ساق هایش لوچ بود وهی شصت دستش را میچشید. پاهای گوشت آلودش درهوا تکان میخورد وبه هم میپیچید. روی برنده کنار کلکین زیر آفتابی نرم خسپیده بود. چشمهایش همرنگ خسرو بود و لبخندش حتی زیباتر از او. دلم بادیدن کومهها و به هم خوردن وبه هم پیچیدن پاهایش از شوق در سینه پر میکشید. از زیربغلش گرفتم و در هوا نگهش داشتم و با دست به چپ و راست گازش دادم. خندانمش. بعد چهارزانو نشستم وپستانم را دردهانش گذاشتم تا شیرجاری شد، بیدار شدم وخودم را روی بستر مخمل زرشکی یافتم. کلکین باز بود و آفتاب ظهرتابستان پهن. سبزههای کنار کلکین درهوای داغ و معلق راست ایستاده بودند ودر دوردست تکه ابری روی آسمان نیلگون به سمتی حرکت میکرد
آن روز بیبی پیاله چای زیره از چاینک نقرهای ریخته بود و گفته بود خوابت را به زن بیوه یا به دختر شوهرندیده یا به مرد جوان ویا به ملای پیر قصه نکن. خوابت را ببر پیش آب روان قصه کن. برای آب زلال وصاف بگو. آب زلال خوابت را شهر به شهر و ده به ده میبرد. برای سبزهها و رمهها وجویبارها تعریف میکند. آن وقت همه ی کاینات خبر تو را میشنوند. همه ی کاینات دست به دست هم میدهند تا خواب تو پوره شود. بیبی هرچیز که میدید وهرحکایتی که میگفت دراسطورهها آمده بود. درداستانها قصه شده بود ویا اینکه او همان حادثه را به چشم سر دیده بود. یک بارخواب سیب دیده بودم. بیبی گفته بود سیب میوه بهشتی است عاشق میشوی.
بیبی راست گفته بود. وقتی که زیر گردو خاک درختها دنبال انارجگر خون و شق شده و شیرین میگشتم عاشق شدم. خسرو زیر شاخ و برگ درختها مرا بوسیده بود و من بی چون و چرا به این فکر شده بودم که یک پسر کوچک همرنگ خودش داشته باشم؛ با ابروهای کشیده وبلند، چشمهای قهوهای تیره، همان رقم یک موی. همان رقم یک روی. پیش خود فکر کرده بودم که نام یک پهلوان را رویش بگذارم. اسفند یا رهام یا سیاوش.
آن وقت بیبی گفته بود آرزویت را به کسی نگو. نه به من نه به همسرت ونه به خواهر خوانده ات. آروزیت را شب زیر آسمان پراز ستاره قصه کن. ستارهها میشنوند. ستارهها میبینند وچشمک میزنند ومی خندند. ستارهها روی آسمان دست به دست هم میدهند وآرزویت را شکل میبخشند. هر شب خبرازستارهها بگیر. هروقت که دست به دست هم دادند و شکل آدم را رسم کردند، بدان آرزویت پوره میشود. من هر شب روی برنده زیرآسمان میخوابیدم تا نیمه شب بیدار میماندم و به ستارهها چشم میدوختم. ستارهها شکل آدم نمیشدند. ستارهها دورازهم ایستاده بودند. به هم نزدیک نمیشدند. ستارهها دست به دست هم نمیدادند.
آن شبها گاه به پهلو میغلتیدم و به صدای خندههای که از میهمان خانه میآمد گوش میدادم. صدای خسرو را خوب میشناختم. خسروپر میزد و میبرد و میخندید. پر میزد و میباخت ومی خندید.خسرو مرد مردان بود. خوش ادا و خوش نما. سفرهاش همیشه هموار . دوستانش همیشه شاد.نیمه شب ها، نیمه مدهوش میآمد و مینشست کنار بسترم و صدا میزد خاتون. گاه دستش را میگرفتم وبه خواب میرفتم. گاه خود را به خواب میزدم. گاه ناچار تسلیم خنده هایش میشدم. آدمی بود که نمیشد ازاو قهر کرد. آدمی بود که نمیشد به او نه گفت. نگاههای گاه سر شار و گاه غمگینی داشت.همین بود که هیچ کس به او نه نمیگفت حتی من خاتون به او نه نگفته بودم. نه نمیشد. نمیشد با او مخالفت کرد. زیر درخت انارهم که دستم را گرفته بود به او نه نگفته بودم. برای همین روزو شب را سر کردبودم و منتظر دست به دست شدن ستارهها شده بودم. اما خسرو منتظر هیچ چیز نمیشد. منتظر هیچ کس نمیماند. همه به اوبله میگفتند. هر وقت که میخواست یک تکه از باغسرا یا باغ انگوررا بفروشد حتی من، خاتون، صاحب باغ و خانه سرا، به او بله میگفتم. حریفش نمیشدم، حریف چشم هایش نمیشدم. روبروی آیینه که میایستادم. خودم را میدیدم با پیشانی بلند و چشمهای سیاه درخشان و گردنی بلند وگوشوارههای یاقوتی بلند و زنجیر ظریف طلایی. بیبی موهایم را شانه میزد واسپند دود میکرد و هزارتا نام خدا میگفت وخسرو میآمد ودست در گردن ام میانداخت. دهانش بوی گسی میداد. دستش را پس میزدم و او میگفت: خاتون. همین خاتون گفتنش کافی بود که مقاومت در من در هم شکند. یکبار صدا زدنش کافی بود. بعد در چله یی تابستان ساعتها روی نالین مخمل زرشکی درهوای سرد اتاق میخوابید. بیدار که میشد میگفت دیر شد. همیشه همین را میگفت. دیر شد. لذت میبرد که به سرعت کارها را به پیش ببرد. به سرعت تصمیم بگیرد. به سرعت ناامید شود و به سرعت امیدوار. زمان پیشش ارزش طلا را داشت مثل من نمینشست پای درخت بهی که به جریان آب روی سبزهها نگاه کند وقت اینطور کارها را نداشت. حس این اینطور کارها را نداشت.
آن روزرفته بودم به سرای پیشان. به پیش حاجی بابا. نشسته بودم کنار بسترش و صدا زده بودم حاجی بابا وگفته بودم : باغ انگور.خسرو. حاجی بابا دست از خواندن مثنوی برداشته بود. نخ نشانی را لای ورقش گذاشته بود و کوشیده بود که سرش نلرزد و کوشیده بود که زبانش در کام نچسپد و بتواند حرف بزند وزده بود ولی فقط گفته بود: خاتون. منظورش این بود که خاتون غم وغصه نخور. زندگی میگذرد. اینها را از حالت چشم هایش میفهمیدم. نوع نگاهش به هستی را میشناختم.همه چیز میگذرد چون آب روان. جویها خشک میشوند و آب تازه میآید. برگهای زرد و خشکیده از شاخ درخت میافتند. برگهای تازه سبز میشوند.
آن روزپس بر گشته بودم به سرای دم و بیبی را گفته بودم که زیر درخت بهی را آب پاشی کند. خودم روی برنده نشسته بودم وبا زنجیر طلایی یادگارمادرم بازی کرده بودم. بیبی هم چنان که آب پاشی میکرد گفته بود: آدم خشم خود را نشان نمیدهد. آدم پیش پدرش نمیرود که از همسرش بگوید. آدم رازش را نگه میدارد. به او عشق میورزد. او را به دم و دستگاه خانه پای بند میکند. شاید روزی ستارهها دست به دست هم بدهند. تکیه داده بودم به بالش دست دوز بیبی که گلهای تارهایش طلایی بود که خسرو باز آمده ونشسته بود و دست در زنجیرطلایی گردن ام انداخته بود وخندیده بود وگفته بود ازباغ هفت رقم انگور آوردهام. ازهمان رقمهای که توخوش داری هم آورده ام. لعل و کشمشی و فخری وحسینی. بیبی کوارچه ی انگور را به زیردرخت بهی آورده بود. بوی گل بهی و بوی انگور تازه به دماغم پیچده بود . گفته بودم :خسرو، هیچ وقت از انگورسیر نمیشوی. نه از خود انگور نه از آب انگور. گفته بود: خاتون ، نه از باغ انگور. بیبی اشاره کرده بود که نه نگو. شوخیهای کنایه دار نکن. با اشاره ابرو فهمانده بود که گپت گوشه نداشته باشد و رفته بود رعنا را آورده بود زیردرخت بهی. رعنا دورنشسته بودو دایره زده بود. با چشمها بسته دایره میزده بود.خسرو گفته بود : همان آهنگ شب عروسی را بخوان و رو به من کرده بود وگفته بود: خاتون چه یک پری ای بودی. نزدیک آمده بود و دست انداخته بود درزنجیر نازک وبلند طلایی ورعنا خوانده بود : اولنگ اولنگ آی اولنگ آی امانهای دلبر. بیبی کنار رفته بود و خود را از زیر درخت گوشه کشیده بود. آن روز خسرو دربرم کشیده بود تا شاید ستارهها دست به دست هم دهند.
بیبی چهل طاس آب از کاسه یی طلایی بر گیسوانم پاشیده بود و چهل بار بسم الله گفته بود. قفل کوچک طلایی را بر دورنخی دعا خوانده شده گره زده بود و نخ آن را دور کمرم پیچانده بود و گفته بود: نام خدا، هنوز کمرت کمر هژده سالگی است. مثل مادرت هستی اوهم باریک بود وبلند و گردنی افراشته داشت. مادرت راچشم زدند. مادرت رخ زرد شد.آن روز گفته بودم: بیبی دلم میخواهد از سرای بیرون شوم. بروم وسط بازار. بین مردم. بروم کنار باغها ، جویبارها. میخواهم تا سر کوهها بروم. لب درهها بنشینم. بیبی بی آنکه حرفم را گوش داده باشد گفته بود: به سرا نگهش دار. از سرا بیرون نرو.
آن شب میهمانی خسرو خان بود. خدم و حشم خانه ی پدری ام در رفت و آمد بودند و با خوشحالی برای او خوش خدمتی میکردند. همه چیز را برابرمیکردند. تختهای چوبی را کنار هم میچیدند. قالینچههای سرخ را روی نالینها میانداختند. پشتیهای طرح آهو را به دیوارهها تکیه میدادند. پسته و چهار مغز شور را روی آتش و ته تابه شور میکردند وداخل ظرفهای نقره ای، مقابل هر نالین و پشتی ، روبروی هر میهمان میچیدند.صدای ساز و آواز که میشد پلوها و کبابها و نوشیدنیها را دست به دست هم روی سفرهها میچیدند تا نیمه شب همینطور درچشم من میرفتند ومی آمدند آن شبها خوابم نمیبرد. عادت داشتم درتاریکی بنشینم یک گوشه یی وخیره درسیاهی نگاه کنم و نگاه کنم تا هوا خاکستری شود. هوا که خاکستری میشد پرده ی اتاق را باد میزد و من میدانستم که آخرین گوشه ی باد روی صورت خسرو میوزد وابروهایش را نوازش میکند.
ظهر شده بود و خسرو هنوزدرخواب بود. خدم و حشم به آهستگی کارها را برابر میکردند. پیالهها و چاینکها را لب جوی میبردند تا با گرد خاکستر پاک بشویند. پردهها را به هم گره میزدند. کلکینها را باز میکردند تا بوی عطر وعرق و سیگار بیرون رود.مراقب بودند که خسرو خان بیدار نشود. مرا هم بی غم نمیگذاشتند. میرفتندوازاتاق خسروگوشواره یی پیدا میکردند که مال من نبود. سوزن سنجاق طلایی که مال من نبود و یا شالی و یا انگشتری که از من نبود و میآوردند و کف دستم میگذاشتند.خدم و حشم خانه ی پدری من پیش خود حساب و کتاب داشتند.خدمت بانو را میکردند یا از سر دلسوزی یا از سر نخوت و یاهرچی. همیشه شی زنانه را به من میسپردندکه مال من نبود.
خسرو که بیدارمی شد اعصابش سگی بود کی میتوانست به او تو، بگوید. حال نداشت.شتها نداشت. گپ نمیزد. کسی را نمیدید. سرش دور میزد وآدمها را سگهای میدید که واق واق میکنند و او هی چخه میکرد.پدر کسی جرات نداشت در آن حالت به پرو پایش بپیچد. برای همین خانه در سکوت فرو میرفت. خدمت کاران میرفتند و در گوشههای سراچه میخسپیدند و ماندگی کم میکردند. من روی تخت مخمل زرشکی چشم به سقف میدوختم واز یک تا هزار را هزار بار میشمردم. بیبی هم دم به دم اوضاع را کنترل میکرد که مبادا تقی به توقی بخورد و حال خسرو خان از این هم که هست بد تر شود.
آن روز بیبی آمده بود دم درگاه وخواسته بود چیزی بگوید که سایه بیبی را پس زده بود وپا به درون اتاق گذاشته بود وصورتم را سه بار بوسیده بود. سایه از این طرف و آن طرف اختلاط کرده بود. با صدای بلند خندیده بود تا خسرو آمده بودو میان من و او نشسته بود. خسرودستم را گرفته بود درحالیکه چشم به سایه داشت. نگاهش در نگاه سایه خندیده بود. دستم را پس کشیده نتوانسته بودم. فشار دستش را تحمل کرده بودم در حالیکه بوی عطر و بوی سیگار یکجا به دماغم پیچیده بود.
آن روزهیچ هوش وحواس ام سرجایش نبود و درست ندیده بودم که خسرو چگونه از گوشه ی لب سیگار کشیده بود. مژههای بلندش روی صورتش خمیده بود و و پوست صاف بینیاش در چهره میدرخشید. چشمهایش خمار شده بود و نگاهش در نگاه سایه گره خورده بود.همه ی اینها باعث شده بود که سایه با گوشه ی دامنش بازی کند و نگاه ازاو بر ندارد. حواس من اصلا نبود که خسرو بازویش را به بازوی سایه ساییده بود، طوری که چشمان سایه درخشیده بود. آن روزهوش و حواس از سرم رفته بود وندیده بودم که آنها رفته بودند زیر برگ و بار درختان و من در گوشه ی برنده نشسته بودم و از یک تا هزار را هزار بارشمرده بودم.
.برگرفته از سایت نبشت
خاتون : نوشته وسیمه بادغیسی
موتیف : نوشته وسیمه بادغیسی
در هنر و ادبیات موتیف عنصری است که به صورتی نامحسوس در اثر تکرار میشود تا مضمون اصلی یا theme را قابل تجسمتر و قویتر سازد.
درک معنای موتیف در نقاشی و موسیقی احتمالا سادهتر است. در هر قطعه آهنگی رشتهای از نوتها در سراسر آن قطعه تکرار میشوند و به نحوی ریتم موسیقی را میسازند.
در نقاشی نیز، طرحهایی کوچکتر ممکن است تکرار شوند تا در کلیت یک طرح اصلی بسازند. برخی آثار نقاشی شرقی و اسلامی غالبا با استفاده از تکرار موتیف ساخته میشود. مثلا تکرار طرح بوته جقه در آثار طراحی و نقاشی شرقی یک نقش اصلی پرکاربرد است. تکرار شکل محراب یا ایوان در معماری که به آن مقرنسکاری میگویند، نیز صورت دیگری از موتیف یا بنمایه است.
در زبان فارسی موتیف را بنمایه، نقشمایه یا درونمایه ترجمه کردهاند، اما کاربرد آن در نقاشی و گرافیک بیشتر از ادبیات برجسته شده است.
درک موتیف، ضرورت و شناسایی آن در ادبیات ممکن است کمی دشوارتر باشد. همه نویسندهها از موتیف استفاده میکنند ولی ممکن است که برخی از با تئوری آن آشنا نباشند. در ادبیات موتیف را میتوان تصویری دانست که کمک میکند که بدون توضیحات اضافی معنای مورد نظر نویسنده افاده شود.
مثلا در داستان دو روی یک شب، بچه آهو و در گور روی تپه، موتری که بچههای کارگر را میآورد و ادرار کردن روی گور، را میتوان موتیف گفت. در داستان عشق حاجی کفشهای سرخ پاشنه بلند و لباس و رفتار جوانان موتیف داستان است.
در هر سه این داستانها موتیفها به اشکال مختلف چند بار تکرار میشوند. اما اینها مضمون یا theme اصلی داستان نیستند. در داستان دو روی یک شب، مضمون اصلی اختلاف تیمسار و پسرش است، در گور روی تپه، سوءاستفاده جنسی از کودکان کارگر، و در عشق حاجی، مضمون اصلی فساد، و همچنین دگرگونی اجتماعی و فاصله بین نسلهاست.
موتیفها در این سه داستان به تقویت مضمون اصلی کمک میکنند اما تکرار موتیف در داستان، برخلاف موسیقی و نقاشی، به شکل متفاوتی صورت میگیرد. مثلا اگر مضمون اصلی یک داستان انتقام باشد، نویسنده ممکن است در داستان چندین بار از عنصر رنگ سرخ طوری استفاده کند که یادآور خون و قتل باشد. در این صورت، نویسنده، عنصر رنگ سرخ را به شکلی نامحسوس در لابلای متن و صحنهها میگنجاند و هدف او این است که بدون توضیح مستقیم به خواننده کمک کند که رابطه بین رنگ سرخ و قتل را خود کشف کند.
در یک داستان یا رمان ممکن است از موتیفهای زیادی استفاده شود؛ موتیف میتواند تکرار کنش و واکنش شخصیتهای داستانی باشد و یا کاربرد یک تکیه کلام در گفتگو، ایده و یا مفکورهای که ذهن شخصیت داستانی را به خود مشغول میسازد، نوع پوشش، نحوه رفتار و یا هر عنصر دیگری در داستان را میتوان به شکل موتیف به کار برد.
عزیز حکیمی
اهل هرات، ساکن جزایر مالت، روزنامهنگار، علاقهمند ادبیات فارسی و انگلیسی و برنامهنویسی وب. از عزیز یک رمان به زبان ایتالیایی ترجمه و منتشر شده و در حال حاضر روی رمان دوم و یک مجموعه داستان کوتاه کار میکند. او مقالاتی در رسانههای مختلف فارسیزبان و نشریات خارجی منتشر کرده است. عزیز بنیانگذار و سردبیر مجلهی ادبی نبشت و نشر نبشت است.
به اشتراک بگذارید
توییترفیسبوکگوگلرایاناماما سوال من این بود که آیا رنگ سرخ را به جای موتیف دانستن نمیتوانیم نماد به حساب آوریم؟
2
عزیز حکیمی / پنج شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳ / ۴:۱۳ ب.ظ پاسخ دادن
این را باید عرض کنم که این اصطلاحات و قواعد بیشتر در ادبیات اروپایی (بخصوص انگلیسی) رایج است. من مطمئن نیستم تا چه حد در ادبیات فارسی واقعا موتیف یا سمبل یا دیگر عناصر و تکنیکهای داستانی با ادبیات اروپایی مشابه یا متفاوت است. در ادبیات انگلیسی موتیف (یا موتیفها) در یک داستان عناصر پیشبرنده قصه هستند. نمادهای زیادی ممکن است در داستان به کار رفته باشد، اما معمولا نماد تکرار نمیشود. در مثالی که من زدم، خون موتیف به حساب خواهد آمد، چون رویدادهای زیادی حول آن رخ خواهد داد و بنابراین حضوری مکرر در داستان خواهد داشت. ولی در مورد مثال نماد در داستان سه تار، کافی تجسم کنید پسرک عطرفروش نمایندگی از چه قشری می کند. فکر میکنم این بحث نیاز به تبیین بیشتر دارد و ترجیحا اگر دوستی که با ادبیات داستانی فارسی آشنایی بیشتری دارد در مورد موتیف و نماد بنویسد شاید بهتر باشد.
آغاز اولین مسابقه جایزهی ادبی نبشت با جوایز نقدی
مسابقهی ادبی نبشت به دلایلی به تاخیر افتاد که اجتنابناپذیر بود، اما هیچوقت قرار نبود لغو شود. نبشت به سمت طرحی بزرگتر و جدیتری در حرکت است و کارهای زیادیست که باید انجام گیرد و این امر باعث شد که روند برنامهی مسابقهی داستاننویسی مختل شود. ما بابت تاخیر طولانی در این برنامه و نارساییها در اطلاعرسانی به موقع عذرخواهی میکنیم و در این مطلب شرایط بهروز شدهی مسابقهی را اعلام میکنیم:
زمانبندی و مهلت ارسال داستان
مهلت ارسال داستان برای جایزهی ادبی نبشت تا سیام مهر/میزان ۱۳۹۶ (برابر با ۲۲ اکتبر ۲۰۱۷) تمدید شده است. نتایج مسابقه نیز روز ۳۰ بهمن/دلو (برابر با ۱۹ فوریه/فبروری ۲۰۱۸) اعلام خواهد شد.
جوایز مسابقه
هزار دلار برای برندهی اول،
پانصد دلار برای برنده دوم،
۲۵۰ دلار برای برنده سوم و:
داستانهای چهارم تا دهم نیز تقدیرنامهی ویژه جایزه ادبی نبشت را دریافت خواهند کرد. ده داستان برتر توسط نشر نبشت به شکل یک کتاب الکترونیکی تولید شده و به صورت رایگان عرضه خواهد شد. کتاب کاغذی این مجموعه از طریق کتابفروشیهای معتبر انلاین مثل آمازون برای فروش عرضه میشود.
بقیه آثار در صورت توافق نویسندگان آنها در صفحهی ویژه جایزهی ادبی نبشت در وبسایت مجله به نوبت منتشر خواهد شد.
شرایط شرکت در مسابقه
۱) این مسابقه برای نویسندگانیست که به زبان فارسی مینویسند (فارغ از ملیت و محل زندگی آنها) و تا بحال رمان یا مجموعه داستان به شکل رسمی منتشر نکردهاند.
۲) از هر نویسنده فقط دو داستان و به زبان فارسی پذیرفته میشود.
۳) داستانها باید از طریق فرم ویژهی ارسال داستان از روی وبسایت نبشت فرستاده شوند. داستانهایی که با ایمیل ارسال میشوند در مسابقه شرکت داده نخواهند شد. (این شرط شامل داستانهایی که قبلا فرستاده شده، نمیشود.) بعد از دریافت آثار یک ایمیل خودکار به نویسنده ارسال شده و تایید میکند که آثارشان دریافت شده. لطفا توجه داشته باشید که فقط در صورت نیاز با شما تماس گرفته خواهد شد. اگر سوالی دارید میتوانید فقط از طریق فرم تماس با مامطرح کنید.
۴) حجم داستانها باید حداقل ۱۰۰۰ کلمه و حداکثر ۵۰۰۰ کلمه باشد. داستانهایی که قبلا فرستاده شده، شامل این شرط نمیشود و به همان شکل قبلی پذیرفته میشود.
۵) داستانهای که قبلا در مجلات و یا نشریات انترنتی منتشر و یا در مسابقات داستاننویسی و جشنوارههای ادبی مطرح شدهاند، واجد شرایط شرکت در مسابقهی داستاننویسی نبشت نیستند.
۶) قبل از ارسال آثار، لطفا مطمئن شوید که نسخهی نهایی و ویرایش شده را برای مسابقه ارسال میکنید. بعد از ارسال داستان، امکان جایگزینی، و ویرایش دیگر وجود نخواهد داشت. افزون بر این، نگارش صحیح در امتیازدهی داوران تاثیر دارد. از این رو توصیه میشود که متن خود را چند بار پیش از ارسال مرور کنید و اشتباهات املایی یا دستورزبانی را اصلاح کنید.
۷) با ارسال اثر جهت شرکت در مسابقه شما توافق میکنید که نبشت برای مدت سه سال حق انحصاری نشر و ترجمه،و بازتولید اثر یا آثار خود را به شکل کتاب الکترونیک، کاغذی، صوتی و یا دیگر اشکال رسانهای را خواهد داشت. اما این توافق به این معنا نیست که نبشت ملزم به بازنشر یا ترجمه اثر شما و یا تولید آن به اشکال مختلف رسانهایست. تصمیم در مورد اینکه کدام آثار و به چه اشکال دیگر رسانهای بازتولید شوند، مسئولیت نبشت است. در صورتی که بازتولید یک اثر یا مجموعهای از آثار به کسب سود مالی منجر شود، نبشت ده درصد از درآمد را به عنوان حقالتالیف به پدیدآورنده و یا پدیدآورندگان آن اثر یا آثار میپردازد.
مراحل مسابقه
تمام داستانهای رسیده بررسی شده و براساس معیارهای مشخص امتیاز داده میشود. بعد از پایان مهلت ارسال داستان در تاریخ سیام مهر ۱۳۹۶، سی داستانی که بیشترین امتیاز را کسب کردهاند به مرحله نهایی راه خواهند یافت و متن داستان، بدون نام نویسنده به داوران مسابقه ارسال خواهد شد.
تیم داوران که متشکل از نویسندگان شناختهشدهی ایرانی و افغان هستند، داستانها را بررسی کرده و به آن امتیاز میدهند. در پایان
امتیازهای هر داستان محاسبه شده و به این ترتیب ده داستان برتر مشخص میشود. برای حفظ شفافیت رقابت، نام داوران بعد از پایان مرحله نهایی امتیازدهی آنها اعلام خواهد شد.
اگر سوالی در ذهن دارید، همین حالا زیر این مطلب در بخش دیدگاهها مطرح کنید و پاسخ خواهیم داد. اگر بعد از ارسال آثارتان سوالی مرتبط با اثر خودتان داشتید، طوری که گفتیم، میتوانید از صفحهی تماس با ما در میان بگذارید.
باز هم بابت به تعویق افتادن مسابقه و نارساییها در اطلاعرسانی به موقع پوزش میخواهیم.
با آرزوی موفقیت برای همه
پروانه مقام
مدیر برنامهی جایزهی ادبی نبشت
دو سال از آغاز کار مجله ادبی نبشت گذشت. این وبسایت در تاریخ نهم مارچ ۲۰۱۴ شروع به کار کرد و در این مدت نزدیک به چهارصد مقاله، داستان کوتاه و گزارش و گفتگوی مرتبط با ادبیات داستان از بیش از یکصد و پنجاه نویسنده منتشر کرده است.
وبسایت مجله ماهانه به طور متوسط بیست و پنج هزار بازدیدکننده از کشورهای مختلف داشته است. حدود پنجاه درصد از بازدیدکنندهها از افغانستان حدود چهل درصد از ایران و ده درصد از کشورهای دیگر بوده است. انجمن رمان پنجاه و یک که گروهی متشکل از پنجاه و یک نویسنده ایرانیست، اخیرا نبشت را به عنوان یکی از ده مجله تاثیرگذار در ادبیات فارسی معرفی کرده است.
این مجله در دو سال گذشته نزدیک به پنجاه داستان کوتاه از ادبیات جهان به فارسی ترجمه و منتشر کرده و در کنار آن شصت و نه داستان کوتاه از نویسندههای افغان و شصت و هفت داستان کوتاه از نویسندههای ایرانی نشر کرده است. تقریبا تمام محتوای تولید شده در این مجله اوریجینال است، به این معنا که برای اولین بار در نبشت منتشر شدهاند.
نبشت مجلهای مستقل است و متکی به کار داوطلبانه شمار زیادی از علاقهمندان به زبان فارسی و این حجم از محتوا نشان میدهد که جایگاهی شایسته در میان علاقهمندان به ادبیات و نویسندگان افغانستان و ایران یافته است. و اکنون مجلهی نبشت آماده آن هست که در آغاز سومین سال خود جایزهی ادبی نبشت را نیز با هدف تشویق نویسندگان به خلاقیت و ترویج کتابخوانی بنیانگذاری کند. این جایزه هر ساله به بهترین داستان کوتاهی داده خواهد شد که در مسابقهی سالانه برنده شناخته شود.
در حال حاضر مبلغ این جایزه برای داستان برندهی رتبه اول ۱۰۰۰، رتبه دوم ۵۰۰ و رتبهی سوم ۲۵۰ دالر امریکایی در نظر گرفته شده است. پول این جایزه نیز به صورت داوطلبان توسط حامیان و دوستان مجله نبشت تامین میشود. به داستانهای چهارم تا دهم تقدیرنامه اعطا خواهد شد. هدف این است که ده داستان انتخاب شده هر ساله به شکل یک کتاب منتشر و در صورت امکان به دیگر زبانها نیز ترجمه شود.
شرایط اصلی شرکت در مسابقه اینهاست:
۱) در حال حاضر این مسابقه برای نویسندگانیست که تا بحال کارهایشان را به صورت یک کتاب منتشر نکردهاند. به این ترتیب، میتوان تقریبا مطمئن شد که شرکت کنندگان با کسانی به رقابت میپردازند که کم و بیش در یک سطح قرار دارند.
۲) داستانهای ارسالی باید حداقل ۲۵۰۰ و حداکثر ۸۰۰۰ کلمه باشند. هر نویسنده میتواند تا سه داستان برای شرکت در مسابقه ارسال کند.
۳) داستانها باید در یک فایل وورد فرستاده شود. داستانهایی که به شکل پیدیاف یا دیگر قالبها ارسال شود، در مسابقه شرکت داده نخواهد شد.
۴) متن داستان باید حتما ویرایش شده باشد. نگارش درست یکی از مواردی است که برای امتیاز دادن در نظر گرفته خواهد شد.
۵) داستان باید قبلا در جایی (از جمله در نبشت) منتشر نشده باشد و بعد از ارسال داستان نیز نشر نشود.
۶) آخرین مهلت ارسال داستان ۳۱ اکتبر ۲۰۱۶ برابر با ۱۰ عقرب/آذر ۱۳۹۵ است.
۷) داستانها را به ایمیل: competition@nebesht.com بفرستید و به nebesht.com@gmail.com نیز کپی کنید.
۸) پس از ارسال یک داستان یک ایمیل اتوماتیک جهت تایید دریافت داستان ارسال خواهد شد. سوالات مشخص خود در مورد مسابقه را میتوانید به ایمیل: nebesht.com@gmail.com بفرستید.
۹) داوران جایزهی ادبی نبشت گروهی از نویسندگان شناخته شده ایرانی و افغان خواهند بود. نام داوران بعد از پایان مهلت ارسال داستان اعلام خواهد شد.
۱۰) هیچ محدودیت سنی برای شرکت کنندگان در این مسابقه وجود ندارد.
فهرست نهایی پنجاه داستان برتر تا پایان ماه دلو/بهمن تکمیل شده و به هیئت داوران ارسال خواهد شد. روند امتیازدهی به داستانها توسط داوران در سه ماه بعد انجام میشود و ده داستان برگزیدهی مسابقه در تاریخ دهم مارچ ۲۰۱۷، برابر با بیستم حوت/اسفند ۱۳۹۵ همزمان با سومین سالگرد فعالیت مجله ادبی نبشت اعلام خواهد شد. از همین حالا در انتظار دریافت داستانهای شما هستیم.
مجله نبشت از هرگونه حمایت مالی از جایزهی ادبی نبشت استقبال میکند. جزییات در این مورد به زودی اعلام خواهد شد.
.
.