فضلالحق عبادی در بیست سالگی (1964) به هنر رو آورد، نیمه کمتر هفتادوچهار سال زندگیش را به هنرنمایی در رادیو، تیاتر، تلویزیون و سینما پرداخت و پس از بخش دوم سریال “مهاجرت شیرآغا و شیرینگل” (1990؟) تا دم مرگ – شانزدهم می* 2018 – دستاورد چشمگیر نداشت.
دریغا! پیشینه پنجاهوچند ساله هنرمند بزرگی نخست فشرده شود به سه دهه و سپس درخشش هنرش از پانزده سال فراتر نرود. چرا؟ آسیبپذیری عبادی چه بود و در کجاها رخ مینمود؟
از پنج سال آغازین در سه برنامه نهچندان پرشنونده رادیو (1965 تا 1970) که روند فراگیری و راهیابی عبادی بودند، میتوان چشم پوشید. رویکرد به بایگانی رسانههایی چون رادیو، پشتون ژغ، ژوندون، انیس، کابل تایمز و ویژه نامهها نشان میدهد که در روزگار پیشگفته نشان یادماندنی وی به چشم نمیخورد. ناگفته پیداست که کمابیش پنج سال تهدابگذاری و تلاش برای تثبیت هویت در کارنامه هر هنرمند (و هر پیشه دیگر) پدیده تازه نیست.
آنچه نام و آوازه ف.عبادی را سر زبانها انداخت، بازی کردن نقشهای منفی در دو برنامه شبانگاهی “رادیودرام” و “داستانهای دنبالهدار” رادیو از 1970 تا 1980 بود. آواز غور آمیخته با ژست خشن یگانه ویژگی هنری او گردید، چنانی که تا پایان زندگی زندانی و زندانبان همان سلول خودساخته ماند.
گرچه گزینش آگاهانه نقش منفی – در روزگاری که جای همچو آوا و کردار در رادیو تهی بود – خردمندانهترین کار عبادی به شمار میرود، او نقشهای دیگر را با دلگرمی و پیروزمندانه نیازمود. وگر گهگاه آزمود، بختش یاری نکرد.
عبادی کارکشته باید میدانست که با درفش کلیشه خشونت – کاربرد آواز غور و ژست “بدمعاشی” – نمیتوان در پارچههای کمیدی همبازی خوبی برای حاجیمحمد کامران، حکیم اطرافی، مرتضا بایقرا و انیسه وهاب شد و در “پرنسیپ خانوادگی لالآغا” پدر مهربانی برای حمیده عبدالله.
هنرمندی که نتواند آگاهانه از نقشی برون آید و آزادانه در نقش دیگر درآید، باید برای گرفتن شماره ناکامی آماده باشد. ف.عبادی درین راستا تنها نیست. چندین هنرپیشه سرزمین ما سرنوشت خوشتر از او نداشتهاند. دیوار سنگی سوی سلام سنگی که با اداها و آوازهای ناهمگون در کردارهای گوناگون از قوماندان مجاهد، سردسته تبهکاران، روستایی بیسواد و افسر ارتش تا مامور دولت، جوان عاشق، کارگر ساختمان، جالهبان، زردشت و … خوش درخشیده، چند تن دیگر – رها از تنگنای کلیشهها – داریم؟
اینها یکسو، در 1980 شور ناگهانی به دل ف.عبادی زد و روآورد به آوازخوانی. رهاورد آزمون موسیقی وی تنها یک آهنگ بود: “لعنت به تو و کار تو اخوانالشیاطین” و پاداشش نیز زودیاب: حزب دموکراتیک خلق افغانستان بیدرنگ آن را ابزار تبلیغاتی ساخت. در واکنش، سرسپردگان یکی از تنظیمهای جهادی او را در کوچه پیشروی سفارت ایتالیا زخم مرگبار زدند و به گمان اینکه جابجا کشته شده باشد، گریختند.
عبادی از کام مرگ رهید و چندی – دور از جهان هنر – زمینگیر شد. (به دنبال این رویداد خونین، رحیم مهریار به خاطر خواندن آهنگ “تا زندهام غلام غلامان نمیشوم/ وابسته هیچگاه به اخوان نمیشوم” در کابل شب و روز خوشی نداشت و میخواست از افغانستان براید.)
به بیان یکی از همکارانش «ف.عبادى آدم سادهدل، خوشخو و صمیمی بود. با آنکه در مكاتب مختلف به حيث معلم ابتدايى يا متوسطه ایفای وظیفه میكرد، سویه فراتر از دوازده سال آموزش نداشت. از همان سادگى – بدون ذهنیت و موضعگیری آگاهانه سياسى – عضويت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را پذیرفت. درین قسمت، شاید ارتباطات خویشاوندی وی با یک تن از دکتوران که نطاقان ورزیده و عضو حزب بود، هم دخیل باشد.»
عبادی که در جوش حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان عنوانی تنظیمهای جهادی – به سبک قوالی – نفرین آهنگین فرستادهبود؛ چگونه در نخستین سالهای پیروزی مجاهدین، اتشه فرهنگی سفارت جهموری اسلامی افغانستان در روسیه شد؟
سمیع دوست در پاسخ نوشتهاست: «گرچه زنده یاد فضلالحق عبادی با داکتر عبدالرحمان [معاون احمدشاه مسعود در امور سیاسی شورای نظار] خویشاوندی نزدیک داشت، در کشاکش جنگهای تنظیمی، با خانواده از کابل بیرون شد و در شهر مزار اقامت گزید. مدتی آنجا ماند و دو سه فلم کوتاه به همکاری استاد عبدالقیوم بیسد در باره زندگی مهاجرین تهیه کرد. سرانجام، مشکلات زندگی او را به روسیه کشاند.
روزی از کمپ مهاجرین به مسکو آمد و در برنامه موسیقی با جواد غازییار شرکت کرد. فردایش برای تمدید میعاد پاسپورت سری به سفارت افغانستان زد. بعد از طی مراحل کار رسمی، به دفتر رفیق عارف صخره – سفیر جمهوری اسلامی افغانستان – رفت و ضمن ملاقات، از ورود تنظیمهای جهادی در کابل و اعمال جنایتکارانه آنان که علل عمده فرارش از کشور بود، یاد نمود. در نتیجه، آقای صخره او را به صفت اتشه فرهنگی سفارت مقرر کرد.
آقای عبادی طی مدت نُه ماه ماموریت در مسکو، با دریشی آراسته وارد سفارت میشد و در حالی که عملاً نه ازین پست سفارت خبری بود و نه میتوان فرهنگی را به نمایندگی از دولت اسلامی/ جهادی تمثیل کرد، رونده روزگار نامعلوم و منزل میگردید.»
نعمت حسینی در همنوایی با بخشهای دیگر سخنان سمیع دوست، افزود: «آنگاه که زنده یاد ف.عبادی منحیث اتشه کلتوری سفارت جهموری اسلامی افغانستان در ماسکو کار میکرد، پست سفارت را عبدالوهاب آصفی (معین وزارت تجارت دوران دکتور نجیبالله) به عهده داشت. البته، داکتر عبدالرحمان دو خویشاوند نزدیک خود یعنی ف.عبادی [کاکاخسر] را در مسکو و برادر کبیر عبادی [خسربره] را منحیث سکرتر اول در پولند مقرر کردهبود.»
محفوظ ثاقب عضو و نویسنده نشریه “جمعیت اسلامی افغانستان” درین زمینه گفت: «یک عده اشخاص خاص که احزاب و سازمانهای اسلامی الهامگرفته از نهضت اسلامی اخوانالمسلین را “اخوان الشیاطین” مینامند، اولاً سطح سقوط معرفت خود را بروز میدهند. هر نوع مخالفت باید توام با اخلاق و ادب اظهار شود نه با بیادبی. ثانیاً آیا قسمت اعظم طرفدارن جناح مارکسیستی افغانستان داوطلبانه به سایه عنایات همین تنظیمهای جهادی پناه نیاوردند و خوشخدمتی نکردند؟ برای هنرمندی که یک روز با شوق و ذوق آهنگ “لعنت به تو و کار تو اخوانالشیاطین” را خواند و هدفش تمام تنظیمهای اسلامی بود، آیا جای شرم نیست که روز دیگر با همان شوق و ذوق، موقف اتشه فرهنگی جمهوری اسلامی افغانستان در مسکو را – حتا اگر برایش تحفه داده شده باشد – قبول کند؟ لذا معلوم میشود که افراد فاقد عزتالنفس تعهد سیاسی، عقیدتی، دوستی و دشمنی ندارند. برای آنها تنها استفادهجویی مطرح است، از هر مجرا و منبع که میسر باشد.»
یاد فضلالحق عبادی و همه رفتگان گرامی باد. کاش او و چندین هنرمند دیگر که نمایندگان راستین فرهنگ افغانستان هستند، توان و میدان جولان شان را میدانستند. کاش بازیهای سیاسی را به بازیگران سیاسی واگذار میشدند. کاش آبروی خود را ابزار دستگاههای ناپایدار نمیساختند. ایکاش دیرتر میماندند و بهتر میورزیدند.
[][]
با سپاس از نصیر القاس، سمیع دوست و محفوظ ثاقب که در بهسازی یادنامه کنونی رهنمایی فرمودند. سپس ویژه از دکتور شیر هژیر که در شناسایی عکس گروهی (وحید شریفزاده، عزیز خیرزاد، رحمتالله قدیری، ف.عبادی ، راحله پایا، محمدغنی ظریفیار و عاقلشاه پیمانی) کمک رساند.
نگارهها: وام برگرفته از هفتهنامه “ژوندون“، کابل – شانزدهم فبروری 1974
* مانند چندین نادرستی دیگر، “دانشنامه آزاد/ ویکیپیدیا” روز مرگ ف.عبادی را بیستوششم می 2018 نوشتهاست. باز هم باید گفت: کسی که در شانزدهم می 2018 مرده باشد، ده روز پس از آن نمیتواند دوباره بمیرد.
[][]
کانادا/ سوم جون 2018