در شمای از شعرهای بلندش از چنین شیوهیی به خوبی استفاده می کند، می رود به تاریخ و با مایه گیری از آن رویدادها شعرش را به گونۀ می سراید که ذهن خواننده در نخست می دود به آن رویداد تاریخی و اما هدف شاعر این است که ذهن خواننده را آن رویداد تاریخی ، به سوی وضعیت جاری کشور بکشاند!
البته شاعری که در زیر سانسور شدید و استبداد فرهنگی یک حاکمیت دست نشانده زندهگی می کند، این بهترین شیوۀ اعتراض و مقاومت است. چیزی که شاعران مقاومت برون مرزی از چنین دغدغهیی آسوده اند.
عاصی یکی از شاعرانی است که در شعرهای مقاومت خویش از رباعی و ترانه نیز استفادۀ گستردهیی کرده است.
وقتی كه برادران زجان میگذرند
مردانه زهفت آسمان میگذرند
تابوت عزیزان به سر شانۀشان
فریادی و شیپور زنان میگذرند
تا ژندۀ عشق حق بر افراختهایم
از مخمل خون به تن كفن ساختهایم
ما مفت نه سهم میبریم از خورشید
دامن دامن ستاره پرداختهایم
تا دامن آفتاب در چنگ من است
با هر چه شب است و تیرهگی جنگ من است
نی گفتن و خودسری كه عیب اش دانی
اوج هنر و كمال فرهنگ من است
مسلما مقاومت از «نه» گفتن آغاز میشود. « نه» گفتن بر وضعیت و سیاست حاکم خود ایستادن بر خط مقاومت است.مقابله است در برابر وضعیتی که یک تجاوز به وجود آورده است. مقابله است برای آزادی! قهار عاصی نیز در برابر وضعیت حاکم«نه» می گوید، آن را نمی پذیرد و بدینگونه خط اصلی شعر او از ادبیات رسمی دولتی جدا می شود.
میزان 1395 خورشیدی / کابل