سیاست های هزار پهلوی آمریکا و اوضاع کنونی کشور: نویسنده – مهرالدین مشید

سیاست  های  چند پهلوی ...

سیاست های امریکا مانند سایر قدرت های استعمارگر و کشور های مهاجم هیچ گاهی در پیوند به کشور های تحت استعمار و مورد تهاجم شفاف نبوده و هر از گاهی چند پهلو و هزار لایه بوده است. دلیل آن آشکاراست، قدرت های مهاجم برای توجیۀ حضور خود ناگزیر اند تا نه تنها سیاست، بلکه تاریخ، فرهنگ و تمامی ارزش های یک ملت تحت تهاجم را مسخ و تحریف نماید تا تهاجم خود را بر آنان مشروعیت ببخشد و فرصت تیغ بیرون کردن از دمار آنان را بدست آورد. سیاست های امریکا در افغانستان پس حملۀ شوروی به افغانستان هر از گاهی دارای نوسان های شدید بوده است. هرگاه سیاست های امریکا در مورد افغانستان را پس از تهاجم شوروی از آغاز کودتای هفت ثور، از وارد معامله شدن امریکا با رژیم کودتایی کابل تا چرخش ۱۸۰ درجه ای آن به مخالفت با آن که با آمدن بریژنسکی به تورخم و سر دادن شعار الله اکبر و جهاد برضد حکومت تحت حمایت شوروی تا سرازیر شدن اسلحه و میلیون ها دالر به مجاهدین از طریق نظامیان پاکستان، پشت دادن امریکا با گروه های جهادی بعد از پیروزی آنان و نقش و روی آوری دوبارۀ آن در رابطه به ایجاد طالبان، مخالفت امریکا با طالبان پس از حادثۀ یازدهم سپتمبر و سرنگونی امارت طالبان و حمایت اش از حکومت های بعد از بن در کابل تا کنون پر از فراز و فرود و بازی های چند پهلوی پیدا و پنهان بوده است. 

در این میان بزرگ ترین اشتباۀ امریکا این بود که پس از پیروزی مجاهدین و سرنگونی حکومت داکتر نجیب افغانستان را رها کرد و ریگان رئیس جمهور آمریکا خلاف توصیه های گرباچوف، عمل کرد و افغانستان را به پاکستان سپرد. گرباچوف پس از خروج نیرو های شوروی از افغانستان برای ریگان گفت که بگذار مردم افغانستان خود سرنوشت خویش را تعیین کنند. بازسپاری افغانستان به پاکستان از سوی آمریکا سبب شد تا پاکستان پس از پیروزی مجاهدین افغانستان را در کام جنگ های تنظمینی افکند و این کشور را به حمام خون بدل کرد تا آنکه به گفته بی نظیر بوتو در جریان درگیری گروه های جهادی، در کابل، گروۀ طالبان به کمک آمریکا و عربستان سعودی و پاکستان در کویته  تشکیل شد و طالبان با عقب زدن گروه های جهادی به کمک ملیشه های پنجابی کابل را تصرف کردند.  به گفتۀ احمد رشید خبرنگار پاکستانی معاش های مقام های ارشد طالبان را امریکا از طریق وزارت خزانه داری پاکستان می داد. امریکا پس از یازدهم سپتامبر و انکار ملاعمر از تسلیمی اسامه به واشنگتن به افغانستان حمله کرد و طالبان را سرنگون و حکومت موقت را در کنفرانس بن به ریاست حامد کرزی در بن ایجاد کرد. آمریکا از سال ۲۰۰۱ بدین سو درگیر جنگ با گروه های تروریستی صادر شده از پاکستان است. گروه هایی که در زمان حملۀ امریکا به افغانستان، در نتیجهء توافق آمریکا و پاکستان بوسیلهء طیاره های پاکستانی از کندز و سایر شهر های افغانستان به کویته و پشاور منتقل شدند تا آنکه نظامیان پاکستان با استفاده از آغاز درگیری امریکا در سال ۲۰۰۳ در عراق و مصروفیت این کشور در عراق توانستند تا با اشراف امریکا به احیای دوبارۀ طالبان پرداختند. اکنون که نوزده سال از جنگ امریکا در افغانستان می گذرد، می بینیم که با امضای توافقنامۀ صلح با طالبان آنان را به رسمیت شناخت و با آنان در غیاب حکومتی که بیش از یک هزار میلیارد دالر بالایش هزینه کرده است،  به بهای دفن کردن دموکراسی و ارزش هایی که امریکا مدعی آن است، در دوحه با آنان معاهده امضا کرد و نامه ای هم به شورای امنیت فرستاده تا توافقنامه صلح آن با طالبان را شناخته و رهبران شان را از فهرست سیا دور کند و شورای امنیت هم به اتفاق آرا آن را قبول کرد. 

بنا بر این مردم افغانستان بدین باور اند که سیاست های چند پهلوی آمریکا در افغانستان و سازش های پنهان آمریکا با پاکستان سبب شده تا نه تنها تروریزم در افغانستان سرکوب نشد و برعکس نیرومندتر از گذشته شد. به گفتهء خود آمریکایی ها اکنون بیش از بیست گروهک تروریستی که مراکز شان در پاکستان است، در افغانستان فعال اند. اما در مدت ۱۹ سال بر رغم آن که آمریکا از موجودیت لانه های تروریستی و رهبران طالبان در پاکستان آگاهی کامل دارد و اما هیچ گاهی مراکز آنان در پاکستان را مورد حمله قرار نداده، از این کار طفره رفته است و حنا در توافقنامه صلح با طالبان در مورد این لانه ها و چگونگی روابط طالبان با پاکستان چیزی ذکر نشده است. حامد کرزی بیش از بیست سفر به پاکستان کرد و سفر هایش به پاکستان بدون نتیجه ماند و تا آنکه در نتیجهء این سفر های بدون دستاورد، روابط پنهان آمریکا با پاکستان را زیر پرسش قرار داد و گفت، عامل جنگ افغانستان پاکستان است و وی افزود که صلح افغانستان از اسلام آباد و واشنگتن عبور می کند که معاهدهء آمریکا با طالبان و نقش نیرومند پاکستان در آن اکنون گواه بر آن گفته ها است. از همین رو بود که آقای کرزی برگزاری مراسم دو تحلیف را توطیۀ امریکا بر ضد مردم افغانستان و تضعیف حاکمیت در کابل به سود طالبان دانسته و از آن به عنوان یک حادثۀ بحران آفرین برضد تمامیت ارضی و اقتدار ملی یاد کرد.

از همین رو بود که آقای کرزی از گفت و گو با خلیل زاد خود داری کرد و با نشر این اعلامیهکه “وضعیت نگران کننده کنونی کشور نتیجۀ سیاست و عملکرد تحقیرآمیز و تفرقه افگنانۀ ایالات متحده امریکا در برابر مردم افغانستان می‌باشد.” وی به ادامه گفته که امریکا می‌توانست قبل از برگزاری مراسم تحلیف “مانع تفرقه و بی‌ثباتی سیاسی ناشی از آن” شود. وی در دیدارهای اخیر خود با مقام های امریکایی نگرانی خود را در مورد “عدم صداقت و شفافیت عملکرد آن کشور در مورد چگونگی پیشبرد پروسه‌ انتخابات و بخش هایی از روند صلح ابراز داشته است. رئیس جمهور پیشین آمریکا را مسوول بحران کنونی دانسته است و همچنین گفته می شود که داکتر عبدالله هم از دیدار با خلیل زاد به دلیل موضع جانبدارانه او خودداری کرد. آنان خلیل زاد را عامل بحران کنونی و برخاسته از ماموریت فریب آلود آن در افغانستان می خوانند. باور ها بر این است که در عقب دو تحلیف واشنگتن قرار دارد تا با با ضربه زدن به حکومت و استفاده از این تشنج رهایی زندانیان طالب را بوسیله ء آقای غنی فراهم نمود. بنا بر این او بخاطر اعمال فشار بر آقای غنی برای رهایی زندانیان، زمینۀ برگزاری دو مراسم تحلیف را فراهم کرد. وی با این کار خو است با با تضعیف حکومت بر قوت و مشروعیت طالبان بیفزاید.  

در این شکی نیست که بخش عمدۀ عوامل جنگ افغانستان برخاسته از سیاست های چند پهلوی امریکا و تقابل اهداف راهبردی کشور های منطقه و جهان است که نه تنها پای پاکستان بلکه پای ایران و روسیه را نیز در جنگ افغانستان به پیش کشیده است که در آخرین تحلیل بیانگر بازی هزار پهلوی آمریکا در افغانستان است. اما این به معنای آن نیست که بر سیاست های خام و تبار محور و گروه محور وفساد آلود سیاستگران و زمامداران کشور چشم پوشید و خطا های آنان را نادیده گرفت که سبب تقویت طالبان و انتقال طالبان از جنوب به شمال شد و گفته های گیتس در کتاب “وظیفه” که به نگرانی های رئیس جمهور پیشین پرداخته قابل دقت است. گیتس در کتاب خود به نام “وظیفه” هرچند در جایی می نویسد که کرزی برای او گفت که جبهۀ شمال از نظر او خطرناکتر از طالبان هستند و اما او در جای دیگری از این کتاب نوشته که حامد کرزی برای او گفته بود که پشتونها بیشترین ضربه را از این جنگ دیده‌اند و آنان هدف قرار گرفته‌اند. وی نوشته که او کرزی را  بیش‌ از حد هیجان زده و پارانوید یافته بود، اما می گوید، الزاما حرفش اشتباه نبود. وی در جای دیگر می‌گوید کرزی ‘به طور استثنایی نسبت به اقدامات و یا نظریات خارجی‌ها که در آن به حاکمیت ملی افغانستان،‌ شهروندان این کشور و یا خود او احترام در نظر گرفته نمی‌شد، حساس بود و کارکردن با حامد کرزی را “به شدت خسته کننده و دیوانه کننده” توصیف می‌کند و می‌گوید شخص او راز کار کردن موثر با رئیس جمهور کرزی را در گوش فرا دادن بهتر به حرف‌های او یافته بود. وی در حای دیگر به نگرانی های کرزی اشاره کرده و می نویسد، شبی کرزی به او گفت که شنیده‌است ایالات متحده می‌خواهد افغانستان را تضعیف کند و آن را به کشورهای کوچکی تجزیه کند. او عملکرد آمریکایی‌ها در ایجاد پلیس محلی و کار با رهبران محلی را “به شدت بی‌ثبات کننده” توصیف کرده و نیز پرسیده بود که “اجندای واقعی آمریکایی‌ها در افغانستان چیست؟”. به نوشته گیتس او به طور مفصل در مورد “رادیکالیزه شدن پشتونها” سخن گفته و افزوده که “هندی‌ها به او گفته‌اند که ممکن است آمریکایی‌ها یا انگلیس‌ها پشت این قضیه باشند.”

تنها شک و تردید ها در سیاست های امریکا در مورد افغانستان نیست که واقعیت های جنگ و صلح در افغانستان در پردۀ ابهام باقی مانده است و حاکمیت قانون روز تا روز در کشور تضعیف شده می رود؛ بلکه حمایت آمریکا از نظام های فاسد و به فساد کشاندن هدفمند مقام ها و حیف و میل شدن میلیون ها دالر آمریکایی و فربه شدن مافیای داخلی در تبانی با خارجی ها و گزینش افراد فاسد در دستگاه های عدلی و قضایی و مجازات نشدن مفسدان کلان و هزینه شدن بیش از ۶۰ میلیارد دالر در بخش نظامی و حیف و میل شدن آن ها سبب شده که امروز ما بجای داشتن یک اردوی مجهز شاهد یک اردویی ناتوان باشیم که از نداشتن اسلحه ء ثقیل و طیاره های لازم رنج می برد. اردویی که از توانایی های لازم برای سرکوب تروریستان برخوردار نیست و با خروج نیرو های خارجی قدرت دفاعی مستقل آن زیر پرسش است. 

از سویی هم معاملهء آمریکا با طالبان نشانگر این است که این معامله با عقب زدن حکومت و مردم افغانستان  هوشمندانه بوده که گویا آمریکا اهداف دیگری غیر از مبارزه با تروریزم را تا کنون در منطقه دنبال می کند. کمک نکردن امریکا به نهاد های تاثیر گذار دموکراسی و عدم حمایت واقعی آنان و برعکس تقویت نهاد های ضد دموکراسی و ضعیف نمودن نهاد های موثر دموکراسی و  تقویت گرایش های تباری بحای تقویت نهاد های ملی که بحران های انتخاباتی افغانستان نتیجهء آن است، همه نتیجۀ بی پروایی های هدفمندانۀ امریکا در افغانستان است. چنان که امریکا در برابر تقلب های انتخاباتی در حالی سکوت اختیار کرد که دو کارمند خارجی در کمیسیون های انتخابات حضور دایمی داشتند. این همه کوتاهی ها دست به دست هم داده و بجای تقویت نظام مردم سالار در کشور و نزدیکی مردم با دولت، برعکس فاصله میان مردم و حکومت در حال افزایش است. نتیجهء آن افزایش ناامنی ها و فقر و بیکاری و فرار سرمایه و فرار مغز ها را در پی داشت. بزرگ ترین اشتباۀ حکومت های پس از بن تا کنون، گزینش افراد فاسد و ضعیف و ناتوان و قوم گرا و عناصر ضدملی در مقام های ارشد دولتی بوده است که سبب عقب زدن متخصصان با ایمان و کارفهم و صادق در داخل کشور شد. و بجای این گزینه به آدمک های فاسد دست چین از کافی ها و نانوایی های غرب فرصت داده شد  تا با اسناد های جعلی به مقام های کلیدی حکومت راه یابند و بجای خدمت به مردم برعکس خیانت کنند. در بسیاری موارد داشتن پاسپورت دومی معیار گزینۀ خوب به حساب می رود و نه تخصص و دانایی و کارایی و شخصیت. این در حالی است که متخصصان و انجنیران و داکتران افغانستان به مراتب شایسته تر از هر نگاه نسبت به آنان هستند.  این سبب شد تا دستگاه های افغانستان عرضه مانور مفسدان از غرب آمده شود و حتا دست آ نانی را هم از پشت بستند که زیر نام جهاد دزدیدند. در عین زمان به شماری ها فرصت داده شد تا با ساختن دیوار هایی از انسان های فاسد و متملق و خوش باش و طوطی های خوش رفتار و آری گویان احمق و نادان و زن باره، به دور رهبران حکومت، تیغ از دمار رهبران بیرون کردند و آنان از مسائل اساسی کشور بی خبر بمانند و در بسیاری موارد چنان اطلاعات زدایی شده که رهبران در حاشیۀ حوادث کشورباقی بمانند و  نتیجۀ این همه زد و بند ها و سازش های پیدا و پنهان چه از سوی خارجی که بر مردم افغانستان تحمیل شده  و چه در سطح داخل از سوی مقام های ارشد بر مردم افغانستان تحمیل شده است که امروز مردم افغانستان در سیاه روزی نشسته اند و سیاه ترین روزگار را در تاریخ کشور خود بدرقه می کنند که بدبختانه امروز ناگزیرانه شاهد آن هستیم.

این کوتاهی ها و کاستی ها در سیاست امریکا در افغانستان سبب شده تا نه تنها پایه های دموکراسی در کشور  استحکام پیدا نکند و نهاد های دموکراسی و بنیاد های دفاع از حقوق بشر تقویت نشوند و از داشتن مواضع مستقل و ملی بدور بمانند، بلکه بدتر از آن اختلاف گروهی، سیاسی، قومی و تباری را در کشور دامن زد. این همه دست به دست هم داد تا یک حکومت قوی و با اقتدار ملی در افغانستان تشکیل نشود. حمایت های جناحی و رعایت نکردن اصول و ارزش های مردم سالاری از سوی خارجی ها سبب شد که حکومت های پس از بن چه دورۀ موقت و چه دورۀ انتقالی و بعد از آن دو دوره ریاست جمهوری آقای کرزی و یک دوره هم از آقای غنی، به حکومت های ناجور و معامله گری تبدیل شوند که بیشترین مقام های آنان متهم به فساد و قوم گرایی بوده و نتوانستند تا اعتماد و باور مردم را به خود جلب نمایند. این معامله گری ها  سبب شد تا انتخابات افغانستان در هر دوره به تقلب برود و نهاد های جهانی تقلب های انتخاباتی دورۀ پیشتر انتخابات افغانستان را از بدترین انتخابات های جهان معرفی کرد و انتخابات دور اخیر هم بدنام تر از آن ار آب بیرون شد. 

چنانکه شاهد هستیم، پس از آن که تلاش های استاد سیاف و حامد کرزی برای مصالحه میان آقایان غنی و عبدالله به نتیجه نرسید و خلیل زاد هم نتوانست، بن بست را بشکند و بستۀ پیشنهادی ارگ برای تیم ثبات و همگرایی مبنی بر چهل درصد سهم داشتن در قدرت و در راس قرار گرفتن عبدالله در راس شورای صلح و طرح چهل درصدی  به اضافۀ ریاست جمهوری و شصت درصدی به اصافۀ ریاست اجرایی از سوی عبدالله به نتیجه نرسید. پیشنهاد این بسته ها از دو طرف تنش ها میان خلیل زاد و صلاح الدین ربانی رانیز در پی داشت و حتا خلیل زاد از سوی تیم ثبات متهم به طرفداری از غنی شد تا آنکه هر دو تیم اعلان به برگزاری تحلیف کردند. اما میانجیگران داخلی و خارجی دوشنبه شب باز هم تلاش کردند تا میان هر دو تیم مصالحه بوجود آورند و بالاخره خلیل زاد پس از تماس های پنجگانه با آقایان عبدالله و غنی توانست، برگزاری مراسم تحلیف را چند ساعت به تاخیر افگند و در همین شب داکتر عبدالله و داکتر غنی نیز با هم دیدار کردند. رسانه های اجتماعی از دو طرح یکی تشکیل حکومت توافقی و دیگری هم باطل شدن انتخابات و دوام حکومت وحدت ملی تا زمان عملی شدن برنامۀ صلح خبر دادند. هرچند در رسانه های دیگر از نقش پمپئو بحیث میانجی نیز نام نبردند و اما رسانه های اجتماعی از نقش او با خلیل زاد بحیث میانجی سخن گفتند. برگزاری مراسم تحلیف تا سه بجۀ عصر روز دوشنبه به تعویق افتاد و مردم افغانستان در موجی از نگرانی های کشنده منتظر بودند که ممکن تلاش های میانجیگران داخلی و خارجی نتیجه بدهد. ساعت یک و نیم بعد از چاشت نهم مارچ ایران انترنشنل از آدرس فضلی خواسته های عبدالله را شصت درصد مقام های سیاسی در حکومت به شمول نخست وزیری ریاست شورای عالی صلح عنوان کرد که طرف قبول ارگ واقع نشد. گفتنی است که این گزارش ها را منابع مستقل و موثق تایید نکردند. خلیل زاد پس از اجرای مراسم تحلیف در تویتر خود نوشت: : من بیشتر هفتهٔ گذشته را صرف مساعی نمودم تا رئیس جمهور  در مورد یک حکومت جامع و فراگیر توافق کنند. ما به کمک خویش ادامه خواهیم داد. وی افزود که هر دو رهبر امروز در اظهارات شان واضح نمودند که برای پایان بخشیدن به بحران سیاسی، آنان برای گفتگوها آماده اند، و صلح و آشتی اولویت دارد. این اعلان رئیس جمهور غنی که فرمانی صادر خواهد کرد تا زمینه برای تبادله شمار قابل ملاحظه زندانیان مهیا گردد و تشکیل یک تیم مذاکره کننده ملی با حمایت گسترده را رهبری خواهد کرد، سبب ایجاد تحرک بسوی مذاکرات بین الافغانی میگردد.

اشتراک خلیل زاد با سفیر امریکا در مراسم تحلیف آقای غنی نقش میانجیگرانۀ او را زیر پرسش برد و خشم عبدالله را برانگیخت. از همین رو بود که فردای روز تحلیف آقایان عبدالله و کرزی از دیدار با خلیل زاد اجتناب کردند. کرزی در یک اعلامیه امریکا را متهم به حوادث کنونی در افغانستان کرد. مایک پمپئو وزیر خارجۀ امریکا پس از اجرای تحلیف اعلان کرد که امریکا با هر اقدامی  برای ایجاد حکومت موازی و استفاده از زور برای حل اختلاف سیاسی سخنت مخالف است. دو روز بعد خلیل زاد به رسانه ها گفت: ” “امریکا از حکومتی که داکتر عبدالله عبدالله و تیم‌اش شامل آن باشد، طرفداری می‌کند.” خلیل زاد در همان روز دیدار مختصر ده دقیقه ای با عبدالله نیز داشت. پنجشنبه شب آقایان استاد سیاف، حامد کرزی، خلیل زاد و حمدالله محب در خانۀ عبدالله با او دیدار داشتند و هم چنین صبح روز شنبه نیز خلیل زاد و سفیرامریکا بازهم با داکتر عبدالله دیدار داشتند. هرچند  جزییات  این گفت و گو ها به رسانه ها درز نکرد و اما فهمیده می شود که تلاش های نفس گیری از سوی میانجیگران داخلی و خارجی به شدت ادامه دارد تا بن بست کنونی بشکند و راه برای مصالحه باز شود. وضعیت کنونی کشور گواۀ آن است که امریکایی ها نتوانستند، اوضاع افغانستان و روابط قدرت در این کشور را درست مدیریت کنند  و حالا پا درگل مانده اند و سخت تلاش دارند تا با تشکیل یک حکومت آقایان عبدالله و غنی را در یک حکومت جمع نمایند. خلیل زاد با اشتراک خود در مراسم تحلیف آقای غنی بخاطر وعدۀ رهایی زندانیان نقش خود را بحیث میانجی زیر پرسش برد و با اعلام این که ” امریکا از حکومتی حمایت می کند که عبدالله در آن باشد و در گفت و گو با طلوع سخن از آشتی طالبان با اتحاد شمال زد و این سخنان او در واقع از وزنۀ آقای غنی کاست و خواست ، نوعی توازن را به سود اتحاد شمال رقم بزند. در این فضای مبهم، مردم منتظر اند که هرچه زودتر تلاش های میانجیگران به نتیجه برسد، اما با تاسف هنوز هم که هنوز است، فضا خاکستری و در ضمن کرونایی بوده و همه چیز در هاله ای از ابهام به نظر می رسد. یاهو

مجتهد شبستري و عقلِ خود بنيادِ يک مسلمان

حجة الاسلام محمّد مجتهد شبستري، استاد کلام جديد در دانشگاه تهران، نخستين روحاني شيعه است که در عين اِشراف به آموزش هاي حوزهاي بافلسفه تحليلي، بويژه روش تأويل (hermeneutics) جديد، نيز آشنائي گسترده دارد و نظريات جالبي در تعيين جايگاه دين و کاربُرد علوم و فن آوري هاي مُدرن در زندگي امروز مطرح ساخته است. پيش از وي بسياري از دانش آموختگان حوزه هاي علميّه، از سيّد جمال الدين اسدآبادي (افغاني گرفته تا محسن کديور، پيرامون رمز پيشرفت غرب و علّت عقب ماندگي جهان اسلام غور کرده بودند، امّا آگاهي چنداني از فلسفه مدرنيسم و ظهور عقل خود بنياد که بنيانگذار دانش هاي روشمند امروز باشد، نشان ندادند. مجتهد شبستري با مطالعه برخي ازآثار نويسندگان آلماني، مانند شلايرماخر (Friedich Scleiermacher)و پُل تيليخ(Paul Tillich) و کارل بارث (Karl Barth)و، مهمتر ازآن، ب اداشتن فکري بازو ذهني استدلال پذير مي تواند ادعاي شناخت اسلامي تازه اي از جايگاه دين و مدرنيته داشته باشد.

مجتهد شبستري بيش از سي سال است که نوشته هاي خويش را در نشريه هاي مختلف ايران در زمينه هاي دين و اجتماع منتشر ساخته. امّا، با انتشار ايمان و آزادي (1376)، هرمنوتيک کتاب و سنت (1381) نقدي بر قرائت رسمي از دين: بحران ها، چالش ها، راه حل ها (1381) و تاملاتي در قرائت انساني از دين است که وي اشتياق خويش را به تعيين حدّ دين و شناخت آزادي انسانِ (خود بنياد) آشکار ساخته. البته همان گونه که خواهيم ديد در بخش هاي «معرفت ديني»، «پيش فهم ها و مقبولات ذهني موجود» و «عصري بودن شناخت» سخنان مجتهد شبستري به گفته هاي دکتر عبدالکريم سروش بسيار نزديک مي شود. اما اين شباهت کمتر به مرتبه اقتباس، يا داد و ستد مشروع، مي رسد زيرا نه تنها مآخذ مجتهد شبستري با منابع سروش، که بيشتر به زبان انگليسي است، تفاوت مي کند، بلکه در مسائلي چون «ايمان»، «تجربه ديني» و «عقل خود بنياد» و، مهمتر از آن، شفافيّت و روشني بيان، اصالت کار مجتهد شبستري انکارناپذير به نظر مي رسد.

مجتهد شبستري فلسفه يونان را نشأت بخش و به بارآورنده عقل منطقي در ميان مسيحيان و مسلمانان مي بيند. پيش از برخورد با يونان، عقل مسيحي برآن بود که خداوند خود را بر انسان آشکار مي سازد و او را راهنمايي مي کند. لوتر تفسيري در معناي وحي پديد آورد وگفت: «وحي حادثه اي است که وقتي اتفاق مي افتد سراپاي وجود آدمي دگرگون مي شود و تولد جديدي مي يابد.»5 اين برخورد وحي با انسان، به عبارت ديگر وحي شدن يک پيام در فکر انسان نکته اي است که مجتهد شبستري اززوايا و زبان هاي گوناگون به آن مي انديشد و مي پردازد. جالب برداشتي است که وي از عقل خود بنياد در طرز تفکّر غرب دارد. او مي گويد که در تفکّر مغرب زمين عقل در سه مرحله خود را متجلي کرد. در مرحله اول، که در افکار سنت اگوستين بالنده مي شود، پندار براين است که عقل با اصول و قواعدي که در طبيعت او گذاشته شده جولان مي کند و خود انسان در پي ريزي اين اصول و قواعد نقشي ندارد. در مرحله دوم «طبيعت از صورت جهان بسته مسقّف بيرون مي آيد و به صورت يک جهان شونده متکامل جلوه مي کند که ديگر با مکان و زمان محدود نمي شود.»6 مهم جايگاه انسان و خدا دراين طرز تلقّي استکه مجتهد شبستري به اين گونه بيان مي کند:

انسان هم که رفتار کننده با اين جهان است، خود را واقعيّتي مثل جهان بي مرز مي يابد. در اين مرحله چيزي که اصولاً غيرقابل تحقيق باشد معني خود را از دست مي دهد.

در تفکّر مغرب زمين عقل در سه مرحله خود را متجلي کرد. در مرحله اول، که در افکار سنت اگوستين بالنده مي شود، پندار براين است که عقل با اصول و قواعدي که در طبيعت او گذاشته شده جولان مي کند و خود انسان در پي ريزي اين اصول و قواعد نقشي ندارد. در مرحله دوم «طبيعت از صورت جهان بسته مسقّف بيرون مي آيد و به صورت يک جهان شونده متکامل جلوه مي کند که ديگر با مکان و زمان محدود نمي شود.»6 مهم جايگاه انسان و خدا دراين طرز تلقّي استکه مجتهد شبستري به اين گونه بيان مي کند:

انسان هم که رفتار کننده با اين جهان است، خود را واقعيّتي مثل جهان بي مرز مي يابد. 

در مرحله دوم «طبيعت از صورت جهان بسته مسقّف بيرون مي آيد و به صورت يک جهان شونده متکامل جلوه مي کند که ديگر با مکان و زمان محدود نمي شود.»6 مهم جايگاه انسان و خدا دراين طرز تلقّي استکه مجتهد شبستري به اين گونه بيان مي کند:

انسان هم که رفتار کننده با اين جهان است، خود را واقعيّتي مثل جهان بي مرز مي يابد. در اين مرحله چيزي که اصولاً غيرقابل تحقيق باشد معني خود را از دست مي دهد. البته در اين مرحله خدا هنوز قابل تصوّر است… خدا واقعيّتي است که اساس کلي اين جهان بي مرز است. 

مرحله سوم تجلي عقل وقتي است که عقل خود را واقعيّتي مي بيند خود بنياد. اين عقل آدمي است که جهان را جهان مي کند. همچنين آدمي است که اصول اخلاق را تعيين مي کند و به آن معني مي دهد. دراين جا نقش زبان در معنابخشي به جهان پديدار مي شود:

چکیده: طرح مفصل «مکتب تفکیک » در ویژه نامه کیهان فرهنگی در سال 1371 و سپس انتشار کتابی با همین عنوان از سوی جناب آقای حکیمی، سبب شد که این موضوع بار دیگر در محافل فرهنگی کشور به عنوان یکی از مباحث جدی و قابل تامل مطرح شود و گفتمان جدیدی را در حوزه اندیشه دینی وارد کند . یکی از بازتاب های این موضوع، مقاله ای بود که در چند عنوان به تلخیص و جمع بندی اندیشه های مکتب تفکیک پرداخته بود و آقای حکیمی در مقاله بلند حاضر به شرح و بررسی آن عناوین همت گماشته است . هدف از این مقاله، چنان که ایشان خود گفته است، آشتی دادن میان دو طرز تفکر تفکیکی و غیرتفکیکی است و از این رو، به نقل قول های متعدد از بزرگان فلسفه و عرفان پرداخته و آنها را تاییدی بر مکتب تفکیک دانسته است . در تلخیص زیر تا حد امکان از نقل اقوال یادشده پرهیز کرده ایم . 

اصول و محورهای کلی ای که نمایانگر مکتب تفکیک است و نشان می دهد که اتهام اخباری گری و عقل گریزی به صاحبان این نظریه، اتهامی واهی و بدون دلیل است، از این قرار است: 

فقها، محدثان و بسیاری از متکلمان شیعه بر این عقیده بوده اند که باید میان معارف وحیانی و داده های فلسفی یا عرفانی تفکیک و از آمیختن این دو حوزه سخت پرهیز کرد . در مقابل، فیلسوفان یا عارفان مسلمان اصولابر این باورند که آنچه از طریق عقل یا شهود عرفانی حاصل می شود، نه تنها با حقایق دینی ناسازگار نیست، بلکه گوهر و باطن معارف وحیانی به حساب می آید . این اختلاف که گاه به ستیزه های پردامنه ای تبدیل شده است، عمدتا ریشه در برداشت های متفاوت از ماهیت دین و عقل و چگونگی ارتباط آنها با یکدیگر دارد .

بنابراین ما با همه ارزش و احترامی که برای فلسفه و فلسفه خوانان و تالیفات فلسفی قائل هستیم، فلسفه را مبنای نهایی ناخت حقایق نمی دانیم; زیرا شناخت حقایق باید از طریق علم وحیانی و با تعقل وحیانی حاصل شود و عقل به خودی خود از فهم همه حقایق ناتوان است و خود فلاسفه نیز فلسفه را «شناخت حقایق به قدر طاقت بشری » تعریف کرده اند . البته علم منطق روشی است مانند دستور زبان و ربطی به جوهر مطالب فلسفی ندارد و کسی که داده های فلسفی را در مسائل مختلف الهیات نمی پذیرد و سخن نهایی نمی داند، لازم نیست که از منطق و استدلال استفاده نکند .