سرنوشت یک مهاجر افغان به اسم جبار : زبیر پاداش

 نامش جبار است , 25 سال عمر دارد .
سه ماه بعد از درخواست پناهنده گی , محکمه آلمان در خواست پناهندگی اش را قبول میکند و از طرف اداره سوسیال برایش تمام وسایل رفاه زندگی برآورده شده و از طرف اداره کارهمچنان در شرکت که من در آنجا کار میکنم به صفت کارمند شامل کار میشود , با خانم و سه فرزند درشهرفرانکفورت زندگی میکند هیچگونه مشکلی ندارد جز تکلم زبان آلمانی .  
تکیه کلامش لالا و بادار , سردار و آغا جان است .
هر باریکه کدام نامه از ادارات رسمی و یا مکتب و کودکستان بچه هایش برایش میرسد برای من می آورد تا برایش ترجمه کنم , بعد از شنیدن محتوا هر نامه میگوید : ای زن هفت پشت تانه .
چندین بار بخاطر اعتنا نکردن به نامه های رسمی جریمه نقدی شده و تا حال میپردازد .
چندی قبل در یکی از روزهای آخر هفته با هم یکجا کار میکردیم , زنگ تلیفونش سامسونگ 8 اش بصدا در آمد و با پدرش تلیفونی صحبت کرد , در جریان صحبت
ناگهان رنگش تغیر کرد , سر و گردنش چند سانتی متر بطرف بالا در حرکت شد, شانه و سرسینه هایش پهن شد , گویا بجنگ اهریمن میرود و بلند داد زد: مرده گوو, هی مه همو هرسه زنتهبیناموس مادر مه مریض است .
من در همان چیغ و پتکه اول از حال رفتم , خواستم که آرامش کنم گفت : قرایته بگیر مه همرای پدرم تلیفونی گپ میزنم , منهم رویم را گشتاندم .
خلاصه بعد از فرستادن چند دشنام و پرت وپلا , تلیفون را قطع کرد و نشست بالا چوکی , یک خاموشی عجیبی در بین ما بوجود آمد , منهم خودرا مصروف نوشتن و مطالعه کردم گویا هیچ گپی نشده , چند لحظه بعد که آرام شد با دلهره و ترس پرسیدم خیرت بودخانه خیرتی است ؟ گفت :
پدرم صاحب منصب است , چهار زن داره , مردم میگن بسیار پیسه داره , مه یکه بچه از زن سومش هستم , زمین داره و خانه ها داره .
مادرم مریض است , میگه بری تداوی مادرت مه پیسه نمیتم خودت بتی 


بیناموسه ایقه پیسه از امریکایی ها برش رسید از رهبرها برش رسید , سه بچه از یک زنش در لندن است , دو بچه از دگه زنش در سویس است , یک کوت پیسه داره هنوزهم مه باید کرایه خانه مادرم و پیسه تداویشه بتم .
عرق از پیشانی و گوشه های گوشش قطره قطره پایین میریخت , هیجانی و غضب بود , سرخی چشمهایش عادی نبود و هی دشنام میداد .
گفتم : خیر است خدا مهربان است .
سرو گردنش را بالا کرد , با چشمان سرخ , سینه و شانه هایش ورم کرد و رفت بالا مثل یک پهلوان در حال رزم گفت :
خاندانشهشروع کرد به دشنام دادن و من رفتم به یک فلشبک ,
جبار سنگ فلم شعله یکباره پیشرویم مجسم شد که میگفت : کودکان وقتیکه گریه میکنند و خواب نمیشوند , مادرانشان برایشان میگویند که چپ هسس , خواب کن اگر نه جبار سنگ می آید
جبار همینطور با داد وفریاد دشنام میداد و من برای جبار سنگ خود , عزر میکردم که خیر است مرا نکش من سه چهار دانه فرزندان قدو نمی قد دارم به من رحم کن لطفآ مرا نکش
یکباره دست جبار را بالای شانه ام احساس کردم و گفت : بادار , سردار , اغا جان فامیدی که چه گفتم ؟
گفتم : بلی .. بلی خدا مهربان است .
گفت : بیشک .
***************
چه شبهای را در آلمان من و شما گذشتاندیم ولی صدای ماره کسی نشنید .
بمیرم برای لحظاتی که مایان با والدین خود داشتیم . روحشان شاد و یادشان گرامی .
در غربت و بیچاره گی , تهیه و فرستادن پول کرایه خانه در پاکستان و ایران , عزت و احترام والدین و تمام اعضای خانواده حتی قومان و خویشان .

امروز وقتی در بوسهای شهری صدای صحبت تلیفونی هموطنان تازه مهاجر شده را میشنوم , خجالت میکشم , با چه ادبیات بدی با هم صحبت میکنند 

یادم از روزهای آمد که تازه به آلمان آمده بودم .

من و صدها هموطن چیز فهمم , داکتر , مهندس , نویسنده و شاعر , کسبه کار و تجار آمدیم آلمان و پناهنده شدیم .

بعد شش ماه برای هریکی از مایان جواب رد درخواست پناهندگی دادند .

جواب بسیار ساده نوشته شده بود :

ما نمیدانیم که شما در افغانستان تحت تعقیب کدام گروه سیاسی هستید و یا زندگی شمارا کی در خطر می اندازد , از اینرو لطفآ تا یک ماه کشور آلمان را ترک نمایید .

همه ما رفتیم دنبال وکیل و دوباره درخواست دادیم و مدتها منتظر ماندیم , تا جواب ویزه اقامه یکساله با اجازه کار دو ساعته را گرفتیم .

بنده بعد از شش سال ویزه اقامه یکساله را گفتم البته با کارجبری در ظرف شویی , کار ساختمانی , هوتل پاکی ووو.

آنزمان ما به نظر دولت آلمان کمونستها بودیم .

جفاییکه برما و همدوره های ما شده فراموش شدنی نیست .

پاداش 2018