هـر روز جـوانـان ما قربانی حوادث میشوند: خبرنگار سکینه امیری

  صبح زود روز گذشته کابل، با صدای انفجار مهیبی از خواب پریدم. شاید ساعت اندکی از شش گذشته بود و مطابق معمول اکثر شهروندان مشاغل کابلی با سرعت به سوی محل کارشان در حرکت بودند. مطابق معمول فکر کردم شاید انفجار سنگین نیست با این حال دلشوره و نگرانی رهایم نمی‌کرد. در مسیر راه دریافتم که انفجار سنگین بوده و تلفات زیادی در پی دارد.

شکرگزاریم  از  وسایل  پیشرفته الکترنی  که   پس از هر انفجار و رویداد امنیتی با دوستان خویش تماس می‌گیریم تا مطمین شویم که همه آن‌ها باشند. در میانه این تماس‌ها   که دریافتم تعداد وسیعی از بهترین جوان‌های تحصیل کرده قتل عام شده اند. خانواده‌های قربانیان زیادی به دنبال وابستگان شان بودند. در این میان در صحنه انفجار و پس از آن خانواده ای کوچکی از برادر و خواهر بیشترین اضطراب را دارند. اضطراب خواهری که از سرنوشت او هیچ خبری در دست نیست. این موضوع ظاهرا وقت را ایستاده و زندگی را برای این خانواده کوچک متوقف کرده است.مرگ نابهنگام نجیبه حسینی اعضای فامیل او را به سوگ نشانده است

خواهر با افتخار!

این خواهر و برادر بی قرار که دوستان‌شان آن‌ها را در هوای به شدت گرم و طاقت‌ فرسای عصر کابل بابت عزیز از دست رفته‌ شان دلداری می‌دهند، غم سنگین و غصه بزرگ در چشم و صورت‌شان هویداست.  آنان توان حرف زدن را ندارند. یکی لال و مبهوت طوری به زمین چشم دوخته که گویی بی‌جان است و از دنیا بیگانه. جمعی از افراد نزدیک به او، تلاش دارند تا به نوعی هوا و فضای او را عوض کنند اما ظاهرا همه این تلاش‌ها بی ثمر است.

آن طرف دختر خانمی از گریه توانی ندارد و صدایش در گلویش خشکیده و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود.

یکی از میان این جمعیت پر از غم، متوجه من می‌شود. جلو می‌آید و خودش را مرتضی برلاس معرفی می‌کند؛ مکثی می‌کند و می‌گوید که نمی‌‌داند چه بگوید. ظاهرا منظورش خوش‌ آمد گویی و… است.

مرتضی برلاس یکی از دوستان نزدیک خانواده نجیبه حسینی است. آنان از ساعت هفت صبح تا ساعت سه عصر دنبال نجیبه همه جا سر زده اند. از لب‌های کبود و چشم‌های اشک آلود و غمگین شان می‌توان به خستگی و اندوه وصف ناپذیری او پی‌برد. نجیبه مکتبش را در ولسوالی شهرستان ولایت دایکندی تمام کرده و از سوی وزارت معادن برای تحصیلات عالی به هندوستان فرستاده شده بود.  برلاس با اندوه فراوان می‌گوید که “آرزو‌های نجیبه ناتمام ماند و آرزوهای دوستانش را نیز نقش برآب کرد. نجیبه مکتبش را در ولسوالی شهرستان  ولایت دایکندی به اتمام  می‌رسانید و بنا بر لیاقتی که داشت، از سوی وزارت تحصیلات عالی به هندوستان فرستاده‌ شد. نجیبه با سخت‌ کوشی در رشته کامپیوتر ساینس تحصیل کرد و مدرک کارشناسی‌اش را از همین رشته از هندوستان بدست‌ آورد  ….”

نجیبه پس از برگشت از هندوستان با مدرک کارشناسی کامپیوتر، در بست پنج ریاست تصدی‌های دولتی وزارت معادن و پطرولیم استخدام می‌شود. او اما به این مدرک اکتفا نمی‌کند.

برای آرزوهای بلند دیگر آموزشی، خانم حسینی در پروسه‌ی ر قابت آزاد بورسیه فوق لیسانس جاپان که از سوی وزارت معادن و پطرولیم اعلام شد، اشتراک کرده و کامیاب شد. پس از برگشت از جاپان، دوباره به ریاست  منابع بشری وزارت معادن و پطرولیم بر می‌گردد. او این بار، با وجود داشتن مدرک فوق لیسانس در بست سه به عنوان سرپرست یکی از مدیریت‌ها آغاز به کار می‌کند.  نجیبه پس از برگشت از هندوستان با مدرک کارشناسی کامپیوتر، در بست پنج ریاست تصدی‌های دولتی وزارت معادن و پطرولیم استخدام  ‌شد

زندگی مشترک:

پس از آغاز موفقیت‌های شغلی، همانند هر انسان دیگر خانم حسینی نیز به تشکیل یک زندگی جدید فکر میکرد. او در آستانه تشکیل و آغاز زندگی مشترک خود بود. برای آن همه برنامه ریزی‌ها را انجام داده بود. غلام حسین رضایی کسی است که همه تشریفات معمول برای آغاز یک زندگی مشترک را با خانم حسینی سپری کرده است. او گفت که “من و نجیبه و خانواده‌های مان به توافق رسیده بودیم که به زودی تا قبل از عید قربان مراسم نامزدی‌  مان را برگزار کنیم و برای این منظور مقدماتی را نیز فراهم کرده بودیم و اما…..” صدای رضایی که با تمام قدرت جلو اشک‌هایش را می‌گیرد، بیانگر اوج اندوه و غمی است که در دلش خانه کرده. اما گلویش را بغض می‌فشارد و حرف را  می‌رساند و آه بلندی می کشد. او حسرت می‌خورد و می‌گوید که عجب اندوهی که حتا ‌توان گریه را از من  گرفته و حق گریستن را در فراق او ندارم.

غلام حسین رضایی

از آن جایی که او به صورت رسمی با خانم حسینی پیوند یک زندگی مشترک را نبسته بود، شاید مانع آن می‌شد که او حتی با صدای بلند در فراق یکی از بهترین‌ دوست زندگی اش ناله کند. با او صحبت می‌کنم و در ادامه می‌گوید که “من با حسینی  زمانی که او ماستری‌اش را می‌خواند آشنا شدم.  حسینی از همه متفاوت‌ بود و من به شدت به او علاقه‌مند شدم و چندین بار موضوع را با او در میان گذاشتم و در نهایت تصمیم به خانواده‌ها ارجاع داده شد  و آنان بودند که تصمیم می‌گرفتند. بلاخره بعد از یک سال همه موافقت کردیم و قرار بود که به همین زودی به صورت رسمی با هم وصلت داشته باشیم. اما حادثه امروز او را از مان گرفت….”

رضایی می‌گوید که پس از انفجار، چندین بار با خانم حسینی تماس  گرفتم. به فیسبوکش پیام  گذاشتم و ایمیل کردم. اما جوابی دریافت نکردم  . او می‌گوید که “از ساعت هشت صبح تا همین یک ساعت پیش به تمام شفاخانه‌ های پایتخت گشتم؛ ولی خانم حسینی نبود و ….”

آقایی رضایی می‌گوید که توان شرح احوال نجیبه را پس از انفجار ندارم  اما به این بسنده می‌کند که دردش بیشتر از این است که اصلا قابل شناسایی نبوده و او کاملا سوخته بود.

یکی دیگر از دوستان خانم حسینی می‌گوید که جسد خانم حسینی بعد از معاینات طب عدلی در حالی پیدا شد که وجودش سوخته بود و دستش در یک شفاخانه و تنش در جای دیگر بوده‌ است.

نجیبه حسینی مدرک فوق لیسانس خود را از جاپان به دست آورده بود.

با این حال رضایی مرگ نیمه بهتر زندگی اش را ضایعه‌ای برای افغانستان می‌داند. او می‌گوید که نجیبه وقتی زیادی را برای ایجاد ظرفیت و توانایی‌های جدی مورد نیاز افغانستان صرف کرده بود و همواره به کار خود نیز با جدیت می‌پرداخت و به آن عشق می‌ورزید. رضایی می‌افزاید که “در اداره‌های افغانستان که همه از آن اطلاع داریم که در چه وضع است. حسینی  برای تفریح و حتا صحبت با من وقت نداشت و گاهی در وقفه نان با  من هم صحبت می‌شد….”

او از این که نتوانسته خطرهای رفت و آمد با موترهای مامورین حکومتی را زودتر درک کند و نجیبه را از استفاده آن منع نماید، حسرت می‌خورد. آقای رضایی می‌گوید که “ای کاش نجیبه را مجبور می‌کردم که از کارش استعفا دهد. من به خاطر وجود تهدیدات بلند امینتی همیشه نگران حسینی بودم و چندین بار از او خواهش کردم که کارش را رها سازد و یا حداقل در موترهای حامل مامورین نرود؛  ولی حسینی به حرفم توجه نمی‌کرد و می‌گفت که جان او از هیچ هم وطنش زیاد نیست. اگر حسینی به خواهشم توجه می‌کرد شاید او حالا او در بین ما می‌بود و مایه دلگرمی‌ام به زندگی….”

قرار بود که مراسم نامزدی خانم نجیبه حسینی و غلام حسین رضایی در جریان تعطیلات عید قربان برگزار شود.

نجیبه حسینی بر اثر حمله انتحاری روز دوم اسد در غرب کابل جان باخت.

دشوارهای تحصیلی

جدا از همه زندگی او، اما سفر آموزش‌های عالی نجیبه به آسانی انجام نشده بود. او برای به دست آوردن بورسیه‌های تحصیلی سختی‌های زیادی را کشیده بود و در عین حال در جریان درس در محیط‌های خارج از افغانستان نیز به آسانی زندگی نکرده بود. یکی از هم‌دوره‌های نزدیک نجیبه می‌گوید که نجیبه و همدوره‌هایش در هندوستان روزگار سخت تحصیلی را می‌گذراندند وچند ماهی حتا غذایی برای خوردن نداشتند و با بیسکویت و آب شب و روز را سر می‌کردند.

او تصریح می‌کند که “در سال‌های ۲۰۱۱ برای مدتی جیب خرچ و مصارف محصلان مقیم هند، با مشکلی برخورده بود و تامین نمی‌شدند و آنان هیچ کسی را نداشتند. از طرفی توان پرداخت هزینه نداشتند جمعی از آن محصلان که نجیبه نیز جز آنان بود فقط به خوردن بیسکویت اتکا می‌کردند و گاهی گرسنه می‌خوابیدند…”

در همین حال مرتضی برلاس می‌گوید که نجیبه حسینی از دختران همسن و سالش متفاوت بود. او با سخت کوشی و تلاش خستگی ناپذیر بعد از برگشت در جریان امتحان رقابتی موفق می‌شود که شغلی را در وزارت معادن و پطرولیم برای خودش دست و پا کند.

مرتضی برلاس، یکی از دوستان نزدیک خانواده نجیبه حسینی٬ تاکید می‌کند که نجیبه در کارش موفق عمل می‌کرد و خوب درخشیده بود.

نجیبه به زمینه ای زندگی که در جاپان برایش مساعد می‌شود، اعتنا نمی‌کند و بعد از اتمام دوره فوق لیسانس از رشته کمپیوتر ساینس از جاپان چند ماه پیش به افغانستان بر می‌گردد. او مجددا به وظیفه‌اش باز می‌گردد. نجیبه کارش را در وزارت معادن در بخش دیتابس منابع بشری ادامه می‌دهد.

حمایت از خانواده

نجیبه حسینی که سفر زندگی خود را از جاده‌های ناهموار دایکندی با آرزوهای بلند زندگی برای مردم و زادگاهش آغاز نموده بود، دشوارهای فراوانی را تا رسیدن به مدارج بلند تحصیلی متحمل شد. او مسول بود؛ خود را مسول در برابر رشد خواهر و برادرانش می‌دانست و تازه مرحله حمایت از این خانواده را آغاز کرده بود.

نجیبه حسینی که در سال ۱۳۶۹ در دایکندی متولد شده بود، دو خواهر و سه برادر دارد. خودش فرزند بزرگ خانواده بوده است. حسینی پس از بازگشت به افغانستان در کابل مقیم می‌شود و با یک خواهر و برادرش که هر دو محصل اند، زندگی می‌کرد. او مخارج تحصیلی آنان را تامین می‌نمود.

خانواده حسینی به نقل از دوستان نزدیکش در سطح متوسط قرار دارد و پدرش دکانی در شهرستان دایکندی دارد و

خانم حسینی فرزند بزرگ خانواده اش بود

آرزوهای ناتمام

اما با همه رویاهای بزرگ خود، او سفر دیگری را آغاز کرده است. اکنون او را میان تابوت پیچانده و به زادگاهش در ولسوالی شهرستان ولایت دایکندی فرستاده اند. آرزوی اتمام آموزش‌های عالی در مقطع دکترا، حمایت از خانواده و اصلاح اداره کارش را بی آن که به سر برساند، رفت.

دنیای آرزوها و رویاهای او را انفجار دوم اسد در ایستگاه سرکاریز در جاده عمومی و پر رفت و آمدی در غرب کابل نابود کرد. آخرین گزارش‌ها از میزان تلفات این انفجار می‌رساند که حدود ۶۰ تن به شمول نجیبه در این انفجار کشته و زخمی شده اند.  این حادثه دقیقا در سالروز فاجعه دهمزنگ اتفاق افتاد که در آن بیش از ۸۰ تن از بهترین نیروهای جوان افغانستان که دارای ظرفیت‌های بلندی در عرصه‌های مختلف بودند، نیز با دنیای از آرزوهای ناتمام از بین رفتند.

جنگ و شورشی گری در سال‌های اخیر به صورت هدفمند شمار زیادی از نیروی انسانی افغانستان را که در شانزده سال گذشته پرورش یافته از بین برده است. این نسل اما همچنان ایستاده و ادامه می‌دهد.

نجیبه در وزارت معادن و پطرولیم وظیفه داشت و از این طریق مخارج تحصیلی خواهر و برادرانش را نیز تامین می‌کرد. افغانستان انفجار دوم اسد انفجار کابل تحصیلات عالی حمله انتحاری دوم اسد کابل کارمندان وزارت معادن و پطرولیم وزارت معادن و پطرولیم بود.

ختم   ۳ / اسد ۱۳۹۶

خبرنگار سکینه امیری