در انتشارات گذشته یادی از دو اثرممتاز مبارز راه آزادی« نلسن ماندلا » کرده بودم٬ اکنون مبارز راه آزادی انسان و انسانیت و تاریخ نگار معروف راستین مردم رنج دیده افغانستان « شادروان میر غلام محمد غبار» را بریسی مینمایم.
1- افغانستان درمسیرتاریخ، تألیف میرغلام محمدغبار
2- نامه هایی از زندان، نوشتۀ نلسن ماندلا
خوانندۀ نهایت گرامی یقینا بخاطرخواهید داشت که من در سلسلۀ انتشارات، این سایت هردواثرفوق الذکررا بررسی کرده ام. عنوان نوشتۀ امروزی خودرا که یک جنبۀ مقایسوی هردواثر دارد، میگذارم:
ازمورخ شاد روان میر غلام محمدغبار تا رئیس نلسن ماندلا :
گرچه چو برگ گل همه برباد رفته اند
هرگز گمان مبر که از یاد رفته اند
سرباز سربکف سخت ترین نبرد اند
پولاد زیست کرده و پولاد رفته اند
بهرحال، هردوشخصیت مبارز وممتاز سیاسی واجتماعی زمان خود، روزهای مشقت باری رادرزندانهای مخوف سردمداران وقت سپری کرده ویادداشتهای اسف انگیزخودرا باانتباه ازکرامت انسانی واحساس بشری خود وتعبیرات فشارهای پی درپی روحی وجسمی خود به رشتۀ تحریرآورده اندکه انعکاس دهندۀ دستبرد وتجاوز به حقوق حقۀ انسانی وشهروندی ازسوی حکمرانانست.
همین حالاکتاب افغانستان درمسیرتاریخ مورخ فقید ونستوه وطن میرغلام محمدغبار راروبرویم میگشایم واین شعرپرانتباه (عوام فریبان) اورا درلابلای یکی ازصفحات آن با دیدۀ دل می خوانم :
حقه بازان جلوه در بازار و معبر میکنند
چون به قدرت میرسند از پیش بدتر میکنند
در حضر دارند زره مانندۀ دستانِ سام
در خطرهریک عوضْ مغفر به چادر میکنند
درمیان توده می لافند از حبِ وطن
در سریر افسری ، لعنت به کشور میکنند
در مجالس طعنه برارکان دولت میزنند
در محابس مدحِ اشخاصِ ستمگر میکنند
در قبیلِ اقویا آرام همچون گوسفند
برفقیرو بینوا ، کار غضنفر میکنند
از دنائت کاسه می لیسند در خوان لئیم
وز تفرعن خنده بردهقان وکارگرمیکنند
از نهیبِ والیان چون بید میلرزند بخود
قهر برمزدور ونوکر همچو « کِچنر » میکنند
درمجامع سخت می غرند چون درکوه پلنگ
در صدارت لابه چون کفتار لاغر میکنند
در محافل عشوه ای دارند با مُشک وعبیر
وز تجمل دمبدم برروی پودر میکنند
در دفاع ازحقِ مظلوم اند یکسرکهنه لنگ
فی المراصع والمراکز پشت چنبر میکنند
درسفارت ، هم وزارت ، ازپی فسق وفجور
خون مردم را خیالِ شیر مادر میکنند
درعمل صفرند ودر زحمت کشی ناکام صِرف
لیک در نطق و بیان ، کار سکندر میکنند
از تمدن ، دست بوسند ظالم و خونخواره را
وز تَوَحُش خاک بر فرقِ هنرور میکنند
خونِ مردم می مکند ومالِ مردم میبرند
نانِ ملت میخورند وشکر قیصر میکنند
حریت را دوستدار و ارتجاع را پاسدار
در میانِ حق وباطل اکتِ جَیْکر میکنند (زندان سیاسی کابل)
واینک چندنمونه ازنامه های نلسن ماندلا مبارزتاریخی ضدنژادپرستی واپارتاید اززندان به مامورین ذیصلاح وقت و به همسرش :
1- « نامه به توجۀ آقای براون: آقای عزیز، من اخیراٌ دراجرای کارهای تحمیلی روزمره ام درزندان خسته و وامانده شده ام، بررسی دوسیۀ من که هیچ عمل قابل مجازات شاقه ازمن سرنزده است، برای چارم اپریل1967 جهت ملاحظۀ یکطرفه تعیین شده است. من مسرورخواهم شدکه آقای براون باملاحظۀ حقایق، ازمن وکالت کند.
فعلا دردفاعیۀ من علاوه کنیدکه من مدتیست ازمریضی فشارخون رنج میبرم وهرروزضمن اجرای اعمال شاقه باداشتن یک بیل وکدال سنگین درتوده های چونه کارمیکنم واین برای صحت من که تکالیف تنفسی دارم، خیلی زجرناک است. من احتیاج به یک داکترمعالج که سوابق صحی ام برایش معلوم است دارم. هرمرتبه به من امرصادرمیکنندکه فیس داکترمعالج خود را بپردازم، من که یک زندانی بااعمال شاقه هستم، ازکدام منبع پول محوله را بپردازم؟ تقاضای من چندین مرتبه ردشدوحالاتصمیم گرفته ام که شکایاتم را به دیوان عالی محکمه رجعت بدهم…»
درهمین سلسله درنامۀ دیگرنلسن ماندلا اززندان میخوانیم که به خسربرۀ خود چنین نوشته است:« برادرعزیزم تیموتی مبیزو ! سهمگیری توبه مراسم تدفین مادرم مایۀ تسلیت من گردیدواین عمل انسانی ترا تمجیدمیکنم. آخرین دیدارم بامادرم روزی بودکه او راذریعۀ کشتی به کناره های دورمملکت انتقال دادند وتنهاتصویر دیدارآینده درمخیله ام باقی ماند. دیدارهای غم انگیز او درزندان روح و روانم راتکان میداد وخبرمرگ او چون صاعقه برمن فرودآمد. ناگهان خودرا درجهان باسرنوشت نامعلوم کاملا تنها یافتم. دوستان من درزندان به سراغم رسیدندومرا معناً تقویه نمودند. ولی درد ورنج چنین جدایی ابدی، آسان ازمن دور نشد…
اپریل 1969 : همسرعزیزم وینی ! بالاخیر یک قطعه عکس تووفامیلم عزیز ما بدستم رسید ومرادرچهاردیوارزندان مسرور وپرهیجان ساخت، اماازینکه خواهرجوانم (ماویبا) مدت طولانی درزندان باقی ماند، رنج فراوان میبرم. این فوتوی ارسالی تواحساسات گوناگونی رادرمن تولید نمود، چهرۀ توغمگین به نظرمی آیدومیدانم که ازتنهایی ودوری من رنج میبری، امامثل همیش محبوب و دلپذیرهستی . من درنظارۀ این عکس توتمام آنچه رادروجود تومدت دهسال زندگی باهمی و زناشوهری ما مییافتم واحساس میکردم، پیش چشمم مجسم دیدم که هرگزسردی وفراموشی درآن راه نیافته است. این فوتو بسا یادگارهاواحساسات دلپذیر رادرمن زنده ساخت وکثافت های این سرنوشت اجباری را که مرادرزندان ازهرطرف احاطه کرده، مدتی ازمن دورساخت، یکباردیگرآرزوی بازگشت به آزادی ودیدن خانۀ محبوب مارا درشعایرم شعله ورساخت. مرهون بودن به عشق تو وعواطف تو مرابیش ازپیش به تو گرویده میسازد.
این راهمیشه بخاطرداشته باش که امیدوار بودن یک سلاح وانگیزۀ بزرگ است که حتی درحالتی که هم چیزرا ازدست داده ویا ازما گرفته باشند، به ما نیرو میبخشد وارادۀ زندگی مارا زنده نگه میدارد. تو درافکار واندیشه هاو شعایرم درهر لحظۀ زندگی همراه هستی، توروزی دوباره درپهلوی من، (یک فردآزاد) سربلندخواهی بود. با دل وجان می بوسمت !
نامۀ دیگر مندلا به همسرش وینی :
عزیزم ! پرارزش ترین گنجینۀ که من درین حجرۀ زندان دردست دارم اولین نامۀ توست که بتاریخ بیست دسمبر1962 کمی بعدازصدورمحکومیت من برایم ارسال کردی. مدت شش ونیم سال ازآنروز میگذرد، اماهنوز از مشاهده وخواندن مجدد آن همان احساسات اولی در روانم زنده میشود، ودر آن عواطف ودلداریهای ترابرای پیشبرد مبارزه ام تشجیع کننده می یابم. من همیشه این اندیشه راداشتم که دیر یازود ترانیز دستگیرومحبوس میسازند. وقتی درهفدهم ماه می اطلاع یافتم که ترا بازداشت کردند، احساس کردم که سراپای من منجمدشد ویخ بست !
بعد درطول سالهای دیرگذر، ازملاقاتهای تو قوۀ زندگی می یافتم، کارتهای تو درسالگره هاوعید نویل وپولی که به مشکلات زیادگاهی برایم میفرستادی همه مرا معناً استوارنگه میداشت. اگرچه وجودفزیکی ترا درکنارنداشتم، در عوض این محبت وعلایق ناگسستنی تو امیدمرابرای آینده زنده نگه میداشت. من درطول سالهای طاقت فرسا ووحشتناک، تراباهمان محبت اولین خدشه ناپذیردر خیال خود درپهلوی خودداشتم و میدانستم که ارزشمندتر ازین عملی نیست که انسان درساختار تاریخ مملکت خود (در مسیرآزادی)سهم بگیرد.»
و نلسن ماندلا دریکی ازنامه های خوداززندان به همسرش نوشته بود :
«عزیزم وینی، درمرورزمان انسان میتواندبه این حقیقت پی ببردکه حجرۀ زندان یک جایگاه ایدیال برای شناخت خودبیست، همچنان برای پژوهش و تحقیق درمسیرتهداب واساس ساختمان واجراات عقلی ومعنوی… برای قضاوت پیشرفت وترقیات خویش بحیث یک فرد انسانی درچنین حالت برای میلان به متمرکزساختن افکار خود به عوامل خارجی درسرنوشت ما، به جایگاههای اجتماعی ماکه احساس مردمی بودن رابدست میآوریم، همچنان صداقت، جدیت، سادگی در مراودات، شجاعت صاف وآشکار وکمک به دیگران درعمق شعایرما جاگزین میشود.
درهمین راستا سلول زندان به انسان این اصل رامیسرمیسازد که هرروز سیر حیات خودرا ملاحظه وبررسی بداریم، پهلوهای ضعیف ومنفی رامهارکنیم و روش وجهت مثبت را درپیش بگیریم. یک میدیتیشن وخلصه ومراقبت فکری چند دقیقه قبل ازرفتن به بسترخواب، تأثیرشگوفان دارد.»
نلسن مندلا باهمین شیوۀ دلپذیر وروحپرور، نودمین سالگردزندگی خودرا در2008 تجلیل کرد، و راه وروش مثبت وشگوفان زندگی را ادامه داد.
درهمین فرصت جا داردازدانشمندان ومورخین ونویسندگان دیگری هم یاد کنم، که سالهای زندگی شیرین را دردخمه های زندان سپری کرده وآثار و یادداشتهای ارزشمندی ازخود بیادگارگذاشته اند.
همچنان مرحوم عبدالصبور غفوری که بخاطرسهیم بودن ونوشتن یک شبنامه سالها مشقت زندان رامتحمل شد، کتاب «زندانیان ارگ یاسرنشینان کشتی مرگ» رانوشت، وهم مسلک عزیزم پروفیسرمحمدعثمان هاشمی که گیرودار حزب دموکراتیک خلق، بخاطرفعالیتهای آزادیخواهی خودبه زندان پلچرخی کشانیده شد، وکتاب روشنگر«فرار ازکام مرگ» راتحریرنمود. همچنان صد ها شخصیت فرزانه ووطنپرست ومبارزی که تاریکی هاومشقات زندان را متحمل شدند.
ازهمین جمله مورخ فقید غبار درکتاب«افغانستان درمسیرتاریخ» دریکی از صفحات راجع به مرحوم عبدالهادی داوی محبوس چندین سالۀ زندانهای سرکار چنین نوشته است: « داوی بحیث یک آزادیخواه وطنپرست واصلاح طلب افغانی دربرلین رفت، ولی بزودی استعفاکرد وبرگشت ودر1933 در ارگ زندانی سیاسی گردید. زحمت این محبس سیزده سال به درازاکشید و طی آن داوی ازشباب به شیب کشید وموهای سیاهش سپیدگردید. بس خسته بود ودست ازمبارزات سیاسی بازگرفت ودرصف ماموین عالیرتبۀ دولت بایستاد. اینک نمونۀ کلام ایام جوانی او :
تا به کی اولاد افغان تا به کی تا به کی هان تا به کی هان تا به کی؟
کوکوی مرغ صحرآمدبه گوش خرخر خوابی گرانجان تا به کی؟
نور بیداری جهانی رابر گرفت خواب غفلت ای حریفان تا به کی؟
سبزة خوابیده هم برداشت سر برنمی داری تو مژگان تا به کی؟
میرسدآواز سبیل ازراه دور توبه خوابی خانه ویران تا به کی؟
می وزدباد خزانت در چمن شرق گلگشت بیابان تا به کی ؟
بایدت برحال خویشت خون گریست سیر انهار وگلستان تا به کی؟
شوق تعمیرسرای و خانه تابه چند خاکبازی همچو طفلان تا به کی؟
روز کار و روزگار عبرت است خواب راحت در شبستان تا به کی؟
هست مکتب ،جان ملت ، جان من تا به کی باشیم بی جان تا به کی؟
یک نفس سر در گریبان در کنید فکر کالر ای جوانان تا به کی؟
رفت وقت خنده و هزل و مزاح خردسالی خرده سالان تا به کی؟
ای قلم آخر زبانت می برند اینقدر حرف « پریشان» تا به کی؟
مورخ فقید «غبار» در قطعه شعر دیگر که در کتاب افغانستان در میسر تاریخ جلد دوم بنام « دست اتحاد » خطاب به مردم عزیزش چنین سروده است:
دستِ اتحاد
سروده یی از : زنده یاد میر غلام محمد غبار
ز ظلم جــان بلــب آمد ، چـــه انتظـــار کشیــد
بیـــاد سوختـــگان ، شمع سان ، شرار کشــید
کنـــید معرکـــه بــر پـــا ، بضدِ ظلم و ستــــم
ز خـــاکِ مرتجعان ، بـــر هوا ، غبـــار کشید
در ایـــن زمانــه ، بگیتی کسی نــدید و شنیــد
حـــکومتـــی کــــه وطن را به چاله زار کشید
ستمــــگری کــــه بسودِ کلیــک و فـــامیـــلش
بــصد شکنجــه ، زما و شمــا ، دمــــار کشیـد
جنـــایتی کــه بملک ، این وطن فروشان کـرد
خمیــد چرخ ، چو آن بارِ ننـــگ و عار کشیـد
مظــــالمی کـــه ازوشان کشیــــد ، نسلِ جوان
گمـــان مبـــر کــه توان دوشِ روزگـــار کشید
چنـــان بخلق « مســاوات و عدل » برپا کرد
کـــه کل زیان ، به جز اشراف و پولدار کشید
نـــه یـــکه مـــا و تـــو از ایـــــن فساد مینالیم
فــــغـــان و نـــالــه ز هر تیره و تبــــار کشید
ازاینـــگروهِ کـــفن کش ، کـــه تـــا زپـــا نفتد
گمــــان مبـــر ز فجـــایع ، کنون کنـــار کشید
نشستــــه دست به پـــهلو ، امیدِ خیر و صلاح
چســان تــوان ، ز چنیــن بانــدِ نابـــکار کشید
نجـاتِ هموطنــــان ، بستـــه بر جهادِ شماست
کـــمـک ز غیــر نشـــاید کــــه انتظار کشیـــد
بـــپـا شـــویـــد و بـــهم دستِ اتــــحاد دهیــــد
کـه داد از ایــن حکومتِ بــی بند و بــار کشید
گــذشت دورِ شــکیــب و رسیـــد فرصــتِ آن
چــه خوش ز حرف ، عمل را بـکارزار کشید
شویـد در پـــی تشکیـــلی ، ای ستـــم زدگـــان
کــه جانِ سلامت ، از ایــن وضعِ بیقرار کشید
بـایـــن و آن نــــشود رفعِ قـــهرِ خلـــق ، مگر
کــه انـــتــقام بـــه شمشیــــرِ آبــــدار کــشیـــد
زنیـد دست به یـــک انــــقــــلابِ ظلم شـــکن
کـــه یــک یـک سرِ این خاینـــان به دار کشید
ز مـــن مپــــرس ز بیـــدادِ ایــن رژیمِ خبیــث
چــــه دیـــد دیـــده و ایـــن قلبِ داغدار کشیـــد
چها گذشت بما ، زین « سه گانه » دشمنِ نوع *
گداخـــت صبـــر و فـــغان از دلِ فـــگار کشید
کنیـــــد روی وطن پـــاک ، ازایـــن پلیــدان تا
بـــرویِ از خـــود و بیـــگانه ، افتـــخار کشیـد
درپایان، روح همۀ این زندانیان مبارز وهزاران مثال شانرا که درگمنامی پدرود حیات گفتند، بابیان مجدد دومصرع عنوان مقاله، درپناه رحمت ایزدی شاد می خواهم :
گرچه چوبرگ گل همه بربادرفته اند هرگزگمان مبرکه ازیادرفته اند
سربازسربکف سخت ترین نبردند پولادزیست کرده و پولاد رفته اند .
**********************************************