قسمت اول
هرچند هدف اصلی بحث خطر تبدیل شدن دانشگاۀ کابل به سنگر افراطیت و گروه های فکری سلفی است؛ اما بخاطر روشنی افگندن به تجارب گذشته و انگشت نهادن بر کاستی ها و کوتاهی های گذشته لازم دانستم تا به پیشینۀ فعالیت های دانشگاهی در افغانستان اشاره داشته باشم که چگونه اشتباهات دیروزی افغانستان را به دامن افراطیت افگند و با تاسف که افراطیت هم اکنون هر روز از مردم ما گروه گروه قربانی می گیرد.
هدف از نوشتن مقاله در واقع روشن ساختن خطر بالقوه یی است که اسلام را زیر نام سلفیت تخدیر می کند و زیر نام اسلام در اصل اسلام زدایی می کند. شبکه هایی به این شیطنت های فکری در موجی از تبلیغات خیلی ماهرانه و اشک آلودمی پردازند که بیشتر وابسته به شبکه های استخباراتی یهود و نصارا و همکاران نزدیک آنان شیخ های عیاش خلیج اند.
هرچند تروریزم برخاسته از دل افراطیت افغانستان را دوزخ بدل کرده است و اما با تاسف که حالا افراد و گروه هایی در دانشگاۀ کابل به تبلیغ و نشر افکار سلفی شاخۀ داعش می پردازند که نه تنها مزدور شبکه های جهنمی اند؛ بلکه با اسلام واقعی بیگانه بوده و مشتی از خرافات واوهام را به نام اسلام در خورد مردم می دهند که اسلام عزیر در اصل با آنها بیگانه است؛ اما افراد مزدوری می خواهند با تبلیغات سلفیت از میان دانشگاهیان به سود گروه های افراطی و شبکه های شیطانی وابسته به کشور های خلیج سرباز گیری کنند و آنان را برضد اسلام و منافع ملی و اقتدار ملی مردم ما به کار برند. باتاسف که گروه های افراطی در بتانی با شبکه های استخباراتی در داخل دانشگاۀ کابل تلاش می کنند تا نهال افراطیت را به سود گروه های افراطی مانند طالب و داعش به ثمر برسانند تا با دستان آنان تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کنند و کشور را نابود و تباه بسازند و به بهانۀ اسلام به گونۀ گروهی مردم ما را قربانی حمله های وحشتناک انتحاری نمایند.
پنج دهه پیش از امروز استبداد، فقر، تبعیض، نابرابری، بی عدالتی وبرتری جویی های سیاسی، قومی و زبانی شماری از جوانان دانشگاهی و دلسوز به مردم و کشور را واداشت تا با تشکیل سازمان های سیاسی و مبارزۀ حق طلبانه دین دینی، ملی و تاریخی شان را در برابر مادر وطن ادا نمایند و تا بدین وسیله رسالت خطیر تاریخی شان را برای نجات کشور و رهایی آن از چنگال نظام ستم شاهی به بهترین صورت ادا کنند. درست این زمانی آغاز شد که پس از تصویب قانون اساسی در سال ۱۳۴۳ خورشیدی که تا حدودی آزادی های بیان ، تشکیل سازمان های سیاسی و تجمعات سیاسی را تضمین می کرد. تصویب این قانون فرصت را در دهۀ ۴۰ خورشیدی برای جوانان فراهم گردانید تا دانشگاۀ کابل به مرکز فعالیت های سیاسی دانشگاهیان آن روز بدل شود و در نتیجه گروه های سیاسی راست و چپ و میانه و ملی و لیبرال دموکرات به فعالیت های سیاسی آغاز کردند. هرچند اعضای رهبری شماری از گروه های یادشده در بیرون از دانشگاه بودند و اما در کل دانشگاۀ کابل به مرکز فعالیت های سیاسی جوانان کشور بدل گردیده بود. در آن روزگاران حزب دموکراتیک خلق با گرایش افکار مارکسیزم و لنینیزم به رهبری تره کی و کارمل ، سازمان جوانان مترقی مشهور به شعلۀ جاوید با گرایش مائوئیزم به رهبری محمودی، یاری، اکرم یاری، داکتر عثمان و باختری، نهضت جوانان مسلمان با گرایش اسلامی به رهبری عبدالرحیم نیازی در داخل دانشگاۀ کابل، حزب سوسیال دموکراسی به رهبری مرحوم میوندوال، حزب افغان ملت با گرایش ملی به نام سوسیال دموکرات به رهبری غلام محمد فرهاد و سازمان های خورد و کوچک دیگر تشکیل شدند. گفتنی است که افغان ملت، مانند گروه های دیگر در ابتدا متشکّل از بقایای حزب ویش زلمیان (= جوانان بیدار) ، عناصر چپی متمایل به سوسیالیسم نوع مارکسیستی و روسی و قوم گرایان افراطی(پشتونیستها) بود که پشتون سالاری و برتری جویی قومی وجه مشترک همه ی آنها را تشکیل می داد. به همین گونه هفته نامۀ ” افغان ملّت” که صاحب امتیاز آن، انجنیرغلام محمد فرهاد بود و مدیریت آن را قدرت الله حداد، برادر فرهاد و حبیب الله رفیع، به طور مشترک به عهده داشتند به عنوان ارگان نشراتی جمعیت سوسیال دموکرات در شانزدهم حمل سال ۱۳۴۵ آغاز به کار کرد. به همین گونه جریدۀ “شعلۀ جاوید” به مدیریت مسؤولی داکتر رحیم محمودی، جریدۀ پرچم به مدیریت مسؤولی اکبر خیبر و جریدۀ گهیځ به مدیریت مرحوم ګهیځ برادی آقای سعدالدین شپون به نشر می رسیدند. نشریهای یاد شده از جمله ارگان نشراتی سازمان های مربوطه بودند که در این میان جریدۀ گهیځ از سوی حلقه یی به نشر می رسید که با نهضت جوانان مسلمانان رابطۀ تشکیلاتی نه؛ بلکه رابطۀ همدردی داشت.
هرچند گروه های یاد شده بعد ها دچار انشعاب شدند و حزب دموکراتیک خلق به حزب خلق وحزب پرچم و حزب سازمان جوانان مترقی به شاخه های گوناگون به رهبری اکرم یاری و رهبری هریک داکتر عثمان به نام “گروۀ پس منظر”، داکتر فیض زیر نام “گروۀ انقلابی خلق های افغانستان”، مجیدکلکانی زیر نام “ساما”، هادی محمودی زیر نام “ساوو” و گروه های دیگر چون “ساجا”، “راوا “، “گروۀ اخگر” به فعالیت های سیاسی شان ادامه دادند. با تاسف فراوان که در همان آغازین جریان های سیاسی کشور چه راست و چه چپ قربانی توطیه شدند و بجای تمرکز روی هدف مشترک و مبارزۀ معقول و آگاهانه برای رهایی کشور از حالت اسفناک آنروز برعکس درگیر تنش های داخلی شدند و تنش های در داخل دانشگاۀ کابل روز تا روز بالا گرفت و تا آنکه سیدال سخندان وابسته به گروۀ شعلۀ جاوید در یک درگیری در داخل دانشگاۀ کابل کشته شد.
درگیری های داخلی میان گروه های راست و جپ و میانه و قوم گرا در داخل دانشگاۀ کابل د رآن روزگار در موجی از رقابت های کشندۀ ایده ئولوژیکی و وابستگی های دردبار آنان به شبکه های استخباراتی کشور های منطقه و جهان سبب شد تا حکومت وقت از این چالش های درونی گروه ها بحیث فرصت خوب برای سرکوبی تمام آنان سود ببرد و موفق به سازش با گروه هایی شود و در ضمن گروه هایی را هم سرکوب کند. پس از تحول جدید در کشور در دهۀ ۴۰ خورشیدی شماری جوانان دلسوز به مردم و به امید به ترقی رساندن و شگوفایی کشور، با تاسیس سازمان “نهضت جوانان مسلمان” در حمل سال ۱۳۴۸ خورشیدی به رهبری مرحوم عبدالرحیم نیازی خواستند، در کنار سایر گروه های سیاسی کشور ادای دین نمایند و رسالت انسانی، اسلامی، تاریخی و ملی شان را در برابر مام میهن به خوبی انجام بدهند و در ضمن رسالت جهانی شان را برای کشاندن جهان به عدالت وبرابری نیز ادا کنند. رهبران نهضت مسلمان هرچند جوانان با درک و با ایمان بودند و به کشور و مردم شان عشق داشتند وهدف اصلی شان هم رستگاری مردم و کشور از بدبختی های آن روزگار بود. همه فکر می کردند و به این اجماع رسیده بودند که یگانه راۀ نجات افغانستان از سیاه بختی ها و بی عدالتی ها و فقر و ستم حاکمان آن روزگار بود؛ اما با تاسف که این آرزوی بزرگ آنان نه تنها قربانی توطیه های حاکمان و گروه های وابسته به آنان شد؛ بلکه بدتر از آن قربانی احساسات پاک و ناپختگی های سیاسی رهبران شان نیز گردید. این سبب شد تا رهبران شان از تحلیل اوضاع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی کشور و شناخت نیات شوم کشور های منطقه بویژه پاکستان و ایران در پیوند به افغانستان کوتاه آیند و با گیرماندن در یک استقرای خام ایده ئولوژیک و کم گرفتن تعادل قدرت های منطقه یی و جهانی دچار شتاب زده گی های کشندۀ سیاسی و نظامی شوند؛ کوتاهی یی که حزب دموکراتیک خلق را قربانی کوتاه اندیشی ها و خواست های هژمونیستی شوروی پیشین نمود. رهبران نهضت جوانان مسلمان نه تنها قربانی یک سلسله پیشداوری های سیاسی شدند و با دست کم گرفتن قدرت حکومت فکر راه اندازی نظام از طریق کودتاه ها را در سر می پروریدند.
در این میان آنچه که نهضت اسلامی را بیشتر دچار سرگیچی وتوهم نمود، همانا تاثیر پذیری از افکار اخوان المسلمین مصر بویژه مرحوم سیدقطب بود که بی توجه به شرایط زمانی، سیاسی و اجتماعی او در کشور مصر دچار توهم فکری شدند که این توهم به نحوی در مبارزات سیاسی آنان اثرگذار گردید. سید قطب در جامعه یی که زنده گی می کرد و تحت ستم جنرالان در یک توطیه به زندان کشانده شد و ناگزیر بود تا در برابر همچو نظام مستبد در کنار آثار گرانبهایش چون عدالت اجتماعی در اسلام، امریکایی که من دیدم، آینده در قلمرو اسلام، تفسیر فی ظلال القرآن، تصورات اسلامیه، اسلام و سرمایه داری، ما چه میگوییم، طفل من القریة، خارها، داستان افسانهای نقد ادبی، آفرینش هنری در قرآن،ريال دورنمای رستاخیز در ادیان پیشین و قرآن زیربنای صلح جهانی، فاجعۀ تمدن و رسالت اسلام و مقاله های دیگر “چراغی برفراز راه” یا معلم فی الطریق را نیز نوشت. کتاب اخیر او جنجال برانگیز ترین اثر او است که بعد ها به مانیفست گروه های تندرو مصری مانند “الجهاد والهجره” و “الجهاد و التکفیر” تبدیل شد و خالد اسلام بولی وابسته به گروۀ اخیر سادات را ترور نمود. او در این کتاب تمامی جوامع را که قوانین اسلامی در آن حاکم نیست، غیر اسلامی و جاهل می خواند و هجرت از چنین جمامعه و جهاد برضد آن را امری شرعی و اسلامی خوانده است. از همین رو است که شماری ها مرحوم سیدقطب را بنیانگذار گروه های افراطی می خوانند. داکتر الظواهری رهبر کنونی القاعده از اعضای گروه های یاد شده می باشد.
وی این کتاب را در کشور و درحالی نوشت که رئیس جمهور اش جمال عبدالناصر بالاخره او را به گونۀ بیرحمانه یی بررغم خواست های شماری سران اسلامی در سال ۱۹۵۴ م به شهادت رساند. او در شرایطی می زیست که شاید ناگزیر بود، همچو افکاری داشته باشد و اما این معنای آن را ندارد که بحیث مانیفست هر گروۀ اسلامی در جهان قبول شود. چنانکه کارنامه های نهضت جوانان مسلمان بیشتر متاثر از همچو اندیشه های او بود. این را نباید دلیل محکوم کردن مرحوم سیدقطب شمرد؛ زیرا او در آن شرایط شاید ناگزیر به نوشتن این کتاب بود و شاید زنده گی اگر برای او فرصت می داد، آن نوشته های خویش را خودش نقد می کرد و اما اشتباۀ آنانی نابخشودنی است که کورکورانه و بدون توجه به شرایط جامعۀ خود به عملی شدن آن اقدام کرده اند و هنوز هم می نمایند و این گناۀ نابخشودنی به شمار می رود.
های دیروز علل و عوامل دیگری هم داشت که نباید آنها را دست کم گرفت. در واقع سقوط نظام شاهی بوسیلۀ داوود که ریشه در تضاد های خانواده گی داشت و به گفتۀ نویسندۀ کتاب “دهۀ دموکراسی” عامل اصلی آن علاقمندی داوود به دختر شاه بود که ظاهر شاه مانع آن شده بود. این سبب شد تا داوود بر ضد او قرار بگیرد و تنش های خانواده گی میان آنان چنان بالا رفت که شاه با اضافه کردن ماده یی در قانون اساسی سال ۱۳۴۳ خورشیدی او را از اشتراک در حکومت برای همیش منع نمود. این سبب شد تا داوود طرح کودتا را در همکاری با گروههای خلق و پرچم که طرفدار شوروی بودند، برضد شاه طرح ریزی کند. داوود نه تنها افغانستان را قربانی خواست شخصی و استبداد رای خود نمود؛ بلکه بدتر از آن با به قدرت رسیدن پس از کودتاه مرتکب اشتباۀ بزرگ تر از آن شد که میوندوال رهبر حزب سوسیال دموکراسی و عبدالرحیم نیازی رهبر نهضت جوانان مسلمان را بیرحمانه به تحریک گروه های طرفدار شوروی بیرحمانه به شهادت رساند. این عمل ناشیانۀ داوود وحشت و دهشت را در میان گروه های سیاسی کشور به راه افگند. این عمل داوود نهضت اسلامی را برای انتقام گیری از او وادار کرد و طرح کودتاه ها را برضد وی یک بار در سال ۱۳۵۲خورشیدی و باری هم در سال ۱۳۵۴ خورشیدی باربار به راه افگند. گفتنی است که احمد شاه مسعود قهرمان ملی کشور در گفت و گوی خود با حامد علمی با اشاره به کودتای سال ۱۳۵۴ یکی از دلایل اختلاف با آقای حکمتیار را همین عنوان می کند. مهاجرت اعضای نهضت اسلامی به پاکستان از ترس وحشت داوود فرصت ها را در دست آی اس آی پاکستان داد تا آنان را برضد داوود درافغانستان استفاده کند. در آن زمان روابط کابل و اسلام آباد خراب بود و شعار های پشتونستان خواهی داوود نظامیان پاکستان را خیلی عصبانی کرده بود و آنان هم توانستند تا با استفاده از نهضت اسلامی افغانستان را مورد حمله قرار بدهند. مهاجرت رهبران و اعضای نهضت اسلامی در واقع آغاز نامیمونی بود که پس از تنش های دانشگاهی نهضت جوانان مسلمان را وابسته به شبکۀ جهنمی آی اس آی کرد و آنان را به سوی افــراطــیت کشــاند.
با توجه به نوشته های بالا گفته می توان که عوامل زیادی دست به دست هم داد تا آنکه آرمان های راستین موسسان نهضت اسلامی افغانستان به گونۀ ناشیانه یی قربانی افراطیت و اهداف استخباراتی قرار گرفت. ایـن عوامل تنها ریشه در استبداد و فقر و نابرابری های سیاسی و اجتماعی در کشور و در تنش های درون دانشگاه و استبداد داوود و مهاجرت رهبران و اعضای نهضت اسلامی به پاکستان نداشت؛ بلکه ریشه در وابستگی های رهبران نهضت به شبکه های جهنمی پاکستان و سایر شبکه های شیطانی دارد که در نتیجۀ مداخلۀ رهبران وهابی کشور های خلیج بویژه عربستان سعودی و سرازیر شدن کمک های مالی آنان به مدرسه های مذهبی پاکستان و سود بردن نظامیان پاکستان از این مدرسه ها برای پیشبرد اهداف استراتیژیک شان، گروه های جهادی را تا لبۀ سقوط یه دامن سلفیت و وهابیت به پیش برد. هزاران مدرسۀ دینی به کمک مستقیم عربستان سعودی و هماهنگی و تنظیم نظامیان پاکستان در این کشور فعال شدند و هزاران فرزند مهاجر در این مدارس جذب شدند. به دنبال این فاجعه بود که در میان گروه های جهادی سلسلۀ طلبه سازی ها و تشکیل جمعیت طلبه ها آغاز شد که جمعیت طلبه های وابسته به گروۀ مولوی منصور، مولوی موذن ( شاۀ دیوار ها) مولوی نبی و سایر طلبه ها که وابسته به گروه های حزب اسلامی و جمعیت اسلامی بودند. این طلبه ها در کنار آموزش درس های سنتی به نحوی از آموزش های سلفی نیز برخوردار می شدند. اساسگذاری این مدرسه ها و دادن اختیار آن به نظامیان پاکستان در تبانی به گروه های عقب گرای پاکستان مانند شاخه های جمعیت العلمای پاکستان، به رهبری مولانا فضل رحمان و سمیع الحق و نورانی و غیره وجماعت اسلامی در واقع بردن احزاب جهادی و مردم افغانستان به سوی سلفیت و وهابیت بود؛ زیرا این مدارس فابریکه های تولید دانش آموزان دینی نبودند؛ بلکه مرکز تولید سربازان سلفی بودند که بعد ها در تشکیل گروۀ طالبان نقش داشتند.
سلفیت از کلمۀ سلف گرفته شده که معنای آن گذشته را می دهد و در قرآن نیز کلمۀ سلف ذکر شده است. سلف در لغت به نسلی به کار برده میشود که پیش از ما قرار داشتند. سلف به صحابۀ پیامبر و تابعین و تبع تابعین نیز گفته می شود؛ اما اصطلاح سلفیت به رویکرد فکری یی گفته می شود. این عقیده، به تدریج به وجود آمده و یکجا ایجاد نشده است که بخشی از اینها در قرن های اوّل، دوم و سوم و برخی هم پس از قرن ششم و هفتم هجری با ظهور ابن تیمیه و ابن قیمیه رایج یافته است. رهبران نخستین این جریان فکری که اهل حدیث اند و در میان اهل سنت موجود بودند که بیشتر تمرکز بر ظواهر دارند و به رویکرد های تاویلی و علاقه نداشتند و با عقل در تقابل قرار داشتند. در صدر اسلام هم رگه های خفیف آن در میان صحابه، فقها و مجتهدان موجود بود و اما نه به گونۀ آشکار وکنونی. به مجموعۀ افرادی که دارای این اعتقاد هستند، سلفی می گفته می شود. این عقیده، در افکار خلیفة دوم، مروان بن حکم، معاویه و برخی اصحاب دیگر نیز وجود داشته و در احادیثی رگه هایی از آن پیدا می شود. هرچند علایم حدیث گرایی در صدر اسلام هم وجود داشت که بار ها حضرت عمر و عایشۀ صدیقه با روایت های ابوهریره و روش روایت های حدیث وی مخالفت کرده و آن را خلاف روش پیامبر می دانستند و باره ها او را انتقاد کرده بـودند که روش وی بـیشـتر شباهت به سلفیت داشت.
سلفی ها ریشه در اهل حدیث دارند و به کسانی گفته می شد که بیشتر دنبال روایت ها بودند و فهم روایتها به تعبیری به مود روز بدل شده بود که حتا خواندن قرآن از یاد مسلمانان رفته بود. اهل حدیث در کل در تقابل با اهل ری، فلاسفه و معتزله، اشاعره، ماتـریـدیـه و فقها بود و هنوز هم می باشند. اهل حدیث همیشه با اهل ری بویژه با امام اعظم مخالفت می کردند و او را متهم به بدعت می کردند و با روایتهای امام اعظم مخالفت می کردند. در زمان امام احمد حنبل درگیری میان اهل احدیث و معتزله افزایش یافت و به نسبت بالا دستی اهل حدیث معتزله به عقب زده شدند و حتا امام حنبل جایگاۀ ویژه را گرفت و حتا توهین به امام حنبل را گناۀ کبیره دانستند. تا آن که ابن تیمیه ظهور می کند که در سطح ابن رشد و غزالی و این حزم و سایر متفکرین برجسته بود. وی بر می گردد به تدوین دوبارۀ سلف که اکنون سلف معنای دیگری دارد و به قرائت خاص گفته می شود. گفتنی است که سه مذهب اهل سنت در بسیاری موارد با نظر حنبل مخالف بودند که اختلاف ها بیشتر کلامی بود و روی صفات سلبی و ذاتی خداوند. ابن قیم کسی بود که تمامی آثار امام حنبل را بازتدوین کرد و آنهارا از حاشیه به متن آورد تا آن که سلفیت بحیث بازی گر عمده وارد صحنه شد. هرچند در میان بنیانگذاران سلفیت کسانی مثل این تیمیه و ابن قیم بودند که از لحاظ داشتن دانش و فهم سرآمد روزگار خود بودند و با شمار ها چون ابن قیم با ری مخالف نبود و حتا معتقد به عرفان بود و زمانی که کتاب مدارح السالکین او خوانده شود. او در این کتاب بحیث عارف و سالکی تمام عیار جلوه گر می شود و به همین گونه ابن تیم افکاری داشت که با دید سلفیت او سازگار نبود؛ اما در کل از لحاظ روشمندی سلفی بود. اختلاف میان اهل حدیث و اهل ری سبب شد تا فقهای ماتریدی و حنفی در جهان غیر عرب و اشاعره و شافعی بیشتر در جهان عرب جا بیفتند. سخت گیری های سلفی ها در تاریخ اسلام بی پیشینه است و چنان که صحابه و فقهای عرب که در زمان صدر اسلام وبعد از آن زمانی که وارد خراسان وسایر کشور های مفتوحه می شدند. هیچ روایتی وجود ندارد که با رسم و رواج های کشور های تازه وارد در قلمرو های اسلامی مخالفت کرده باشند.
سلفیت معاصر بیشتر ریشه در افکار محمد بن عبدالوهاب نجدی دارد که آثار ابن تیم و ابن قیم را می خواند و دوباره آنها را تدوین می کند که از خود دیدگاۀ خاص اجتهادی نداشت و او از علمای اهل ترجیح خوانده شده است. جنبش او با آل سعود هماهنگ و پس از ازدواج او با دختر اهل سعود روابطش با او نزدیک تر می شود. پس از آن ایده ئولوژی وهابی ابزاری برای تشکیل و استقرار حکومت عربستان سعودی قرار می گیرد و از آن به بعد سلفیت ابزاری در دست حکومت سعودی قرار می گیرد و شیوخ سعودی تا کنون از آن به سود استحکام قدرت خود در داخل و در بیرون استفاده می کند. سلفی ها از لحاظ تیوری فقیر اند وتجربۀ حکومت و دیوان سالاری را ندارند و این سبب شده که از آنان استفاده های سؤ صورت بگیرد. این در حالی است یک فکر زمانی تاثیر گذار می شود که بالنده گی داشته و تحرک داشته باشد و از داشتن درون مایه های فکری عالی و پیشرو برخورداز از منطق عالی بهره مند باشد. از این رو شاهان و زمامداران فاسد و قانون گریز هر از گاهی از سلفی ها سود می برند. چنانکه اندیشه های وهابی در جامعۀ آشفتۀ عربستان که از داشتن نظم و ثبات و قانون محروم بود جا افتاد. این سبب شده تا سلفیت وهابی در جوامع آشفته و قانون گریز مثل عربستان سعودی جای پای عمیقی داشته باشد که تا کنون شیوخ عربستان از این فکر به سود خود در داخل و بیرون سعودی استفاده می کنند. شیوخ سعود تمامی گروه های افراطی و متمایل به وهابیت و سلفیت را پشتیبانی مالی می کند. هرچند سلفیت دارای شاخه های گوناگون است شاخۀ سلفیت سنتی آن درعربستان سعودی به رهبر ابن باز طرفدار خشونت نیستند و طرفدار مدارا اندِ اما سلفیت جهادگرا مانند طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش دیگران را اهل بدعت گفته و از فکر اخوان و حزب تحریر اثر پذیرفته اند و بیشتر طرفدار خشونت اند.
چنان که دولت اموی زیر ضربات خوارج و قیام های پیهم آنان بویژه زمانی که خوارج ازارقه به مرحلۀ احتضار رسید، در پرتگاۀ سقوط قرار گرفت و طرف های منازعه برای این که چه کسی جانشین خلافت اموی خواهد شد، به شور پرداختند. در چنین وضعی معتزله به مثابه کسانی که در انقلاب سهیمند، طرح و برنامه مشخص و حساب شده را پیش کشیدند و به زبان رهبرشان عمرو بن عبید اعلان کردند که آفت شیوه حکومت اموی از معاویه بن ابی سفیان و از روز کودتای خونین موروثی او شروع شد. بدین جهت باید شورا به مثابه فلسفه روش حکومتداری و انتخاب خلیفه یی که با او به رضا و اختیار بیعت کنند، اعاده شود. این داعیه را طرح و اعلان کردند و گروههای دیگر را بدان فراخواندند؛ اما سرانجام رویدادها چنان یکی پی دیگری آمدند و طرح شعوبیان به موفقیت انجامید تا سرانجام معتزلی فاصله گرفته از اعتزال، ابوالعباس سفاح بر اریکه خلافت تکیه کرد و مدتی نگذشت که درگذشت و جانشین او در خلافت شاگرد قدیم عمرو بن عبید مشهور به فیلسوف کابلی، ابوجعفر منصور شد. از سویی نیز دستهیی از معتزلیان عمرو بن عبید را تحریک میکردند تا قیام مسلحانه را ضد منصور عباسی اعلان کند؛ ولی عمرو مخالفت کرد تا آن که سرانجام قیام معتزله به رهبری نفس زکیه در سال ۱۴۵ هجری بر ضد منصور و پس از یک سال از وفات قدیس و زاهد و ناسک و رهبر معتزلیان، عمرو بن عبید رحمه الله شعلهور شد.