اقتدار و زعامت ملی و حکومت داری خوب ؛ مشتی کوبنده دردهن تروریزم: مهرالدین مشید

اقتدار ملی و زعامت ملی زمانی در یک حکومت مقتدر ملی شکل می گیرند که با حکومت داری خوب کلید بخورد. چنین حکومتی با توجه به شرایط کنونی که مردم افغانستان در نبرد سنگینی با تروریزم منطقه ای و جهانی دست و پنجه نرم می کنند، برای مردم افغانستان حیثیت آب حیات را دارد؛ زیرا اقتدار، زعامت ملی و حکومت داری خوب مشتی کوبنده را ماند که بر دهن تروریزم حواله شود؛ اما هزاران دریغ و درد که افغانستان تا کنون از داشتن چنین تجربه ای محروم بوده است.

مردم این کشور در هر برهه ای از تاریخ قربانی زعمای قومی شده که ارزش های ملی را در گام نخست قربانی قوم و قبیلۀ خود نموده اند. زمامداران بجای آن که انرژی شان را در راستای تقویت اقتدار ملی هزینه کنند و تمامی تلاش های شان را برای ساختن یک  حکومت خوب و خدمتگار مردم  به کار ببرند. برعکس بیشترین وقت خود را صرف اختلاف های سیاسی، قومی و گروهی و زبانی کرده اند. دردناک تر این که چند تا آدم های جاهل و متعصب که در اطراف زعما و سیاستگران جمع شده اند، تمامی هم و غم شان در محور این چرخ می خورده و می خورد که پوهنتنون نباید دانشگاه و دادگاۀ عالی استره محکمه نوشته و گفته شود. این در حالی است که کشور سخت درگیر نبرد با تروریزم است و نیاز به بسیج ملی و ضرورت به به نمایش گذاشتن قدرت ملی و مردم است. این دشواری ها و ناکارایی ها سبب شده که گفتمان شهروند  ملت سازی تاهنوز هم در افغانستان جان نگیرد و یک حکومت مقتدر ملی شکل نگیرد و گذار به دولت – ملت در کشور به گونۀ قانونمند میسر نگردد. چه رسد به آن که امیدی برای حکومت داری خوب در کشور داشت. 

با تاسف که افغانستان پس از امپراتوری ابدالی دستخوش بازی بزرگ بریتانیا و روسیۀ تزاری شد و حیثیت حایل را میان دو قدرت بزرگ پیدا کرد. این در واقع  آغاز مرحلۀ تاریخی گذار از نظام امپراتوری به دولت سرزمینی بود که افغانستان  وارد صفحۀ تاریخی مُدرن شده تا با پیمودن دولت سرزمینی وارد دورۀ دولت- ملت گردید. گفتمان های سیاست ملت سازی افغانستان تحت تاثیر روابط بین المللی و موازی با تحولات نظام بین المللی متنوع اند که برخی به سرانجام رسیده و برخی هم همراه با گسست هایی بوده است که حتا تا کنون ادامه دارد.  شماری مورخان بدین باور اند که گفتمان رعیت سازی در افغانستان در سال های ۱۸۸۰ – ۱۹۱۹ میلادی ادامه یافت واما پس از ان از سال های ۱۹۱۹ – ۱۹۲۹ میلادی به گونۀ گفتمان شبه ملت – شهروند سازی ادامه پیدا کرد. در مراحل بعدی گفتمان یک سان سازی فرهنگی قوم مدار در سال های ۱۹۲۹ – ۱۹۶۳ به پیش رفت و پس از آن گفتمان شبه ملت – شهروند سازی د رسال های ۱۹۶۳ – ۱۹۷۳ ادامه یافت تا آن که با به قدرت رسیدن داوود در سال های (۱۹۷۳ – ۱۹۷۸ گسست و بحران آغاز شد در سال های ۱۹۷۸ – ۱۹۹۲ همزمان به تجاوز شوروی به افغانستان به گونۀ گفتمان شبه توتالیتاریانیسم استالینی ادامه پیدا کرد. پس از سال ۱۹۹۲ – ۱۹۹۶ میلادی گفتمان ملت – امت سازی متاثر از نظام هرج و مرج محص ” ساموئل هانتینگتون” در کشور تداوم یافت و از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ در نتیجۀ جنگ های گروهی و قبیله گرایی بازهم گسست آغاز شد که از آن به عنوان گفتمان رعیت سازی طالبانی یاد شده است. این گفتمان شهروند ملت سازی همراه با گسست و بحران  پس از سال ۲۰۰۱ همزمان به حضور نظامی امریکا در افغانستان تا هنوز ادامه دارد. (1)

درگیری های دوامدار در کشور سبب شده تا نه تنها گفتمان شهروند ملت سازی دچار گسست های مرگبار شود و با بحران ها همراه باشد؛ بلکه حاکمیت رهبران قوم گرا و حکومت های قومی و فاسد و معامله گر و مصلحت بین تیغ از دمار این ملت بیرون کرده است. امروز ما شاهد افغانستان جنگ زده و غرق در فساد هستیم که در نبود اقتدار ملی و حکومت مقتدر ملی نه تنها از داشتن یک حاکمیت انسانی و قانونمدار و حسابده محروم شده است؛ بلکه در آتش تعصب رهبران قوم گرا و آلوده به فساد، دست و پای می زند که به دلیل ضعف حاکمیت  فساد اداری، تقلب، تذویر، فریب، دروغ  و ریا در کنار  کشت، زرع و قاچاق مواد مخدر در آن بدتر از تروریزم  بیداد می کند. امروز می بینیم که جنگ و ناامنی و فساد در موجی از تعصب، خودخواهی و قوم گرایی زمامداران و سیاست گران درکشور سخت بیداد می کند. بجای آن که ما هر روز یک گام به گفتمان شهروند ملت سازی نزدیک شویم تا ازاین طریق به اقتدار ملی و حاکمیت قانون و زعمامت ملی برسیم و حکومت داری خوب را تجربه کنیم، برعکس برمصداق این شعر زنده یاد صوفی وارسته عشقری صاحب: دیگران هر روز بالا می روند  –  ما هنوز هم  رو به پایان می رویم. حال که کرونا در کنار ترویزم و مافیای فساد و غصب و قاچاق مواد مخدر هر کدام تیغ های زهر آلود را در گلوی مردم ما نهاده است و فقر، بیکاری، تنگ دستی و بدروزگاری دامنگیر شان شده است؛ بیشتر از گذشته رو به پایان می رویم. 

تنها جنگ و ناامنی و تروریزم نیست که هر روز از کودک و زن و پیر و جوان این سرزمین قربانی می گیرد؛ بلکه از همه مهم تر نبود زعامت ملی، اقتدار ملی، حکومت مقتدر ملی و حکومت داری خوب دست به دست هم داده است که نه تنها روند گفتمان شهروند ملت سازی را به گسست و بحران دچار کرده که بدتر از آن مثلث آری گویان فاسد و زنباره؛ طوطی های شکر شکن یعنی سخنگویان شیرین گفتار و متملقان، متقلبان و خوش خدمتان در هاله ای از خودخواهی و عصبانیت رهبران و زمامداران چنان به اسارت گرفته شده که افغانستان را بیش از هر زمانی بحران و گسست خطرناک تهدید می کند. این علل وعوامل دست به دست هم داده و فرصت های خوب تشکیل حکومت مقتدر ملی، زعامت ملی و حکومت داری خوب در افغانستان را ناممکن گردانیده است. حضور همیشگی مثلث منفور یادشده در اطراف رهبران و سیاستگران سبب شده تا تمامی قاعده ها در کشور شکسته شود و زمینه برای مانور های سیاسی و تبلیغاتی چند تا آدم فاسد، زبناره و بداخلاق و بی سواد فراهم شود تا دم و دستگاه را به مرکز داستان های ” هزار و یک  شب” خلفای عباسی بدل کنند. آنان می خواهند، بدین وسیله روایتگری در تاریخ را بعد تازه بدهند. 

پیش از قرن هژدهم تنها مورخان روایتگر حوادث نبودند؛ بلکه روایتگری درتمامی عرصه ها ادامه داشت و  در تمامی کشور های جهان در شرق و غرب تاریخ بیشتر شکل روایتی را داشت و مورخان به روایت حوادث می پرداختند و روایتگران بودند که دراین روایت گری هم اصل امانت رعایت نمی شد و بیشتر حوادث مسخ می گردید و روایتگران و مورخان با توجه به نظام حاکم، شرایط حاکم، خود سانسوری و حکومت سانسوری، کم اطلاعی، گرایش های فکری و قومی و غیره کم تر به بیان و قایع  تاریخی می پرداختند و نه تنها واقعیت های تاریخی در هالۀ حوادث پنهان مانده؛ بلکه رخداد های واقعی هرگز در تاریخ بازتاب نمی یافتند. از این رو بسیاری از واقعیت ها در پردۀ ابهام باقی مانده است. درست تا زمانی این حالت ادامه داشت که فلسفۀ تاریخ در قرن هژدهم وارد بحث های علمی و فلسفی شد و پیش از آن تحولات اجتماعی و تاریخی بدون در نظرداشت فلسفۀ تاریخ مورد بررسی قرار می گرفت. درست این زمانی مطرح شد که علم تاریخ که در واقع فلسفۀ تاریخ نامیده می شود، مورد بحث قرار گرفت و مسألۀ توانایی ها، ناتوانایی ها، متودها، محدودیت ها، بررسی وقایع گذشته و پیش بینی و کشف قوانین تاریخی  که فلسفۀ نظری تاریخ است، مطرح بحث واقع شد و بدین وسیله فلسفۀ علم تاریخ زاده شد. با تسریع تحولات اجتماعی در وقایع تاریخی، مفهوم تاریخ از لحاظ علمی و فلسفی وارد دگرگونی بنیادی شد. 

این روایتگران کذایی دربار ها بوده اند که با کتمان کاری ها و پنهان کردن واقعیت ها رهبران حکومت و سیاستگران را بدور از واقعیت ها و در حاشیۀ حوادث قرار داده اند. این گونه افراد تا زمانی که در اطراف زعمای حکومت و سیاستگران حضور فعال داشته باشند. نه تنها بستری برای اقتدار ملی، زعامت ملی و حکومت داری خوب در  افغانستان میسر نمی شود؛ بلکه تمامی تلاش های موازی هم برای احیای مثلث اقتدار ملی در نظفه خنثا می شوند. این مسآله بحث حاکمیت قانون را نیز زیر پرسش می برد. 

این در حالی است که بجث حاکمیت قانون و التزام به آن نه تنها اراده جاکمیت برای نهادینه شدن قانون، بل اقتدار ملی را نیز کلید می زند. اقتدار ملی و و حدت ملی از مولفه هایی اند که در تعیین سرنوشت ملت ها نقش کلیدی داشته و به مثابۀ دو بال، پرش صعودی آنها  را به بلندای ترقی و سعادت و رستگاری رقم می زنند. هرچند اقتدارملی و وحدت ملی دارای مولفه های گوناگون اند که هر کدام متمم و مکمل ابعاد مختلف معنایی آنها به حساب می روند. زیرا که وحدت ملی و اقتدار ملی در سایۀ حاکمیت قانون شکوه و جلال یک ملت را به نمایش می گذارد یا به عبارت دیگر اقتدارملی و وحدت ملی از حاکمیت قانون در جامعه مشروعیت حاصل می نمایند. بدون تردید اقتدار ملی را حاکمیت قانون و وحدت ملی را قاطعیت سیاسی به نمایش می گذارد. پشت پای زدن به قانون معنای پشت پای زدن به اقتدار ملی و وحدت ملی را دارد که چنین رویکردی خطایی جبران ناپذیر بوده و عاملان آن کمتر از خاینان ملی نیستند. در این میان قاطعیت سیاسی زمامداران نقش کلیدی را در حاکمیت قانون دارد و زمامداران توده یی و مصلحت زدا اند که ضرب شصت شان را با قاطعیت سیاسی در جامعه برجای می گذارند تا تیغ از دمار مفسدان و زورگویان و قانون شکنان بیرون کنند. برای برجا نهادن چنین ضرب شصتی لازم است تا دست کم زمامداران و سیاستگران به مولفه های اقتدار ملی، وحدت ملی و هویت ملی آشنایی داشته باشند. در کنار این مردم هم باید بدانند که اقتدار ملی در یک کشور چه معنایی دارد و وحدت ملی چه تفسیر دارد و مهم تر این که ما چگونه به اقتدار ملی و وحدت ملی و هویت ملی نزدیک میشویم. نزدیک شدن به مفاهیم یادشده است که دست یابی به حاکمیت قانون فراهم شده و حکومت داری خوب در کشور شکل می گیرد. 

در این صورت است که مولفه های اقتدار ملی چون؛ سیاست، به مثابۀ بنیان بنیادین قدرت ملی سیمای واقعی خود را می نمایاند؛ به همین گونه  اقتصاد به گونۀ پاشنه آشیل قدرت ملی  آشکار شده و فرهنگ هم  به مثابۀ گمشده قدرت ملی شکل و شمایل خود را پیدا می کند. در کنار این داشتن نیروی نظامی ، پیروی و استفاده از علم بحیث ابزار اقتدار ملی بویژه قدرت نرم و توانمندی در همسوسازی از جمله مولفه های دیگر اقتدار ملی اند و در کل گفته می توان کهاقتدار ملی برآیند و ماحصل قدرت های اقتصادی، نظامی، فرهنگی، سیاسی، علمی و فناوری مشروع است. در این میان مهم ترین مولفه های اقتدار ملی، وحدت ملی و هویت ملی تعیین شده است. از گفته های یادشده فهمیده می شود که اقتدار ملی نقش مرکزی و جایگاۀ بلندی در یک کشور دارا است؛ اما این  را نباید از یاد برد که قتدار ملی و زعامت ملی و حکومت داری خوب سه مولفۀ جدا ناپذیر اند که یکی از دیگری مشروعیت می گیرند. هیچ گاهی ممکن نیست که با زعامت بیمار اقتدار ملی به کشوری برگردد و یا حکومتداری خوب شکل بگیرد. با تاسف مادرکشوری زنده گی می کنیم که نه تنها نظام آن سراسر بیمار است، اقتدار ملی در کشور سخت ضجه می کشد، حاکمیت قانون به رویا بدل شده است و زعیم ملی هنوز  از بطن مادر زاده نشده است. پس در چنین حالی حتا حکومتداری خوب را در واقعیت چه که در رویا هم نمی توان، به تصویر کشید.  

با توجه به نکات بالا، گفته می توان که تنها مبارزه با تروریزم حکومت را زمینگیر نساخته است؛ بلکه نیرو های امنیتی کشور با رادمردی ها و شجاعت آفرینی های بی مانند در برابر تروریستان می رزمند و تا پای جان در برابر آنان ایستاده اند؛ اما آنچه که این جان فشانی ها و ایثار مردم را به باد داده است. سیاست های غیر ملی و قوم محور و زبان محور بوده است که نه تنها شهامت این نیرو ها را زیر پرسش برده؛ بلکه  بسیاری از ارزش ها را نابود کرده است. این ارزش زدایی ها دست به دست هم داده و فرهنگ تقلب و فساد و قوم گرایی را جانشین شفافیت، عدالت پروری، حکومتداری خوب در افغانستان کرده است. این ناکارایی ها سبب شده تا پهلوی نظام هر روز  از مردم خالی ترشود و اقتدارملی آسیب ببیند.  چنانکه تنش ها میان آقایان غنی و عبدالله و حامیان شان زادۀ همان سیاست های تقلب پرور و فساد پرور و قوم گرایی های منحط بود که حکومت را برای مدتی دچار بلاتکلیفی نمود و مردم مان را در برابر تروریزم به زانو درآورد. تروریستان در گوشه و کنار کشور بررغم امضای توافق با امریکا با استفاده از همین نقطۀ ضعف هر روز بر فاجعه آفرینی ها و جنایات شان در افغانستان افزودند. حال که با امضای توافقنامۀ مشارکت سیاسی تنش ها میان رهبران حکومت پایان یافت؛ اما هنوز هم راۀ درازی برای گشودن بن بست در کشور در پیش است و طبیعی است که با گشوده شدن هرگره، دشواری های تازه ای رخ می نماید. در همین حال تنش ها میان کابل و واشنگتن در حال افزایش است و گفت و گو های بین الافغانی به چالش رفته است و روند صلح به ابهام رفته است. از همین رو است که زعامت ملی، حکومت مقتدر ملی و حکومتداری خوب مشت کوبنده ای را ماند که در دهن تروریزم وارد می شود تا تحت رهبری زعیم آگاه و مقتدر کشتی توفان زدۀ کشور به ساحل نجات برسد. با تاسف که طی سال های گذشته و بویژه پس از سرنگونی طالبان در این عرصه کار نشده و برعکس مفسدان و غاصبان و افراد فاسد و بداخلاق فربه تر شده و در مقام های بالاتر قرار گرفته اند و در نتیجه همه چیز قربانی مصلحت های سیاسی و قومی شده است و تمامی فرصت ها برای ایجاد حکومت مقتدر ملی و حکومت داری خوب به آتش زده شده است.

از گفته های بالا به این نتیجه می توان رسید که گفتمان شهروند  ملت سازی، حکومت مقتدر ملی، گذار به دولت – ملت و امید برای حکومت داری خوب  در کشور هایی مطرح است که در آن نظام های مردمی حاکم اند، حاکمان آن مورد حمایت مردم بوده و برخورد زمامداران با واقعیت های موجود در جامعه واقعی و ارزش محور بوده است. زمامداران این کشور ها بیشتر به مسایل کلان ملی می اندایشند و افکار آنان به گونۀ نمادین رهبران واقعی و مردم دار را تمثیل می کنند. فرمان روایی چنین رهبران در یک کشور است که منافع ملی قابل تعریف و اقتدار ملی معنا پیدا می کند و راه برای حکومت داری خوب هر روز هموار تر می شود. در چنین کشور ها نه تنها  رهبران دارای افکار ملی و مردمی اند که اطرافیان، مشاوران و کارگزاران آنان نیز از هر گونه قوم گرایی و تبعیض مبرا بوده  و  رئیس حکومت اجازه نمی دهد تا افراد متملق، پنهان کار، دروغ گو، حقه باز و زنباره با پنهان کردن سیمای اصلی شان که همانا قوم گرایی و عشیره پرستی است،  به بهانۀ استفاده از نزدیکی با قدرت، کشور را به تباهی و فساد اداری و قوم گرایی بکشانند. آشکار است که طراحان استراتیژی های کارا برای حکومت داری خوب در چنین کشور ها نخبه ترین ها اند که بر علوم متداول امروزی دسترسی داشته و از اوضاع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، جغرافیایی کشور آگاه و از تمامی علل و عوامل که با استراتیژی در پیوند باشد، آگاهی داشته باشند و در برابر مردم و کشور خود صداقت و دل بستگی ملی داشته باشند. با تاسف که افغانستان از این ناحیه سخت رنج می برد. از سویی هم زمامداران مردم گرا می دانند که راۀ زمامداران  دولت های مطلقه و توتالیتر بالاخره به جهنم می انجامد و آنان به زودی قربانی خشم و نفرت ملت های شان می شوند؛ از این رو  آنان از استبداد و مطلقیت دوری می ورزند. دولت های مطلقه و توتالیتر نه تنها به اصلاحات و افکار مردم احترام نمی گذارند، بلکه با اتخاذ سیاست های ضد مردمی هر روز از برج و باروی اقتدار شان خشت هایی فرو می ریزند و از حمایت های مردمی محروم می شوند. در چنین حال است که حاکمیت قانون، اقتدار ملی و حکومت داری خوب در کشورهایی مانند، افغانستان به رویا های بی تعبیر بدل می شوند و معقولیت و منطق با دشنۀ فساد پروری و خودمحوری و تک روی های جاهلانه و احمقانه ذبح قانونی میشوند و  شخصیت های هدفمند و متعهد و وفادار به کشور و مردم از صحنۀ فعال سیاسی کشور بدور زده میشوند و عرصه برای تاخت و تاز افراد ناباب فراهم می شود. بهای این همه نابکاری ها را مردم می پردازند که هر روز تروریزم وحشی نیرومندتر می شود و تیغ از دمار مردم بیرون می کند. یاهو