پرده‌هایی از یک حیاتِ دوزخی : اسد بودا

   1) امیر عبدالرحمن به سرزمینهای حاصلخیز هزاره چشمِ طمع دوخت. بهجای آنکه این مردم را در دولت شریک کند، از آنها خواست تسلیم شوند و در صورتِ سرپیچی از فرمانِ پادشاهِ اسلام، باغی و مهدورُالدم خواهند بود. سرانِ هزاره بهجای جستوجوی یک راه حل سیاسینظامی، به کتاب «مُنتهیالامال» شیخ باقر مجلسی مراجعه کردند تا براساس زندگی چهارده معصوم و لطفِ «چهارده نور مقدس» به زورگوییهای امیر پاسخِ دندانشکن دهند. بعد از یک فکرجنگی و مراجعه به منتهیالآمال یک راه حل بسیار استثنایی کشف کردند: توپِ غیبی.

2) آنها با استنباط از تاریخ چهارده معصوم، در جوابِ نامهي امیرعبدالرحمن نوشتند: تو خودت را امیر میگویی؟ در جهان فقط یک امیر وجود دارد: شاه اولیا، امیرالمومنین علیهالسلام. توپ و تفنگِ تو در برابر قدرتِ توپِ غیبی امیرالمومنین هیچ نیست.

عبدالرحمن بر اساس همین کتاب منتهیآلامال که سراسر سب و لعن و نفرین ابوبکر و عمر و عثمان بود، فتوای تفکیر مردم هزاره صادر و صد هزار لشکر فراهم کرد. امیر و لشکرش با توپ و تفنگِ انگلیسی مردم را قتل عام و خانهها و قلعهها را ویران کردند و چهاردهمعصوم، چهارده هیولا و بلای جان آنها شد. توپِ غیبی مولاعلی صدا نکرد و امیرعبدالرحمن عملا ثابت کرد که از امیرالمومنین امیر تر است: سرزمینهای زرخیز خود این مردم را غصب کردند، زنان و کودکان را اسیر و حدود ۶۲٪ را کشته شدند.

3) بازماندگانِ این جنگ در اقصا نقاط عالم، از جمله کویته و مشهد و جمعی کوچکی در نجف آواره شدند. نجف برای مردم هزاره یک آدرس مذهبی بود. مزار همان مولایی که از توپِ غیبی او صدایی بر نخاست ولی برخورد نیکِ مردم عراق با این غریبههای فراری باعث شد که در مرور زمان به یک آدرس جمعی و پناهگاه اجتماعی بدل شود. با گذشتِ زمان سر و کلهی ملاهای سیاسی پیدا شد. ملاهایی که افکار مارکسیستی را در قالبِ حسین و عاشور به خورد مردم میداد. دفتر و دستکِ خمینی و مکتب قم در عرضِ خویی و مکتبِ نجف قد علم کردند. ملاهای خمینیگرای هزاره مردم رساله‌‌ی او را بین مردم توزیع کردند. مردم را به پای منبر او کشانیدند. اکنون علاوه بر مفاتیحُالجنان، توضیحُالمسایل خمینی در هزارهجات توزیع میکردند. این کار باعث شد که آوارگان هزارهی مقیمِ نجف به جرم شیعهگرایی و خمینیپرستی شکنجه و زندانی و از عراق اخراج شوند.

4) آوارهگان کویته/هند وضعیتِ متفاوتترداشتند. هرچند سرزمینهای شان را از دست داده بودند ولی عضو جامعه میزبان محسوب میشدند. در امور مردمی و کشوری شریک بودند و حتا هنگامِ استقلال پاکستان از هند در سطح رهبری حضور داشتند. جنرال موسیخان از مغزهای متفکر تاریخ استقلال پاکستان بود. فقر و بدبختی بود. برای زندهماندن باید کارهای شاقه انجام میدادند ولی مشکل همنوای اجتماعی وجود نداشت و کویتهسالها مکان امن و یکی از پناهگاههای اجتماعی مهم مردم هزاره بود. سرانجام سر و کلهی ملاهای شیعهگرا پیدا شد. با پول ایران حوزه علمیه تاسیس کردند. مراسم قمهزنی راهانداختند. عکسهای خمینی و خامنهای را بین مردم توزیع کردند. جنازهی جنرال موسی را که میتوانست سند سهمگیری مردم هزاره در استقلال پاکستان و آدرس و ریشهی آنها در کویته باشد، به مشهد بردند. این هم کافی نبود. کاروانهای لعن و نفرین بر اهل تسنن و روز قدس راهانداختند و در نهایت از کویته دشتِ کربلا ساختند. مردم کویته نه تنها در جامعه پاکستان ادغام نشدند، بلکه در چارسوی جهان آواره شدند و پس از یک قرن این پناهگاه اجتماعی به معروفترین قتلگاه مردم هزاره بدل شد.

5) با آمدن شوروی حکومت قبیلهای کابل سقوط کرد. دولتِ دستنشاندهی شوروی به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک نمیتوانست دشمنِ مردم هزاره باشد. هزاره کاراکتر زحمتکش و مطابق برداشت مارکسیستها یکی از چهرهی انضمامی همان گاگری بود که کارلمارکس در تئوریهایش قهرمانِ صحنهی پایانِ تاریخ معرفی کرد. حق حضور در مکاتب پیدا کرد و مطابق انون اصلاحاتِ ارضی میتوانست زمین بگیرد. چند تا ملای شیعهپرست در کابل پیدا شد. توضیحالمسایل خمینی پخش کرد. علیه کمونیست تبلیغ کرد و به قبیلهگرایان دولتی بهانه داد تا فاجعة چنداول را رقم زند و هزاران هزاره در خیابانها به خاک و خون بکشد و در پولیگون زیر خاک نماید. این اما یک سر ماجرا بود. ملاهایِ طرفدار ایران در هزارهجات عکس خمینی پخش کردند. سر مردم را خشک تراشیدند. مکاتب دولتی را آتش زدند. معلمین را کشتند. دمبورهنوازان را به رگبار بستند و با همدستی سپاهپاسداران جنگِ همه علیه همه را در هزارهجات را رقم زدند، به قسمی که برادر برادر را کشت. پسر پدر را. همسایه، همسایه را. مرجعِ تمامی این فجایعِ مردمی و کشتارها به یک چیز میرسید. تو باید کشته شوی، زیرا خمینی را قبول نداری. پیرو خالص ایران نیستی و به جای متنهیالامال و حیاتُالقلوب و مفاتیحُالجنان تاریخ و ادبیات میخوانی. تحریرُالوسیلهی خمینی که تفکر بدویتر از آن وجود ندارد و صراحتا ازدواج با طفل شیرخوار اجازه میدهد، به قانونِ اساسی در هزارهجات بدل شد.

6) علاوه بر کویته و نجف، بخشی از بازماندگانِ ستمگریهای تاریخی به سوریه آواره شدند. اجتماعی کوچکی که حیاتِ فقیرانه اما تصویر مثبت داشتند. هرچند شماری از آنها تحت تاثیر تبلیغ ملاها سوریه را ترکردند ولی آنهایی که ماندند از سوی جامعه سوریه پذیرفته شدند. در رنج و شادی مردم شریک بودند. ازدواجهای بیرونًقومی داشتند. با شروع بحران در سوریه، ملاهای وابسته بهایران به سراغِ آنها را رفتند و به شیعهگری و دفاع از حرم حضرتِ زینب تحریک کردند. آنها البته فقط یک ادرس و الهامبخش یک فاجعه انسانی بزرگتر بود. شاخهی بیرونمرزی سپاهپاسداران که قبلا با ادعای بازپسگیری هرات و کنترلِ آبهای شرقی در مشهد تشکیل شده بود، فعالیت نظامی گستردهای را در خاورمیانه آغاز کرد. مهاجرین بیپناه افغانستان را اغلب بهزور و تعدادی را با فریبِ مذهبی به سوریه اعزام و به عنوان سپر دفاعی استفاده کردند، تا هم تلفاتِ نیروی سپاه کم شود و هم حکومت بشار اسد سقوط نکند. حضور مهاجرین هزاره تحت نام فاطمیون و مدافع حرم، در میان شاخهی نظامی بیرونمرزی سپاه که دهشتناکترین فجایع انسانی را مرتکب شد، موجب گردید که چهرهي هزاره در میان مردم سوریه و دنیای عرب، به یکی از منفورترین چهرهها بدل گردد. تصویر مردم هزاره از مردم خوب و زحمتکش، به نیروی ابله و مداخلهگر بدل گردید، دقیقا همان تصویری که از تروریستهای چچنی در افغانستان داریم. مردم هزاره بدون کوچکترین سود سیاسی، حتا بدون آنکه طرف جنگ باشند، نقش جوالیهای نفرتِ شیعهگری را متحمل شدند.

7) بعد از سقوط طالبان و روی کارآمدن دولتِ دستنشاندهی آمریکا، در مکاتب و دانشگاهها به روی مردم هزاره باشد. حاکمان قومگرای افغانی و جهادیهای تازهبهدورانرسیده، تحمل پیشرفت مردم هزاره را نداشتند ولی منابعِ اقتصادی و تامین معیشتِ دولت قسمی بود سلب قانونی حق تحصیل ناممکن گردد. دختران و پسران هزاره با شکم گرسنه و لباسهای پارهپاره درس خواندند. کلاسهای انگلیسی و کامپیوتر رفتند. دانشگاه راه پیدا کردند و شمار محدودی توانستند در خارج از افغانستان به دانشگاه راه پید کنند. مردم از کمکها سهم نبردند ولی ثبات موقتی باعث شد که در مناطق هزارهنشین بازار علم و دانش رونق یابد. ناگهان ملاهای وابسته به دفتر تبلیغاتِ اسلامی جمهوری اسلامی ایران، مثل مور و ملخ راه افتادند و در مناطق هزارهنشین پخش شدند. ذهن مردم را با سیاستهای بیرونمرزی ایران مسموم کردند. قمهزنی و راهاندازی کاروانهای عزاداری مد شد و نالهی واحسینا در کوچه و خیابان بلند شد. چند صباحی نگذشت که دستگاه‌‌های ترور و کشتار که بیهیچ شکی دست نامرئی ولایت فقیه در پشت آن وجود داشت، دستبهکار شدند. مردم را در خیابانها، مراکزآموزشی و مکانهای عمومی و خیابانها کشتند و ناامنی مطلق بر همهجا سایه افگند. حواشی شهر و دشتِ برچی، این غریبانهترین پناهگاهای مردم بدتر از کویته و به ناامنترین مناطق بدل گردید.

8 ) وضعیتخاص و اضطراری مردم هزاره، نوعی آوارگی مدام را رقم زده است. در طی سالهای اخیر جمعیتِ آوارگان هزاره در اروپا و استرالیا زیادتر شده است. شماری به کانادا و آمریکا آواره شدهاند. تا هنوز مهاجرین هزاره جزء مهاجرین زحمتکش و خوشنام این قارهها بودهاند. کمتر سربار دولتها هستند‌. با کار و تلاش نان در میآورند. عضو گروههای اسلامی تندرو نیستند. در سالهای اخیر پای ملاهای وابسته بهایران در میان مهاجرین هزارهای مقیم غرب نیز باز شدهاند. افکار تکفیری و کفرستیزانه را بین مردم تبلیغ میکنند. در شهرهای که مهاجرین هزاره بیشتراند، قمهزنی و نوحهسرایی هر روز رونق بیشتر پیدا میکنند. بازار مدح و ثنای فاطمیون و مدافعین حرم، در این جلسهها داغتر از بحث دین و مذهب است. وضعیت بهجایی رسیده است که هزارههای سکولار مقیم غرب نیز در رسانههای اجتماعی مبلغ فاطمیون و مدافعین حرم شدهاند و در سیدنی و لندن و ملبورن و برلین و ویانا و دیگرشهرها برای نیروی بیرونمرزی جمهوری اسلامی ایران، مقامه میسرایند. همه میدانیم که دولت جمهوری اسلامی تا چه حد در دنیای غرب منفور است. هرچند دست تروریستها در این کشورها به هزاره نمیرسد ولی شیعهگری و تبلیغ از فاطمیو و سپاه قدس در آیندهی نه چندان دور تصویر هزارهها را به تصویر وابستهبه ایران و یکی از نفرتانگیزترین تصویرها بدل خواهد کرد. شیعهگری که در نجف و سوریه و کویته، به طرد این مردم از بدنهي اجتماعی بدل شد، اکنون در دنیای غرب دامنگیر اینهاست و همین اکنون نظر بسیاری از کشورها نسبت به مردم هزاره عوض شدهاست و مردم وابسته به دولت طبقهبندی میکنند. آخرین پناهگاههای آوارگان هزاره نیز در حال ویران شدناند.

9) وضعیتِ خیالی را تصور کنیم، که زمین سکونتگاه مناسبی برای بشر نیست. مردم دستهدسته از زمین به سیاراتِ دیگر کوچ میکنند. هرکسی مسئله و دغدغه‌‌ای دارد. برخی دغدغهی زندگی در یک شهر جدید، دغدغهی خلق آثار هنری و رقص و موسیقی اکشتافاتِ علمی و نیازهای مهم انسانی. بیتردید، مهمترین دغدغهی مهاجرین هزاره این خواهد بود که آيا بازگشت به زیارت مشهد و کربلا و نجف ممکن است یا نه؟ آیا سیارات جدید فضای مناسبی برای ساختن حسینیه و راهاندازی مراسم قمهزنی و نوحهسرایی خواهد بود یا نه؟ آیا راهی وجود خواهد داشت که بتوانیم عید ماه رمضان را مطابق فتوای ملاهای شیعه و براساس افق قم و تهران جشن بگیریم یا خیر؟ اگر قرار باشد اشیای مهم با خود در آنسیارههای خیالی ببرد، آن اشیا عکس خمینی و مهر کربلا و توضیحالمسایل و مفاتیحُالجنان خواهد بود. برای چند دقیقه چشمان خود را ببندید. با در پرانتزگذاشتنِ کسی که این قطعات درهمریخته را نگاشته، این صحنههای دوزخی را کنار هم بگذارید. آیا شیعهگری برای این مردم یک دوزخِ تمام عیار نیست؟ آیا چنین مردمی که مسئولیتِ خود را خرِبارکشِ عذابِ اَلیم شیعهگری تعریف کردهاند، در آن سیارات تخیلی، خواهند توانست به جای حیات دوزخی، اشکال حیاتِ انسانیتر را تجربه کنند؟