وقتی طیاره ازمیدان هوای فیروزکوه پرواز کرد به سمت شرق میرفت فکر کردم بکابل میرود اما لحظه نگذشت که کج بال کرد ویکدم ارتفاع خودرا به سرعت بلند برد که همه سرنشینان حیران ووارخطا شدن.پیلوت مهارت اش را بکار انداخته بود ولی مسافرین خون خشک کرده بودند. وحراسان بودن که چه حالت پیش آمده است. دیدیم که خلبان جلوی طیاره را به سمت هرات کش کرد وهنوز هم به سوی بلندی آسمان میرفت مثل اینکه به یکبارگی همان ۲۰ هزار فوت را تکمیل میکرد.
وقتی از میدان پروازه نکرده بودیم دیدم که خلبان ها خارجی بودند فکرکردم خارجی ها بی احتیاطی را خوش دارند دمی گذشت وطیاره براه خود راسته شد ودیگه تکان ولرزه اش معلوم نمیشد ومسافرین هم راحت شدن. دونفرازخدمه داخل طیاره همرای مسافرین به چوکی های نزدیک کابین نشسته بودن یکی مرد قوی چاق وگندمی بود ودیگری جوانی میانه قد سفید چهره وموی زرد بود. هردو از دهلیز کوچک بین کابین وصالون مسافرین کراچی سبد دار کوچک فلزی همرنگ طیاره را بیرون کردن که به اندازه پیاده رو بین چوکی ها ساخته شده بود بین آن پر از مواد غذای جوس، همبرگر،آب وچای بود جوان سفید چهره صدا میکرد چای یا جوس همه میگفتن جوس یکدانه جوس همرای یک همبرگر برای هر نفر میداد دمی مصروف خوردن شدم و از کلکینچه کوچک طیاره بیرون را میدیدم متوجه شدم که طیاره از پشت ابرها میرود یعنی سر ابرها وبین آسمان یک فضای جداگانه ای بود زمین را ابر پوشانده بود،من میخواستم زمین را ببینم لیکن زمین طوری غبارِ آلود به نظر میرسید ولی وقتی آدم درزمین باشد ابرها خوب معلوم میشوند ومیدانی ابرها تیره است یا کم وکنده کنده هستند ولی از ابرها که بلند باشی ابرها به ابر نمیماند وشکل های عجیبی دارند ابر نامنظم مانند کلوله های برف وپخته معلوم میشوند منظره ایجاد شده بود که سر وزیر ما بسته بود نه آسمان دیده میشد ونه زمین هردم دلم برای زمین تنگ میشد وحالت نا خوش آیند برایم دست میداد ابرها همان زیبای زمینی خودرا از دست داده بودند، به خالیگاه ابرها که میرسیدم زمین کمرنگ معلوم میشد سرهای کوه ها وتپه ها کم کم دیده میشد زمین خوشم می آمد وباز درفکر فضای خالی ودلتنگ میشدم که بالهای طیاره را میدیدم وچرخش پکه های ماشینش سوراخ دنبال ماشین دود آلود بود وآن حالت مشابه حالت بندی خانه را میمانست که نه بجای رفته میشد ونه چیزی مورد پسند دیده میشد در فکر خالیگاه فضای ومنظره اطراف طیاره بودم کم کم دلم به تماشای زمین از فضا عادت میکرد وابر ها کم شده بود وزمین در دیدچشم بیشتر معلوم میشد واز کوه های برفی به کوهای خاکی بی برف رسیدیم که خلبان طیاره گفت: آهسته آهسته به سمت میدان هوای هرات پایین میشویم وشما کمربندهای خودرا بسته کنید.باز تکان ولرزه وپایین افتادن طیاره در فضا شروع شد که همزمان با پایین آمدم طیاره دل من هم پایین می دفتاد وحالت سستی وبی حالی برایم رخم میداد این حالت یکبار دیگر مسافرین را به هراس وتشویش انداخت من هم متوجه دیگران بودم در چوکی عقب خانم پخته سن که لباس های محلی به تن داشت دیدم از چوکی پیش روی محکم گرفته وحالش برهم خورده است. جوانی ازعقبش دست به بازویش برد واورا تکیه کرد تا برایش کمک کند اما زن خودرا دلاور نشان میداد ومیخواست ترس اورا کسی نداند.به میدان نزدیک شدیم طیاره یک بار اطراف میدان هوای دور زد وهر بار به زمین نزدیک تر میشد وگوی به زمین نشسته نمیتواند سر خط پرواز رسید وتایر خودرا به زمین رساند ویک تکان داد آن تکان آخری بود.نشست کرد.ترس وتکان وتیره گی هوا به پایان رسید. پایان هرات ۲۵ حوت ۱۳۹۵ –