کوچه های افسانه ساز کابل که ليل و نهار زيادی را پشت سر گذرانده با راه رو های تنگ ، با خانه های بلند و ديوار های کمتر انداخته اش در سال 1271 خورشيدی در خانهً تاجر پيشهً بنام شيرمحمد معروف به ( داده شير ) کودکی به دنيا آمد که نامش را غلام نبی گذاشتند و بعد ها به صوفی عشقری مشهور شد.
غلام نبی هنوز نخسنين سالهای کودکی را سپری نکرد که پدرش را از دست داد و بعد از مدت کمی برادرش دار فانی را وداع کرد و بعد از مدت اندک چنگالش از دامن مادر هم رها شد و به ياری دوستان نزديک در جاده زندگی قدم می نهاد.
باری غلام نبی که با عياران پرداخته و با آزاد منشی آميخته بود ، عاشق و دلباخته تصوف ميگردد و همه نقد زندگيش را بر سراين نسيه می نهد و بر همه داشته هايش پشت پا می زند. مدتی را در سرگردانی می گذراند و شب ها را در نور کمرنگ و بی رمق چراغ های تيلی به صبح می آورد و برای آموختن خط ، نوشتن و خواندن پنج سال تمام جهد می کند و در سال 1293 خورشيدی غلام نبی نخستين شعرش را به تخلص عشقری سرود و اين شعر که سخت روان و موزون بود ، ارداهً او را در اين راه خطير استوار تر ساخت و بسياری از اشعارش در جرايد و روزنامه های آنزمان به چاپ رسيد و 70 سال تمام به شاعری پرداخت.
در سال 1335 شغل صحافی را برگزيد و با کتاب سروکار پيدا نمود وبعدا بزم های شاعرانه برپا می نمودند که هر روز دوستداران تازه ای برجمع علاقمندان خويش می افزود و بالاخره در 9 سرطان 1358 خورشيدی صوفی غلام نبی عشقری به عمر هشتاد و هفت سالگی دار فانی را وداع کرد و در شهدای صالحين بخاک سپرده شد.
شعر عشقری را می توان به دو بخش تقسيم کرد :
1 ـ بخشی که ادبيات آن با قوت می باشد.
2 ـ بخشی که فرهنگ مردم بزبان مردم درآن با تناسب و اعتدال جا گرفته است.
بخش ادبی شعر عشقری در حد پختگی و دارای حسن ذاتی می باشد که شاهد مثالهايی از اينگونه اشعار در ديوان صوفی فراوانست.
عمر خيال بستــــــــــــــــم يار آشنائيت را- آخر به خاک بردم داغ جـــــدايت را
برخاک راه کردم دل پايمــــــــــــال نازت –ای بی وفــــــــا ندانی قدر فدائيت را
بردی دل از بر من پامــــــــــال ناز کردی –ای دلربا بنازم اين دلــــــــربائيت را
کاکل ربوده ايمان چشم تو جــــان و دل را –ديگر چه آرم آخر مـن رونمائيت را
خوش آن شبی که جانا در خواب ناز باشی- برچشم خود بمـــــالم پای حنائيت را
داغ شب حنايت ناســــــــــور گشته در دل – زانرو کـــه من نديدم ايام شاهيت را
شمشاد قامتان را بسيار سير کــــــــــــردم – در سرو هم نديدم جــــانا رسائيت را
ای شاه خوبرويان حـــــــاکم شدی مبارک – شکر خـــدا که ديدم فرمانروايت را
ای رشک ماه کنعان بــــودی اسير زندان – شـــکر خدا که ديدم روز رهائيت را
بيخانمان نمودی بيچــــــــاره عشقری را
ديديــــــــــم ای جفا جو خيلی کمائيت را
بررگرفته : از فیسبوک شادروان عشقری