در سوگ استاد یوسف کهزاد : دکتور عنایت الله شهـرانـی

امروز جامعۀ افغانستان یکی از بزرگترین هنرمندان، والاگهر ترین فرهنگیان، از نقاشان بی بدیل، از شاعران شیوا بیان و از نویسنده گان محبوب خود استاد محمد یوسف کهزاد را از دست داد.

استاد محمد یوسف کهزاد از آخرین شخصیت های فرهنگی و هنری یک نسل پیش و از معمرین دوران فعلیه هنرمندان افغانستان بود که موازنۀ دو نسل قبلی و کنونی را منحیث واصل در دست داشت، فقدان او جهانی را در ماتم انداخت، چنانکه گفته اند: مرگ صاحبدل جهانی را دلیل کلفت است.

در طبیعت هر انسانیکه تولد میشود عاقبت وفات می یابد، ولی مرگ یک نقاش نقش آفرین، یک مبتکر و صورتگر بینظیر، دراماتیست و سخنور سخن شناس وطن چون استاد یوسف کهزاد آن هم در غربت سرای امریکا درد جانکاه ایست که نمیتواند به آسانی تکسین یابد. آدم الشعراء رودکی در فوت شهید بلخی گفته بود:

از شمار دو چشم یک تن کم

در شمار خرد هزاران بیش

و شهید بلخی در حیات خود از غمهای دنیا چنین شکوه ها داشت:

اگر غم را چو آتش دود بودی

جهان تاریک بودی جاودانه

استاد کهزاد نیز از درد زمانه و داغ دوری وطن چنین ناله و فریاد سر میدهد:

غیرت بیجای ما یک لحظه مژگان وا نکرد

از الف تا یای مارا مردم فرزانه سوخت

آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد

خانۀ آباد ما از دست صاحبخانه سوخت

با چه امیدی درین میخانه سر بالا کنیم

نغمه در تار رباب و باده در پیمانه سوخت

دیگر از جبر و ستم کهزاد جای شکوه نیست

قلب ما را کودک بی نان بی کاشانه سوخت

و باز گوید:

یاد ایامیکه غربت در خیال ما نبود

کشور آزاد ما بازیچۀ دنیا نبود

در قمار خود پرستی ها وطن را باختیم

دیده ها می دید اما دیدۀ بینا نبود

استاد بزرگ و شخصیت نهایت عال شأن، فرزانه و وارسته استاد یوسف کهزاد مرد حلیم، متواضع، با طبیعت پاک، دارای صحبت گرم و پر جوش، با همه سخن دانی و ظرافت هایش سخن کم میگفت و بر مستمع سخنان و گفتار پر معنی و با کیفیت اش تأثیر خاص می بخشید و گویی که خداوند بر کلام وی قوۀ خاص را داده بود. در هر صحبت و ملاقات او با مردم بر تعداد دوستانش افزوده میشد.

استاد محمد یوسف کهزاد در کنار صدها یادگار ماندگارش مؤسس «سازمان هنری غلام محمد میمنگی» نیز میباشد، استاد یوسف کهزاد اصلاً یک نقاش مسلکی و تحصیل یافته کشور ایتالیا بود که به سبک ریالیزم نقاشی های زیادی را بر رنگ های آبی، روغنی و نوک آهنی بروی صفحات کاغذ و کانوس نقش میبست و آثارش در بسی کتب، مجلات و اخبار بطبع رسیده است.

استاد با آنکه سر دفتر صورتگران معاصر ماست ولی طوریکه گفتیم کی می توانست از دامن تواضع و شکسته نفسی ها سرپیچی نماید و میگفت:

شبنم تشنه لبم در چمنستان هنر

چقدر قطره شوم تا که به دریا برسم

وای چقدر ها افسوس باید که کهزاد از آخرین بزرگان هنر نسل پیشین ما بود که فقدانش همه حلقات هنری افغانستان را یتیم گردانید.

استاد کهزاد شاعر غزل سرا به سبک هند بود، بفارسی کابلی مکالمه میکرد و به ادبیات فارسی دست رسا داشت، با اشعار ملکوتی حضرت ابوالمعانی بیدل (همه دل) انس و الفت داشت و اشعار آن صاحبدل بزرگ شرق را گاهگاهی استقبال مینمود و مخمس ها میساخت.

اشعار لسان الغیب حافظ را با علاقۀ خاص مطالعه میکرد و به اشعارش استقبالیه ها میساخت، در سال (2001 مسیحی) یک تعداد هنردوستان و هنرمندان در قارۀ امریکا اتحادیۀ را بنام «اتحادیۀ هنرمندان افغانستان» اساس گذاشتند که اینجانب بحیث رئیس عمومی آن انتخاب گردیدم، استاد یوسف کهزاد نه تنها مشاور اعلی بود بلکه نشان اتحادیه را خود طرح و نقش بستند، همچنان در تعین القاب هنری هنرمندان سردفتر و سرکردۀ همگان بشمار میرفت.

استاد یوسف کهزاد اصلاً از یک فامیل سرشناس افغانستان برخاسته و برادر کهتر مؤرخ مشهور استاد احمد علی کهزاد میباشد که اصالت فامیلی را دایم حفظ نموده، مرد کم توقع، بردبار، دوست همگان، مرد صلح، رفیق شفیق و شخصیت بی تعصب و یک افغانستانی اصیل بوده و کابل شناس بسیار خوب بود که هر کوچه و پس کوچه و تفریحگاه های کابل و اطراف آنرا بخوبی می شناخت و در اشعار پر از احساس و پاک و نغز خود نامهای بسی از محلات را انعکاس داده است.

استاد کهزاد بزرگ با همه تواضع و بردباری، غرور هنری و علمی خود را حفظ میکرد و به مسلک خود ارج مینهاد، او هرگز در دروازه های سیاسیون و زعمای بدکاره و بی احساس در وطن دق الباب ننمود و بدان سبب هنر و مقام هنرمندی خویش را خوار نساخت و نام پاک هنرمندی اش را حفظ کرده است.

مناعت طبع استاد یوسف کهزاد ورد زبان اهل هنر بود، او بر نفس خود در قسمت شهرت طلبی های کاذب ملکیت داشت، علاقمندی در عکس گیری ها با سیاستمداران و یا نقاشی های پورتریت های شان بی علاقه گی خاص داشت و هنر را بالاتر از آنها میدانست و مقام معنوی را نسبت بمقامات کرسی دار ارج می گذاشت.

استاد محمد یوسف کهزاد درین اواخر بعد از بزرگان چون پروفیسور غلام محمد میمنگی، استاد فرخ افندی، استاد عبدالغفور برشنا، استاد قاسم افغان، استاد محمد حسین سرآهنگ، استاد عبدالرشید لطیفی پرچم هنر را در فضای افغانستان و حتی در خارج به اهتزاز درآورده بود و جای این هنرمند پر برکت و پر آوازه و مرد بی نظیر افغانستان را نمیدانم کی پر خواهد کرد.

نگارندۀ این سطور هنگامیکه استاد کهزاد در بستر بیماری قرار داشت گاهگاهی طی تماس تیلفونی احوال میگرفتم، وی طبق عادت آهسته آهسته سخن میگفت، در یکی از روزها برایش احوال دادم که دو کتاب تحریری من در قاهره به همت جلالتمآب عالیقدر فضل الرحمن فاضل سفیر کبیر افغانستان در قاهره بنام های «سلطان محمود غزنوی» و «هفت شهر هنر» بچاپ رسیده که در هر دو کتابم نام جناب شما با زنده گینامۀ تان شامل میباشد، فرمود که بزودی هردو را برایش بفرستم و من چنان کردم. پس از رسیدن کتاب ها برایم فرمود که میخواهد در بارۀ من و خدماتم در هنر و فرهنگ افغانستان یک مقاله بنویسد، در حالیکه آن بزرگوار چند بار در بارۀ من چیزهای تحریر کرده بود با آن هم برایش گفتم که خداوند از همه اولتر بجناب شما شفا و عافیت ببخشاید، بعداً انشالله همه کارها سر براه خواهد شد.

اما اکنون بجای اینکه آن جناب در بارۀ من بنویسد من بنامش با افتخار مینویسم، چونکه قسمت کار دیگر دارد و کسی بدان پی نمی برد، این گفتار حضرت کهزاد و من به داستان شیخ نظامی گنجوی و حکیم خاقانی میماند، در روزیکه خاقانی پیش از نظامی وفات کرد، نظامی این بیت را سرود:

همه گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد

دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی

استاد کهزاد یک شعر تاریخی خود را با طوطی خوش نجوا خانم ذکیه کهزاد بوقت هجرت در دهلی جوره خوانده که در کنار همه یادگارهای ارزنده یکی از پر ارزش ترین کارهای هردو بشمار می آید که امیدواریم ذکیه جان یادگار زرین را بار بار در تلویزیون ها بگذارد تا آواره گان با شنیدن آن خواندن های تراژیدی اشک های حسرت آور غربت زدگان را بریزاند، وی در ماتم کابل میگوید:

حال مرا ز طایر بی آشیان بپرس

از کودک فلک زدۀ بی زبان بپرس

در نیمه راه زنده گی از پا فتاده ام

از کشتی شکستۀ بی بادبان بپرس

خود را چه سان ز ماتم کابل خبر کنم

از چشم کور و گوش کر آسمان بپرس

بودا ز دست وحشت ما گریه میکند

از آتش درون دل بامیان بپرس

دیدم خانه های به آتش رسیده را

از مردم شکسه تن نیمه جان بپرس

با استاد محمد یوسف کهزاد زمانیکه محصل صنف سوم فاکولته بودم آشنایی نزدیک حاصل شد، در آن وقت کتاب «هنر در افغانستان» را می نوشتم و با استاد مصاحبه انجام دادم، بعد از آن دوستی ما آغاز شد و چندین بار در دفتر مشترک مرحوم استاد غلام محی الدین شبنم غزنوی و من بدارالمعلمین کابل تشریف می آورد و ما را به دوام دادن کارهای نقاشی تشویق مینمود و اینک بیش از پنجاه و پنج سال میشود که باهم روابط هنری و فرهنگی داشتیم.

چون نام شبنم بزرگ در اینجا گفته آمد، باید فراموش نشود که استاد ارواح شاد غلام محی الدین شبنم غزنوی نیز از بزرگان هنر بود و با استاد کهزاد دوستی صمیمانه داشت، اتفاقاً در یکی از سالها هر سه ما در تورکمنستان یک سفر هنری برای ده روز داشتیم که البته بسیار خوش گذشت.

در خاتمه لازم بیادآوی میباشد که یکی از خوشبختی های استاد کهزاد عبارت از انتخاب همسر اوست، ازدواج با دختری از دخترانی میباشد که وی از دیار رابعه بلخی بنام ذکیه است، ذکیه نیز از جمله زنان فرهنگی نامداریست که چون مرغ خوش الحان و طوطیان بلخ باستان، نطاق فصیح الکلام و گویندۀ شهیر زمان ماست، بارها از زبان اهل مطبوعات شنیده شده که میگفتند خداوند(ج) برای ذکیه در کنار همه حسن و جمالش ذکاوت خارق العاده را ارزانی نموده که در طول سالهای زیاد گوینده گی و نطاقی و دکلمه جزئی ترین اشتباهی را در گفتارش مرتکب نشده است.

البته یکی از دلایل پیشرفت های استاد کهزاد را خانم ذکیه کهزاد میدانند، ازدواج این دو هنرمند در مطبوعات افغانستان همهمه ها و هنگامه ها برپا کرده بود.

امید است بانو ذکیه جان که هنوز جوان میباشد در آینده مثل سابق به کارهای هنری و فرهنگی خود ادامه داده و هموطنان را یاری و مدد برساند.

اینجانب منحیث یک دوست و هم مسلک استاد محمد یوسف کهزاد، وفات استاد را بحضور بانوی فرزانۀ بلخ بامی ذکیه جان کهزاد، فرزندان استاد، از طرف خود، تمام اعضای اتحادیۀ سراسری هنرمندان افغانستان، استادان و محصلان و رئیس فاکولتۀ هنرهای زیبای پوهنتون کابل، استادان و اداره چیان سازمان هنری پروفیسور غلام محمد میمنگی، هنرمندان و نقاشان و هیکل تراشان و خطاطان، دراماتست ها  و عکاسان، گرداننده گان پروگرامهای هنری و دوستان استاد کهزاد تسلیت عرض نموده و از خداوند عالمیان تمنا میرود تا جای هنرمند بی بدیل و بی نظیر افغانستان استاد محمد یوسف کهزاد را در خلد برین جای دهد. آمین یا رب العالمین.

دکتور عنایت الله شهرانی

جمعه، اول فبروری 2019 مسیحی

بلومینگتن، اندیانا