وحدت ملی و استقلال و اقتدار ملی خط سرخ نویسنده : مهرالدین مشید

  وحدت ملی و استقلال و اقتدار ملی خط سرخ نویسنده

کسی که برای سرانجامی های خونین خود عاشقانه می نویسد

ز خون خویش خطی می کشم به سوی شفق –  چه خوب عاشق این سرخی سرانجامم

نویسنده کسی است که زیبایی ها و زشتی ها و حقیقت ها و واقعیت های تلخ جامعۀ خود را از زیر عینک شفاف روشنفکری به تماشا نشسته و پس از بررسی و سره و ناسره کردن آنها دریافت های خویش را با تمامی نیرو به جامعه تقدیم می کند. وی ناگزیر است تا برای بازنمایی بهتر واقعیت ها با رویکردی نقادانه عمل کند و از زیر عینک نقد شفاف و بیطرفانه و بدور از مرض و غرض واقعیت ها را بیان و به شدت بازنمایی کند. یک نویسندۀ موفق با رویکردی ساختار گرایانه عمل می کند تا موفق به کشف واقعیت هایی ناملموس و ناپیدا در جامعه شود که چارچوب های اصلی پدیده های ظاهری اجتماع را تشکیل می دهند. تنها نویسنده است که توانایی کشف و شناخت واقعیت های ناپیدا در جامعه را دارد. این شناخت او را قادر می سازد تا از یک سواز واقعیت های عینی بهتر پرده بردارد و از سویی هم با بازنمایی و ارایۀ واقعیت های ناپیدا قادر به شناسایی گره های کور جامعه شود که عامل اصلی از هم گسیختگی های کلان اجتماعی می باشند. از همین رو نویسندۀ آگاه و بادرد به مثابۀ روشنفکر مسؤول حیثیت طبیب حاذق جامعه را دارد تا با کشف درد های جامعه نحوۀ  علاج آنها را ارایه کند. ویژه گی اخیر رسالت نویسنده را سنگین تر و نقش و جایگاۀ او را در جامعه فراتر از نویسنده در مقام  یک روشنفکر متعهد و مسؤول درشت تر نشانی می کند.

روشنفکر شخصی خودآگاه و جامعه ساز  است که تمامی نیروی خود را برای تحقق آگاهی و آزادی و عدالت در جامعه به کار می بندد و تا اځرین رمق حیات حاضر است که خود را قربانی داعیۀ برحق خود نماید. از همین رو نویسنده پیامبر آگاهی، آزادی و عدالت و درفشدار یک تنۀ رویارویی داد بر ضد بیداد و یگانه سنگر نشین حق و باطل تاریخ است که هرگز سنگر روشنگری را تا آخرین لحظه ترک نخواهد کرد. این زمانی ممکن است که نویسنده شجاعت نه گفتن داشته و در برابر ظلم و بی عدالتی و فساد و قوم گرایی و هر نوع گرایش مذموم و پلید دیوار فولادین و فتح ناپذیر باشد. آشکارا است که چنین انسانی خود را در برابر چهار رسالت انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی و چهار مسؤولیت فردی، دینی، میهنی و فرامیهنی پاسخگو می داند. این رسالتمندی مسؤولانه و پاسخگو او را مصمم گردانیده است تا دست نه بر سینۀ زورگویان و مفسدان و برده گان زر و  زور و تزویر بگذارد. این نویسنده دیگر اهل مدارا و معامله و سازش نیست و بل به سان عقاب های بلند پرواز قله های سر به فلک کشیدۀ هندوکش و بابا و سلیمان در کاجستان های غرور قامت آرایی می کند. نویسندۀ روشنفکر است که در آسمان حیات ملت ها به گونۀ ستاره های درخشان جلوه گر می شوند و به مثابۀ تک ستاره ها نور آگاهی رهایی بخش را در فضای جامعۀ خود می تابند تا شهروندان یک کشور از نور آنان مستفید شوند.

این شعر مانیفست یک نویسندۀ راستین است: “به خون خویش خطی می کشم به سوی شفق –  چه خوب عاشق آن سرخی سرانجامم” تا باشد که با کشیدن خط سرخ به سوی شفق تاریخ، سرانجامی های خونین را هرچه با شکوه جشن بگیرد؛ زیرا او بدین باور است که هیچ گاهی از ستم ستم گران درامان نخواهد بود و با آن که به پیروزی داد برضد بیداد ایمان راسخ دارد و اما از سرنوشت خونین خود و به تاراج رفتن هزاران هزار آرزو های انسان های مبارز چنان نگران است که گویی بدین باور شده  است که درهر برهه یی از تاریخ داد قربانی می د هد و اما با تاسف که بیداد قربانی هایش را به غارت برده است. این سرنوشت دردناک و غمنامۀ المناک سبب شده تا او سرنوشت خود را در شفق بی سرانجامی های تاریخ با خط خونین بنویسد و ناگزیر سر به سجود مبارزات خونین خود در شفق تاریخ بگذارد. شاید دوستانی بگویند که زمان این شعر سپری شده است و دموکراسی آن را جواب است؛ اما نه، آنانی را که این شعر بلند و بالای حافظ:

“شبی تاریک و بیم موج گردابی چین حایل – کجا دانند حال ما سبکساران ساحل ها” مصداق زنده گی شان است. آنان هنوز هم در خط خونین شفق دست و پنجه نرم می کنند و عاشقانه بی سرانجامی های خونین شان را جشن می گیرند. شگفت آوراین که چقدرشجاعانه ، حماسی و باشکوه حریف بدکنش را با این بیت به مبارزه می طلبد:

“عقاب زخمی ام و میتوانیم کشتن – مگر محال بود لحظۀ کنی رامم” (۱)

از این رو تنها روسنفکر مسؤول است که با سعۀ صدر بار گرانسنگ مسؤولیت را رادمردانه به دوش می کشد و با کوبیدن میخ در تابوت تابع داری و گوش به فرمانی برضد فرهنگ معامله به پا خواسته و بی هراس و مستقل تصمیم اتخاذ  می نماید تا بر خود اتمام حجت نماید. این  انسان دیگر از نسل بابع داران و گوش به فرمانان نه؛ بل از نسل حماسه سازان تاریخ و خداوندان تحول و تغییر اند که در نقش چگوارا ها، بن بلا ها، گاندی ها، مهاتیر محمد ها، ظاهر می شوند. در نماد نسلی به ظهور می رسند که مورد احترام و تحسین میلیون ها انسان روی زمین اند. این ها دیگر از مردان فرمان بردار و مطیع  نیستند؛ بل از در جمع مردانی صعود می کنند که نام مبارک شان لرزه بر اندام  استعمارگران کهنه و نو می اندازد و خواب آرام شان را می رباید؛ زیرا نام آنان پیام آور تکان، برای ایستاده گان، قیام برای نشستگان، تکان برای غفلت زده گان است و فریاد های رهایی بخش آنان جرس نجات بخش برای ملت های دربند و تحت ستم است.  از همین رو است که نویسنده متعهد و مسؤول از جنس آدم های خوش گفتار و طوطی های شکر شکن شده نمی تواند تا از آن بحیث بلند گو استفادۀ ابزاری شود و گوسفندوار در قربانگاۀ بیداد ذبح شرعی شود. نویسندۀ آگاه نه تنها چنین کشته شدن را بر خود عار کلان می داند، بل این گونه مردن را مرگ انسانیت تلقی می کند. از همین رو است که نویسندۀ هرگز مامور خوب بوده نمی تواند و هیچ گاهی کارفرمایش از او راضی نیست و چنان از او بیزار است که حتا جرات آری گفتن  حرف هایش را هم ندارد. چه رسد به آنکه دست نوازش به سرش بکشد و به تشویق و و ترغیب او بپردازد. از نظر نویسندۀ متعهد چنین ماموری مزدور و بدتر از روسپیان و تن فروشان است که چنین رویکردی در اصل خلاف اصول و پرنسیب ماموریت است؛ اما با تاسف که شماری ابلهان بالادست و سفلگان طوطی منش که ماموریت را برابر به مادونیت مطلق پنداشته اند و  خیلی ناجوانمردانه حاضر اند تا بدین بهانه تیغ از دمار مامور بیرون کنند. آنان ناشیانه بدین باور اند که مامور شدن یعنی اعلام پایان استقلال و عزت و شرف انسانی است. این در حالی است که ماموریت خود وظیفۀ انسانی است که باید به گونۀ انسانی و مسؤولانه به آن باید پاسخ داده شود. آشکار است که پاسخگویی به چنین ماموریتی جغرافیایی از مسؤولیت را می خواهد که مامور در حدود  و اربعۀ آن خود را مسؤول و حسابده می شمارد. معلوم است که این حساب و کتاب در حدود و ثغور معینی صورت می گیرد که هیچ گاهی در مغایرت با ارزش های کلانی چون وحدت ملی، منافع ملی و اقتدار و هویت ملی قرار نمی گیرد. آنانی که می خواهند یک مامور را خارج از این حدود به کار گیرند، مامور نه تنها خود را در برابر تن دادن به چنین زبونی مکلف نمی پندارد که طرف مقابلش را خاین ملی و مزدور بیگان و نوکرمنشی می خواند که به بهای حفظ قدرت حتا حاضر به معاملۀ شرف و عزت خود است. چنین آدم های از خود راضی و سفله گان روزگار آرمان آن را با خود در گور خواهند برد که بوسیلۀ فشار خواست نوکر منشانۀ خود را بر کسی تحمیل نماید. چنین آدم های پیش پای بین این را دست کم گرفته اند، آنانی که به بهای سپری کردن آزمون واسکت بریدن های منصور حلاح را پشت سر نهاده اند  و چون عین القضات آزمون شمع عاجین را پشت سر نهاده اند، تا سلامتی شخصیت خود را حفظ کنند و پاسداری این سلامت را به بهای شمع عاجین و واسکت بریده شدن ها تجربه کرده اند و چگونه ممکن است تا آنان را به ساده گی در دام افگند و تیغ  از دمار شخصیت شان بیرون کرد.

نویسندۀ متعهد نه تنها سقوط کردن در جغرافیایی به هویتی را برای خود مرگ حتمی و چنین سقوطی را بدتر از مرگ واقعی می پندارد؛ بلکه کم ترین عدول از خط روشنگری و دگر اندیشی را به معنای انتحار شخصیت خود تلقی می نماید. این تعهد برجا ماندنی است که قدرت او را در برابر هر چالشی به گونۀ شگفت انگیز به تماشا می گذارد. کسی که زنده گی برایش فراتر از خورد و نوش ارزش دارد و جان دادن برایش در پای ارزش های بزرگ به عنعنۀ دلاوری و میدان آزمایی ها بدل شده است؛ چگونه ممکن است تا او را به گفتۀ معروف یک شبه مهار کرد و با پنبه یی گلویش را برید و به ساده گی ذبح اش کرد. چه رسد به این که چنین نویسنده را در کورۀ آتشین خود سانسوری و بیرون سانسوری ذوب کرد و زباله اش  نمود. هرچند طناب های این دو نوع سانسور هر ار گاهی به شکلی از اشکار بر گلوی نویسنده سنگینی می کند و آزادی های او را گویا مهمیز می نماید تا او را از خود بیگانه و عقلش را ذایل نماید. در این تردیدی نیست که در طول تاریخ نویسنده گان متعهد و مسؤول هر از گاهی  قربانی این دو نوع سانسور شده اند یا دشواری هایی که در فراراۀ نویسند قرار داشته و با توجه به آنها ناگزیر شده تا به تعبیری به خود سانسوری دست بزند و به این ترتیب از گفتن رک و راست واقعیت ها طفره رفته و به کلی گویی های بسنده کند که ابهام آلود و شاید هم گمراه کننده باشد. نه تنها این که نویسنده را وضع قوانین سخت گیرانه نیز به زندان سانسور می افگند و ناگزیر می شود تا تسلیم بیرون سانسوری شود و به بهای قربانی کردن خود بجای ارایۀ راستین حقایق و واقعیت ها برعکس بر روی آنها پرده بکشد و با وارونه نمایی واقعیت ها بسنده کند. این وارونه نمایی ها نویسنده را به چاله یی از ابهام گویی ها می کشاند که پایانش به مسخ دردناک یا نوعی از خود بیگانگی دردناک می انجامد. این واژه به‌طور خاص در دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ مارکس بیان شد و از این طریق شهرت یافت. در این کتاب این اصطلاح برای انسانی به‌کار رفته‌است که با طبیعت انسانی بیگانه شده‌است.[۱] وی این اصطلاح را از دو واژۀ هگلی مانند، “انتاوسرینگ” و “انتفریم دنگ” اخذ کرده است. هگل این دو واژه را برای توصیف آگاهی ناخشنود در تمدن روم و قرون وسطای مسیحی به‌کار برده‌است. مارکس این واژه را برای توصیف کارگران مزدبگیری به‌کار برد که از وضع زندگی راضی‌کننده‌یی برخوردار نیستند و هیچ‌گونه مالکیتی بر زندگی یا محصولاتشان ندارند.[۲] مرحوم شریعتی این کلمه را در بحث “انسان بی خود” مطرح کرد و غلام حسین ساعدی نیز در کتاب” عزاداران بیل” به نوعی از خود بیگانگی اشاره کرده و عامل آن را فقر فرهنگی و اقتصادی عنوان کرده است. مرحوم شریعتی می گوید، هر پدیدهء مادی و معنوی که بر انسان چنان تاثیر بگذارد که او را از خود بیگانه نماید، تو بودن او را مسخ کند و شخصیت واقعی اش را زیر پرسش ببرد. چنین حالتی را خود بیگانگی یا الینیشن خوانده است.

این در حالی است که نویسنده نه به مثابۀ” انسان بی خود” بلکه؛ به مثابۀ انسان خودآگاه و جامعه ساز با هرگونه از خودبیگانگی سر سازش ندارد. در یک کلام گفته می تو ان که نویسنده کسی است که جرات نوشتن و سری شوریده برای گفتن دارد و این ویژه گی ها او را قادر گردانیده تا حرف های خود را به ساده گی بیان می کند. نویسنده  درواقع نماینده گی از یک هویت می کند و شناسنامۀ هویتی خود را پیریزی کرده و با توجه به احساسات، عواطف، اندیشه، تخیلی  و حافظه یی که دارد،  طومار هویتی خود را می نویسد. نویسنده تنها روایتگر دردها و رنج های بی پایان مردم خود نیست؛ بلکه او درک عمیقی که از واقعیت های پیرامون خود دارد. این درک او را قادر می سازد تا وضعیت نامطلوب و مطلوب را بهم مقایسه کند و تفاوت هر دو را با زبانی هنرمندانه بازگو نماید. قدرت بیان نویسنده در واقع اعجاز قلم و رسایی سخن او را به تماشا می گذارد و این توانایی نویسنده را یاری می رساند تا در بازگفتن و انعکاس واقعیت ها توانمندتر قلم فرسایی کند و رسالت خود را بحیث نویسندۀ متعهد و مسؤول خوب تر به اثبات می رساند. نویسندۀ واقعی حیثیت پیامبر را دارد و به دلیل نگاۀ نگاۀ دیگرگونه که نسبت به پیرامون خود دارد. این نگاه او را یاری می رساند تا گزینه های تازه یی را ارایه کند و به کمک عواطف، تخیل، حافظه و استعداد خود محصول جدیدی به جامعۀ خود عرضه نماید تا خود را ثابت نماید و ثابت نماید که نوشتن بازیافت زنده گی نویسنده است. 

یک نویسنده باید دست کم با اصول نگارش آشنایی داشته باشد تا او نه تنها با هنر خوب نوشتن؛ بل با هنر خوب اندیشیدن نیز سر سازگاری داشته باشد و او بداند که هر نوشته بر روی سه رکن اساسی چون هنر خوب حس کردن، خوب اندیشیدن و خوب نوشتن استوا  است. به هر میزانی که نویسنده بتواند، هنر های یادشده را در نوشتۀ خود به کمال معنایی برساند و کمال معنایی در و اقع از موفقیت و توانایی نویسنده پرده برداشته و به گونۀ واضح نشان می دهد که نویسنده چقدر در انتقال پیام خود موفقانه عمل کرده است تا توانسته به گونۀ هماهنگ پیام، پیام رسان، پیام گیر  و ابزار پیام رسانی را به گونۀ هماهنگ بسیح نماید. تاثیر گذاری یک نوشته را در واقع این پنج نوع پیام کلید می زند.

هر پیام قوت و نیرو و حتا مشروعیت خود را از محتوا و قالب نوشته، یعنی چه چیزی گفتن و چگونه گفتن می گیرد. این موضوع نه تنها خوب بودن و حلاوت پیام را متمایز می گرداند، بلکه خوب رساندن پیام و ملاحت یا زیبایی و نمکین بودن آن را نیز رقم می زند. برای رسیدن به چنین ملاحتی و در ضمن غنامندی بیشتر بایست، تلاش پیگیر نمود تا به یاری نگاه های جدید و نگارش تازه به خواننده منتقل کرد تا این شعر بلند مولانای روم مصداق روشنتری یابد:” هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود –  وارهد از حد جهان  بی حد و اندازه شود”

هرچند گسترده گی کار نویسنده یا حوزۀ کاری گاهی او را به چالش می کشاند؛ زیرا او زمانی که می خواهد، پیام خود را برساند، ژانر های گوناگون اعم از روایی و غیر روایی یا تخصصی و غنایی و غیر غنایی یک باره در ذهن او هجوم می آورند و حافظه و تخیل او را گویی به گروگان می گیرند. این حالت در واقع نویسنده را بر سر چندراهی چه چیز نوشتن  و چگونه نوشتن قرار می دهد و او ناگزیر است تا با گزینیش گزینه یی از این “هفت خوان” موفقانه عبور کند. از این رو نظم بخشی و انتظام از جمله اموری به حساب می روند که نویسنده را به نظم و انضباط فرا می خواند. چنانکه اسکار وایلد می‌گوید که نویسندگی، ۱۰ درصدش نبوغ است، ۹۰ درصدش نظم و انضباط. پشت کار، ممارست، آزموده گی و  کسب تجربۀ نویسنده است که  این نظم و انضباط را از استحکام بیشتر برخوردار می نماید؛ بویژه زمانی که نویسنده انعطاف پذیر بوده و  برای انتقاد پذیری گوش شنوا داشته باشد.

هدف از اشاره به عبور از ” هفت خوان” این است که نویسنده قبل از همه نخست حواس خود را جمع و روی آنچه می خواهد بنویسد،  خوب فکر کند و پس از تمرکز فکری روی این که چه و به چه کسی می نویسد، حافظه و تخیل خود را چنان به انقلاب وادارد که نوعی توفان فکری در خود احساس کند. در چنین حالی که گویا دریچۀ مغز نویسنده برویش باز شده و نباید وقت کشی کند و به سرعت داده های ذهنی را روی کاغذ بریزد یا به گفتۀ سوریالیست ها بدون اندک ترین تانی به نوشتن ادامه بدهد. در این حالت نویسنده  دنبال زیبا سازی نیست و فقط می نویسد و بس؛ زیرا در این حال کمترین تانی و مکث تمرکز فکری نویسنده را خراب می کند. زیبا سازی نوشته آغاز می شود، جمله ها باید اصلاح شوند و غلطی ها تصحیح یابند. پس از این بهتر خواهد بود تا یک دوستی نوشته را مرور  کند و تغییرات لازم را در آن بوجود آورد و پس از آن به نشر سپرده شود. در این مرحله است که نویسنده با نوشتۀ خود به تعبیری مسلکی برخورد می کند تا هم از لحاظ شکلی و هم از نگاۀ محتوایی به غنامندی و بالنده گی آن بیفزاید. در این مرحله می تواند تا با استفاده از پس زمینه های فکری خود مانند اندوخته هایی که از مطالعۀ آثار بزرگان دانش آموخته است، استفاده کند.

آخر این که نویسنده برای غنای بیشتر نوشته هایش، نباید تنها به داشته های موجود ذهنی و حافظه و تخیل خود بسنده کند؛ بلکه یک نویسنده باید با مطالعه و کتاب سر و کار داشته باشد تا با مطالعۀ آثار گوناگون قدرت نویسنده گی خود را تقویت ببخشد و به غنامندی و بالنده گی آن بیفزاید. نخست از همه به مطالعۀ آثار بزرگان دانش و ادب بپردازد؛ همه چیز را با دقت مشاهده کند؛  رویا پردازی های روزانۀ خود را تقویت نماید؛ از تجارب واقعی و شخصی بیشتر استفاده کند؛ به نوشتن بحیث نخستین اولویت نگاه کند؛ منابع الهام خویش را تقویت نماید تا به قدرت خلاقۀ خود بیفزاید؛ به گزینۀ خود ارج نهاده و آن را بپذیرد؛ فضای آرامش برای خود ایجاد کند؛ با رویکرد روانکاوانه عمل کند؛ زیاد دنبال جمله های کلیدی نباشد، توانایی به رقا بت پرداختن با خود را داشته باشد؛ نوشته یی را که آغاز کرده، باید مشتاقانه به انجامش برساند. بدون تردید در پایان نوشته احساس راحتی کرده و از آن لذت می برد.  یاهو

۱ – شهید استاد محمد رسول جرات