یاد دهانی :« نگرشی بر بینشهای سور ریالستی در غزلهای بیدل» نام نوشتهیی است از دوست ارجمند، نویسنده و استاد دانشگاه کابل،احمد ضیا دستور. تاریخ این نوشته به سنبلۀ ۱۳۷۲خورشیدی بر می گردد. ما در آن سالها در انجمن نویسندهگان کار می کردیم، چه سالهای دشواری بود. هرکوچه در شهرکابل به گذرگاه مرگ میماند. با این حال انجمن نوسندهگان گاه گاهی در پیوند به جایگاه و کارنامههای شخصیتهای فرهنگی کشور نشستهایی را راه اندازی میکرد. یکی از این نشست ها در پیوند به ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل بود.
تا یادم میآید استاد ضیا دستور در این نشست، این نوشتۀ خود را ارائه کرده بود. چندی پیش در میان انبار کتابها، مجلهها و ورقپاره های پراگندۀ خود به دست نویس دستور برمی خوردم؛ اما به گونۀ مشخص یادم نمی آید که این دست نویس چگونه نزد من باقی مانده است. چرا دستور آن را به من داده است.
این روزها بار دیگر با این نوشته برخوردم، در ذهنم گذشت که شاید این یگانه دست نویس مقاله باشد. چنان بود که به گفتۀ مردم کمر همت را در قرنطین کرونایی بربستم و نوشته را تایپ کردم. فرستادم به سایت های ادبی کشور تا باشد که به آن دوست عزیز ضیا دستور که در ذهن من هماره چنان تندیسی از برادری و نجابت بود برسد. باز هم به گفتۀ مردم پس از آن که سرخود کرد و ملک خدا ، دیگر نمیدانم که در کدام گوشۀ این سرای سپنج زندهگی به سر میبرد.
درود دستور ارجمند، میدانم زمانی که چشم هایت بر سطرهای این نوشته می لغزد خاطره های زیادی در ذهنت بیدار میشوند، شاید هم زندهگی خود خاطره هایی است که ما هیچگاهی فرصت روایت آن را نیافتیم. قامتت بلند و روزگار به کامت باد، برای تو دلتنگم خیلی!
پرتونادری
نگرشی بر بینشهای سوررئالیستی
در غزلهای بیدل
ا.ضیا دستور
ابوالمعانی بیدل آخرین قلۀ رفیع شعر کلاسیک در زبان فارسی دری و واپسین بال پرواز عرفان گرانبار اسلامی در شعر ماست. از این هردو دیدگاه، ابوالمعانی بیدل بایست در مرکز پژوهشهای فراوانی قرار میگرفت که شایسته و سزاوار اوست.
هرچند نمیتوان گفت که دامنۀ پژوهش و شناخت فرهنگ عظیم اسلامی در حوزۀ فرهنگی که ما بدان پیوند داریم و به گونۀ اخص گسترۀ پژوهش در زمینۀ عرفان والا جایگاه اسلامی و بازتاب آن در شعر کلاسیک فارسی دری، با درنظر داشت گنجینۀ واقعاً بزرگ کمی و کیفی پژوهشها، تواند به پایان رسید؛ اما میتوان گفت که به جز ابوالمعانی بیدل که در این گستره ناشناخته مانده است. در پیوند به بزرگان دیگر کارهای ارجناک و فراوانی به سر رسیده است.
حوزۀ فرهنگی ما در شناخت این بزرگمرد، مسئولیت خاص دارد، به ویژه کشور ما و فرهنگیان ما. با تاسف باید گفت که این مسؤولیت ویژه پیش از آن که ما آن را در عمل ادا سازیم، از سوی محققان و پژوهشگران کشورهای برادر فرهنگی خاطر نشان شده است و این مسئله با در نظر داشت ضعف و زوال زبان فارسی دری در هند، پاکستان و کوششهایی برای برچیدن دامن این زبان و فرهنگ از این کشورها اهمیت استثنایی پیدا میکند.
به گونۀ کل پژوهش در زمینۀ فرهنگی _ ادبی که با صراحت میتوان آن را « بیدل شناسی» نامید می تواند چند مشخصۀ بارز داشته باشد:
- پژوهشها در زمینۀ عرفان اسلامی و تجلی آن در آثار و افکار بیدل،
- پژوهشها در زمینۀ « سبک شناسی» در ادبیات فارسی دری از دیدگاههای جامعه شناختی، هنر و ادبیات و تحول سبک و زبان شناختی،
- بیدل به مثابۀ آخرین قلۀ رفیع شاعران کلاسیک عارف در زبان و ادبیات فارسی دری که به بیانی، شاعران عارف ما، بزرگترین شاعران در فرهنگ ما و در فرهنگ جهانی اند.
اما دامنۀ پژوهشها و شناخت در بستر رودخانۀ بزرگی که فرهنگ اسلامی و به گونۀ برجسته، عرفان اسلامی و بازتاب آن در شعر فارسی دری در چه زمینهیی انکشاف خواهد یافت؟ یافتن پاسخ درست و مطمئن به این پرسش، یکی از مسائل اساسی در سرنوشت وضعیت کنونی فرهنگ معاصر ماست.
غرب، در شناساندن، پخش، و نشر ارزشهایش به کمک توانمندیهای گوناگون در همه عرصهها تردست و پیشدست است. چنان که فرصت نداده است، اقصای غیرغربی، برای شناخت و سره کردن ارزشهای « فرهنگ غرب» که اکنون به فرهنگ مسلط در جهان و به « فرهنگ جهانی» بدل گردیده است؛ تامل کند. از سوی دیگر این مسأله به بیمایهگی در شناخت آن ارزشها پیوند دارد.
غربزدهگی، نمودی از چیرهگی و تسلط شگفتی انگیز تمدن و فرهنگ غرب از یک سو و پذیرایی پذیرندهگان از سوی دیگر است که هریک، علتهای گونهگونی دارد.
شناخت ارزشهای « فرهنگ جهانی» و « فرهنگ خودی» در مطالعه و بررسی پدیدههای فرهنگی در ایجاد پایههای فرهنگ استوار و غنا مند اهمیت اساسی دارد. به دور افگندن و نادیده گرفتن تمامی و یا بخشی از فرهنگ جهانی به عنوان فرهنگ منحط و بیگانه در هرگونه شرایطی، شاید کار بخردانه نباشد. همچنان تعصب در زمینۀ حفظ نمودهای فرهنگ سنتی که به درد پیشرفت نمیخورند نیز بخردانه نیست. سنتپرستی و غربزدهگی پشت و روی دو سکه اند.
زمانی که از دیدگاههای سوره ریالستیک بر غزلها ابوالمعانی بیدل، این آخرین قلۀ رفیع شعر کلاسیک فارسی دری و عرفان گرانسنگ اسلامی می نگریستم، این اندیشه در ذهنم گذشت که اگر ما در شناخت ارزشهاای والای فرهنگی خویش همپای با جهان غرب میبودیم، اکنون باید همه شاعران غرب، به ویژه سورریالیستها می نشستند و شعر بیدل میخواندند. هرچند چنین نشد و این امر ذرهیی هم از ارشهای والای شعر بیدل را نتوانست کاست؛ اما حتی در جغرافیای فرهنگی خود نیز شهرت و اعتبار سوررئالیسم را گاهی بیشتر از بیدل و سبک هندی در شعر دیگر فارسی دری مییابیم و این نکته قابل تامل جدی تواند بود.
در برخورد با ارزشهای فرهنگ جهانی و ارزشهای خودی، فاصله یا حتا خلا عمیقی وجود دارد:
- نارسایی و ضعف در شناخت ارزشهای فرهنگ خودی،
- نارسایی و ضعف در شناخت ارزشهای فرهنگی جهانی،
- نارسایی و ضعف در معرفی ارزشهای فرهنگ خودی در عرصۀ فرهنگ جهانی.
در این نوشته اصول مکتب ادبی سوررئالیسم در غرب، در نظر بوده است؛ اما به علت کمبود منابع معتبر در باب ویژهگیهای شعر ابوالمعانی بیدل و سبک هندی برای نگارنده اتخاذ روش بالمقابل ممکن نبود. امیدوارم که این امر بر غربزدهگی نویسنده تلقی نشود و نارساییهای این کار توسط پژوهشگران ما به کمال برسد.
رضا براهنی در کتاب « طلا در مس» در مقالۀ طلا در مس در پیوند به شعر مولوی و همگونیهای آن با سوررئالیسم، رمبو و فروید مقایسههایی دارد. الگوی کار این نوشته نیز با توجه به همان مقاله ریخته شده است. شاید این روش در برسیهای ادبیات تطبیقی در زمینۀ شعر فارسی دری تا پیدایی روش سودمند دیگر یک امر مناسب بوده باشد. در این نوشته؛ اما برای آن که سخن به درازا نکشد، از بحث در پیوند به مکتب ادبی سوررئالیسم و معرفی آن به این امید که خوانندۀ علاقمند خود به آن خواهد پرداخت می پرهیزم؛ اما یادآوری نکتهیی را ضروری میپندارم و آن، این که از مکتب ادبی سوررئالیسم، اصول و ویژهگیهای کار شاعرانه و شعر، مورد نظر بوده اند. چه در این سو، آن گاه که ابوالمعانی بیدل مطرح میشود، در مضمون شعرش عرفان تابناک اسلامی آشکار است که این کارمایۀ شگفتی انگیز را هرگز نمیتوان از شخصیت او و شعر او جدا کرد.
سوسیالیزم غرب، فاقد این درون مایه است و نتوانسته است که به آن دست یابد. بینشهای سوررئالیستی چند قرن پیش از پیدایی مکتب ادبی سوررئالیسم در سدۀ حاضر در شعر برخی از شاعران سدۀ هژدهم انگلستان، پیشگامان مکتب ادبی رومانتیزم ، شاعران و نویسندهگان سدۀ نزدهم، وجود دارد؛ اما سورریالیزم به مثابۀ یک مکتب ادبی با انتشار اعلامیهیی در سال ۱۹۲۲ موجودیت خود را اعلام داشت. بنیانگذاران مکتب ادبی سوررئالیسم با توجه به «طبیعت برتر» و
« ضمیرناخودآگاه» با الهام از بررسیهای روان شناختی فروید و سپس یونگ، اساس کار این مکتب خود را پی افگندند.
بخشی از دستآوردهای مکتب ادبی سورریالیزم، نظریهپردازیهای بنیادگذاران این مکتب است که در قالب بررسیهای روان شناختی و زیبایی شناختی ارائه شده اند؛ اما شاعران سورریالیست در کار شاعری، بیشتر به نیروی تخیل و الهام توجه داشته اند. نیروی تخیل و الهام، شاعر را وا میدارد تا از عینیت اشیا و حالت شاعر به سوی ذهنیت حرکت کند و اشیا و حالات را دیگرگونه و قابل آمیزش و دسترسی سازد. از نمایندهگان شعر مکتب سورریالیزم بودلر، رمبو، مالارمه و پل الوار مشهور اند.
در جهان ذهنی شاعر که به کمک الهام و تخیل برپا میشود نیاز روانی انسان گرایش نیرومند درونی شاعر برای تحقق احساس دنیایی که چنین است و یا باید باشد و حواس ما در لحظههایی عادی نمی تواند آن را آن چنان دریابد، متجلی میشود. شاعر عارف در دگرگونی حالت روانی و ذهنی خویش، احساسی را بیان میکند که در حوزۀ « واقعیت برتر»، قرار دارد و آن بیان احساس نزدیکی با معبود است:
ابوالمعانی بیدل:
به یاد محفل نازش سحر خیز است اجزایم
تبسم تا کجاها چیده باشد دستگاه آن جا
( کلیات ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل، غزلیات، ج اول، ریاست تالیف و ترجمه، ۱۳۴۱، ص ۱-۱ )
یا:
نه از موج نسیم است این قدرها جوش بیتابی
شب شوق کسی در رقص دارد نبض دریا را (۳۲- ۲)
در فضای ذهیت مطلق اشیا کیفیتهای انسانی مییابند و دارای شور و حال عرفان میشوند و مانند شاعر عارف که در جذبۀ عشق قرار دارند. شاعر بدین وسیله با هویت بخشیدن به اشیا و اشیا را چون خود دیدن و فهمیدن، کششی به سوی بینش در وحدت ایجاد می کند.
بیدل:
سراپا محو شو تا جمله آگاهی شود بیدل
به قدر گم شدنها هرکسی این جا رهنما دارد ( ۴۱۷-۲)
یا:
بیدل خبر خلوت از حلقۀ در جستم
گفت آن چه درون دارد، پیداست ز بیرونها
یا:
هرچه میبینم تپش آمادۀ صد جستوجوست
زین بیایان نقش پاهم نیست بی آواز پا (۶۹-۱)
حرکت ذهنی شاعر در سورریالیزم به سوی حالتها و اشیا در جهت تلطیف مطق آن ها و نزدیکی بیحد آن ها با روح شاعر است. شاعر با نیروی تخیل، واقعیت و عینیت اشیا را میگیرد و واقعیتی برتر به آنها میبخشد. شاعر عارف نیز با همان تخیل پربار، واقعیت اشیا را به دور میریزد و واقعیت نوی را جاگزین آن میکند.
شاعر عارف از این جهان تلطیف شدۀ ذهنی راهی به سوی ماورای اشیای ذهنی شده میگشاید.
بیدل:
ذره را دیدم پرافشان هوای نیستی
نقطهیی از انتخاب دفترم آمد به یاد
در گریبان غوطه خوردم، رستم از آشوب دهر
کشتی ام میبرد توفان، لنگرم آمد به یاد (۵۵۷-۲)
یا: یک غنچه صد گلستان، آغوش میگشاید ۴۱۵-۲)
تخیل پربار شاعر عارف در کوچکترین و ظریفترین اشیا نیز جهانی را تصویر می کند که در آن حالات نامریی هویت زنده تجسم می یابند.
بیدل:
بس که تنگ است فضایی چمن از نالۀ من
بر زمی برگ گل از سایه نهد پهلو را
یا:
تا نظر می کنی از کسوت رنگ آزادیم
رنگ گل، چند به زنجیر نشاند بو را ( ۱۱-۱۰)
یا:
شب چو شمعم وعدۀ دیدار در آتش نشاند
تا سحر آیینه از خاکسترم گل کرد و ریخت
خلوت رازم بهشت غیرت طاووس گشت
رنگها چون حلقه بیرون درم گل کرد و ریخت ( ۲۶۸-۱)
شاعر سورریالیست، در دنیای خیال و دگرگون کردن کیفیت اشیا به استعاره سازی، ایجاد سمبول و اسطوره میپردازد. هرچند در سورریالیزم بیان سمبولیک و اسطورهیی بیشتر جنبۀ فردی دارد. شاعر عارف نیز از حلول در اشیا و ایجاد فضای ذهنی به آفرینش استعاره و سمبول و اسطوره میپردازد؛ اما این تصویر سازی در شاعر عارف فردی باقی نمی ماند و به سمبولها و اسطورههای جمعی مبدل میشود و راهی به سوی « حقیقت برتر»و « وحدت» می برد. این تصویرهای ذهنی و شعری برای شاعر عارف چنان بال پرواز در فضای خاصی هستند.
بیدل:
روح را از بند ظلمانی گذشتن مشکل است
هرگره منزل بود در کوچۀ نی ناله را ( ۹-۱)
یا:
ز بحث شورش دریا نبازد زنگ تمکینت
چو گوهر گر بفهمی معنی درس تأمل را ( ۲۵-۲)
ما قافلۀ بر نفس موج سرابیم
چندین عدم آن سوست صدای جرس ما ( ۵۵-۲)
مگر قافلهیی بر نفس موج سراب، استعارۀ گویا و پویا برای نشان دادن رخ و چهرۀ اصلی بشر از دیدگاه این شاعر عارف نیست؟
این استعاره روشن و همه جهانی ست. سراب در همه جا به یک گونه است و در اقصای جهان قافلۀ بیصدا و بیجاتن سراب به یک گونه در حرکت است و خود، تصویر مجازیست. این قافلۀ انسان و بشر چیزی مجازی و گم شدنیست. صدایی ندارد این قافلۀ انسان و بشر چیزی مجازی و گم شدنیست. صدایی ندارد؛ اما چندین وادی آن سوتر آن گاه که به جلوهگاه حقیقت راستین و آن تصویر حقیقی برسد به صدا در می آید و جلوۀ مجازی به جلوۀ حقیقی بدل میشود. این استعاره، استعارۀ تعمیم پذیر غیر فردیست و با تار و پود این دنیا پیوند دارد.
صدایی از درای کاروان عجز می آید
که حیرت هم به راهی می برد گم کرده راهان را ( ۱۲-۳)
نیروی تخیل تکانۀ نیرومندی برای کشف و شهود است. بدین وسیله دنیای دیگری در ورای ظواهر کشف می شود. دنیای جدید مکشوف، نیمه پنهانی دنیای واقع است و کشف شاعر عارف، گویی نیم چهرۀ ناپیدا را می نمایاند و این تصویر را کمال و کلیت میبخشد.
یونگ که بخش مهمی از روان شناسی معاصر با کشفهای او در دنیای روان آدمی پیوند دارد در زمینۀ نیروی تخیل چنیین می اندیشد: « نیروی تخیل و شهود، برای فهم ما دارای منتهای اهمیت است. گرچه عقیدۀ معمول عام این است که این دو بیشتر برای شاعران و هنرمندان پر ازرش است ( در امور “محسوس” نباید به آنها اطمینان کرد)، حقیقت این است که به همان اندازه در تمام مدارج عالی علوم، جنبۀ حیاتی دارند. در این جا آنها به گونۀ منظم نقش مهمتری ایفا میکنند – نقشی که هوش ” تعقلی” و کاربرد آن را در یک مسألۀ اختصاصی تکمیل میکند.» ( یونگ و سمبولهایش)
صدایی که ازورای قافلۀ عجز به گوش ابوالمعانی بیدل می رسد، صدای اشراق، کشف الشهود است. صداییست که از حالت عجز، یعنی حالت قرارگرفتن در برابر شگفتیها و عظمتها و بهتزدهگی دست میدهد. کاروان، استعارۀ تسلسل و پیوندهاست که به گونۀ منظم آن صدا، کشف و شهود را تکرار میکند و به یاری آن شگفت ماندهگی و بهت میرسد و ندا میدهد که این حیرت، خود راهیست و مقامیست؛ مگر وقوف و آگاهی یافتن از یک عظمت و یا شگفتی و زیبایی خود راهی به آن کشف نیست؟
سورریالیزم، با تکیه بر تصاویر رویا که مکان و زمان معینی در آن احساس نمیشود، برای بخشیدن حالت ذهنی مطلق به تخیل، تصویرهایی در بی زمانی و بیمکانی ایجاد میکند.
شاعر عارف نیز چنان در کیفیتهای اشا مستحیل میشود که از این حالت، اشیا و حالتهای روانی خود به خود از زمان و مکان تهی می شود.
شاعر عارف، بابال نیرومند تخیلش چنان پروازی را انجام می دهد که گویی زمان را توقف داده و مکان را از ظرفیت تهی کرده است. در این زمینه گویا نظریۀ نسبیت انشتین و تیوری فزیک کوانتم را در نظر دارد.
بیدل:
بیدل آزادی گر استقبال آغوشت کند
آن قدر واشو که نتوان بست مضمون ترا (۱۰۷-۲)
یا:
ساز اظهار جز انجام نفس هیچ نبود
خواستم درد دلی سر کنم آغاز نماند ( ۵۴۵-۳)
یا:
غبار قافلۀ دوش بوده است امروز
وصال رفته و اکنون خیال می گذرد ( ۵۵۹-۴)
یا:
هرکجا رفتم، نرفتم نیمگام از خود برون
صد قیامت رفت و امروز مرا فردا نکرد ( ۵۹۰-۲)
یا:
الفت خویشم بیانگردی واماندهگی ست
هردو عالم طی شود گامی که از خود بگذرد ( ۹۴۰-۳)
یا:
ز جیب هرمژه آغوش می چکد این جا
بیا که جای تو در چشم دوستان خالیست ( ۲۳۳-۳)
یا:
شاعر سورریالیست، گرایش دایمی به ضمیر ناخودآگاه دارد و از این رو در ورای شخصیت ظاهری، به جستوجوی شخصیت واقعی خویش است. شاعر عارف هرچند چنین گرایشی را مدنظر دارد؛ اما نمایاندن آن شخص دیگر در درون شاعر، شخصیت شفافتر، گویاتریست. شخصیتی که اگر شاعر میخواهد رمزی و رازی را بیابد به او روی میکند:
بیدل:
نه گلشن را زما رنگی نه صحرا را زما گردی
به هرجا میبرد شوق تو بیما میبرد ما را (۷۹-۱)
یا:
بیدل از یاد خویش هم رفتیم
کی فراموش کرده است مرا ( ۹۸-۱)
با:
بیدل غریب ملک شناسایی خودیم
جز ما کسی به بیکسی ما نمی رسد ( ۴۶۶-۱)
در سورریالیزم بی اعتقادی و بی اعتنایی به ارشهای زندهگی متعارف به چشم میخورد. این گریز از ظابطههای دنیایی و دستگاهی برای شاعر عارف به معنای در انزوا نشستن نیست – برخلاف آن چه فکر معمول است – ان پشت پا زدن به دنیا پلهیی ست که عارف با طی کردن آن به اوج بلندتری دست مییابد و از پایین به بالا میرسد.
بیدل:
از طاق و قصر دنیا کز خاک و خشت چینید
حیف است پست گیرید معراج پشت پا را ( ۴۹- ۱)
یا:
مرا از پیچ و تاب گردباد این نکته روشن شد
که در راه طلب، معراج دامان است چیدنها ( ۵۱-۲)
شعر سورریالیستیک به اعجاب انگیز بودن تکیۀ فراوان دارد. گویی در این حالت، فعالیت ذهن برای کشف و شهود، نیروی اضافی مییابد. چنان که در شعر ابوالمعانی بیدل نیروی پربار تخیل صداها و سیماها رنگ و بو را در فضای « فراواقعی» هویت دیگری میبخشد. چنین چیزی از اعجاب انگیزیهای بسیار ظریفانۀ شعر بیدل است.
کی میآرد پیام دوستان رفته زین محفل
مگر از نقش پایی بشنوم آواز پا این جا ( ۲۸-۳)
یا:
بر آن سرم که ز دامن برون کشم پا را
به جیب آبله ریزم غبار صحرا را ( ۲۹-۲)
یا:
نیاز ناز باهم بس که یک رنگ اند در گلشن
ز بوی غنچه نتوان فرق کرد آواز بلبل را ( ۲۵-۲)
یا:
طرح قیامتی ز جگر می کشیم ما
نقاش ناله ایم و اثر می کشیم ما ( ۹۳-۲)
یا:
عربان گذشت زین چمن امید و یاس ما
تا بوی گل به رنگ ندوزد لباس ما ( ۹۴-۳)
یا:
از خروش آباد توفان جنون جوشیده ایم
بیصدا نقاش هم مشکل کشد زنجیر ما ( ۱۲۶-۲)
یا:
به هزار پرده بیدل ز دهان بی نشانش
سخنی شنیده ام من که کسی ندیده باشد
یا:
جز نفس در ماتم دل هیجکس دستی نسود
بر چراغ کشته غیر دود، آهی بر نخاست ( ۲۱۰-۲)
شاعران عارف ما و از آن شمار، بیدل که سیمرغهای شعرشان را با بالهای بلند پرواز استعاره ها، سمبولها و اسطورهها پیوند زده اند و در قلمروهای نامکشوف روان آدمی، دنیاهای تابناک یافته اند، بزرگترین نگهدارندهگان سلامت روح و روان بشر اند.
بشر ناتوان را از فرو افتادن در مغاکهای تیره وتار و زندانی ماندن در بیغولههایی تاریک اوهام، نجات بخشیده اند. شاعران عارف ما و از آن شمار بیدل حافظان ناموس روح انسان اند.
آنان خود آیینههای جلوۀ برترین حقیقتها اند و از این دیدگاه خود استعاره، سمبل و اسطورۀ « انسان برتر» و « واقعیت برتر» اند.
کشف پیوسته و همیشهگی این تصاویر که خود «تصویر برتر» این دنیا هستد. روح ما را در بیابانهای پرخطر جستوجو، نگهبان خواهد بود و همین است که یونگ در بررسی غنای سمبولهای طبیعی و بار معنوی آن ها در حفظ توازن روانی و روحی انسان در مقایسه با دوران به اصطلاح « متمدن» امروز به این نتیجه می رسد که: « انسان امروز نمیفهمد که « عقل گرایی» ( که قابلیت واکنش او را نسبت به سمبولها و افکار فوق طبیعی از میان برده است) تا چه حد وی را در برابر« جهات زیر زمینی» روانی عاجز ساخته است.
بشر خود از قید « خرافات» رها کرده است ( یا لا اقل خود او چنین مینگارد)؛ اما در این جریان ارزشهای معنوی خود را به میزان خطرناکی از دست داده است.
سنتهای اخلاقی و معنوی او متلاشی شده و او اکنون بهای این متلاشی شدن را به صورت سرگشتهگی و گسیختهگی جهانی میپردازد… افراد این جامعه معنی زندهگی خود را از دست میدهند و سازمان اجتماعی شان از هم می گسلد و خودشان اخلاقاً فاسد میشوند.» ( یونگ، انسان و سمبولهایش)
شاعران عارف و از آن شمار بیدل که در مضمون گرانبار و پر شکوه عرفان اسلامی به تجدید بنای معنویت انسان دست زده اند و از روان انسان که تصویری ازلی در آن نقش بسته است، گردها زدوده اند، در کلیت هنرمندی خویش به جستوجوی چیزی در آن سوی شعر و به جستوجوی چیزی حتا در آن سوی زیبایی بوده اند. آنان نگهبانان روان انسان در تلاش برای یافتن « حقیقت» بوده اند. سلام و سپاس فراوان به این عنقاهای روان بشر باد که به اسارت دامهای دنیایی در نیامدند.
عنقا شکار کش نشود دام باز چین
کاین جا همیشه باد بدست است دام را
( حافظ)
ا. دستور
سنبله ۱۳۷۲ / کابل