داستـان زندگی به عشق ٬ حکایت از سلطان محـمود غزنوی از زبان مولانا

 یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
در زمان سلطان محمود غزنوی، زنی در همسایگی او زندگی می کرد که از جمال و زیبایی بهره بسیار داشت. این زن با دیدن ایاز، غلام خاص و محبوب سلطان محمود که داستانها درباره شیفتگی سلطان نسبت به او یاد کرده اند عاشق ایاز شد.

روزها در کنار پنجره ای می نشست تا هرگاه ایاز از آنجا می گذرد چهره او را بنگرد. از رنج فراق او ناله ها داشت و زاری ها می کرد و از چشم خون گریه می کرد.

ای ایاز ماهرو، در من نگر درد بین، زاری شنو، شیون نگر

چند گردانیم در خون بیش ازین؟ من ندارم طاقت اکنون بیش ازین

بر دل من ناوک مژگان مزن و آتش هجر خودم در جان مزن

یک روز که بر کنار پنجره نشسته بود سلطان محمود با اطرافیانش از جلو خانه زن گذر می کرد. زن دلداده آنچنان آهی از دل برکشید که طنین ناله و آه او به گوش سلطان رسید. ایستاد و به آن زن گفت: چه آرزویی داری که این چنین سوز آه داری؟

زن گفت: دوران عمر من سپری می شود، حاجتی دارم که می خواهم برآورده کنی که بر تو حق همسایگی نیز دارم.

سلطان محمود گفت: هر حاجتی داری بگوی تا برآورم.

زن گفت: بیمارم و آرزو دارم که سلطان شربت دارویی مفرح برای من بفرستد و این شربت را به دست ایاز دهد تا بیاورد.

سلطان گفت: شربت و داروی مفرح را که برایت خواهم فرستاد اما بگو تو را با ایاز چه مناسبت است؟ و چرا دارو را باید بوسیله ایاز بفرستم؟

زن گفت: من نیز همچون تو شیفته و عاشق ایازم.

سلطان گفت: من ایاز را با دادن زر خریده ام.

زن گفت: من هم او را به قیمت جان خریداری کرده ام.

گفت: اگر او را خریدی تو به جان پس تو بی جان زنده چونی در جهان؟

گفت: جزء از عشق پاینده نیم زنده عشقم، یه جان زنده نیم

سلطان محمود به زن گفت: چگونه ممکن است کسی بی جان ولی با عشق زنده بماند؟

زن گفت: افسوس! من می پنداشتم تو عاشقی، کسی که خود عاشق باشد می داند که چگونه می توان با عشق زنده بود.

این بگفت و سر به روزن در کشید جان بداد و روی در چادر کشید

پادشاه از مرگ او سرگشته شد پیش زین، از چشم او آغشته شد

سلطان محمود ایستاد و دستور داد تا آن زن را به خاک بسپارند و ایاز را مامور کرد که آن دلداده را دفن کند.

هر که او خواهان درد کار نیست از درخت عشق برخوردار نیست

گر تو هستی مرد عشق و مرد راه درد خواه و درد خواه و دردخواه

از  صفحه  قادر  افغان  کاپی  شد