افغانستان و بازی بزرگ جدید میراث حقه بازی های استعماری قرن نوزدهم سخن بر سر بازی بزرگ رقابت های سیاسی و نظامی دو امپراتوری بزرگ بریتانیا و روسیۀ تزاری را در آسیای مرکزی در خاطره ها تداعی می کند که در تمام قرن ۱۹ میلادی ادامه داشت. عبارت بازیبزرگ پس از رمان کیم نوشته رودیارد کیپلینک سر زبانها افتاد.[۱] وی در این رمان به مسایلی پیرامون «نفت و گاز» پرداخته است که حالا افغانستان را بار دیگر وارد این بازی بزرگ نموده است. شماری ها اصطلاح «بازی بزرگ» را به آرتور کانولی یک افسر اطلاعاتی در کمپانی هند شرقی بریتانیا نسبت داده اند.[۴]. از این رو شماری بدین باور اند که این اصطلاح در یک ناآگاهی فاحش به رماننویس بریتانیایی به نام رودیارد کیپلینگ در رمان نوشته خودش با عنوان« کیم» نسبت داده شده است
.[۵] مسابقات سایهها عنوان دیگری است که به رقابتهای میان این دو ابرقدرت زمان در مناطق آسیای مرکزی شامل؛ افغانستان و ایران و سایر امیرنشینها یا خاننشینهای این مناطق دادهاند. این رقابتها از اوائل قرن نوزدهم یعنی پس از معاهده گلستان مابین روسیه و ایران شروع شد و تا سقوط امیرنشین بخارا و پس از آن، تا انقلاب اکتبر روسیه ادامه داشت. این عنوان به گونۀ غیر رسمی پس از جنگ دوم جهانی و با توجه به وضعیت پسا استعماری آن در توصیف طرحهای ژئوپلیتیک ابرقدرتها و قدرتهای منطقهای زمان بهعنوان حوزه نفوذ ژئوپلیتیکی در مناطق ایران و افغانستان به کار برده شده است.
این بازی هر از گاهی در حال تغییر است، ابعاد تازه ای به خود می گیرد و صف بندی ها و جبهه گیری های پیدا و پنهان در رابطه به این بازی در حال تغییر است. چنانکه در این روز ها از همسویی امریکا و بریتانیان با پاکستان سخن زده می شود که حاکی از دلسردی و سرخورده گی آنان از رهبران افغانستان است. این نشاندهندۀ آن است که بازیگران بازی بزرگ هر از گاهی در حال تغییر مواضع شان هستند و همسویی جدید ریشه در توافقنامۀ دوحه دارد که امریکایی ها می دانند که پاکستان بحیث بزرگ ترین کشور حامی ترویزم نقش نخستین و تعیین کننده را در مهار تروریزم دارد. از نظر امریکایی ها پاکستان یک کشور باثبات تر از افغانستان است و همسویی آن با روسیه و چین سبب شده تا امریکا این محور شرارت را با خود داشتهباشد.
در چشم انداز های جدید اصطلاح بازی بزرگ به رقابت های جهانی در افغانستان به کار برده می شود که نشان دهندۀ تغییر در نحوۀ رقابت قدرت های جهانی در افغانستان است. هرچند دورنمای استراتیژیک افغانستان در حال دگرگونی است، اما آنچه که « بازی بزرگ» جدید خوانده شده است. حاکی از تماس قدرت های منطقه ای با گروۀ طالبان و تلاش آنها برای سبقت گرفتن از یکدیگر در افغانستان است. این بازی پیچیده تر بازی بزرگ قرن نوزدهم است واین بازی ابعاد پیچیدۀ سیاسی و نظامی و اجتماعی و اقتصادی به خود گرفته است و پای تمامی قدرت های شرقی و غربی را به خود کشانده است. هرچند در ظاهر امریکا بازیگر اصلی تلقی می شود و اما در حاشیۀ آن نقش کارا و تعیین کنندۀ سایر قدرت های نتطقه ای و جهانی چون ایران و پاکستان و چین و روسیه و بریتانیان و سایر قدرت ها را نمی توان نادیده گرفت. محور بازی دیروز را « نفت و گاز» شکل می داد و اما محور بازی امروز از این دایره گسترده تر شده است و موقعیت افغانستان به مثابۀ نقطۀ اتصال جنوب آسیا و آسیای میانه سبب شده تا این بازی در ابعاد دیگر اقتصادی چون، راۀ ترانزیت برای انتقال کالا ها و انتقال برق و تمدید شبکۀ نوری و غیره مورد توجه قرار گیرد.این در حالی است که بیست سال پس از از حملۀ ائتلاف نظامی به رهبری آمریکا، در افغانستان رقابت بر سر نفوذ در این کشور شدت یافته و وضعیت امنیتی لرزان افغانستان را پیچیده تر کرده است. شرایطی که رقابت امپراطوری های بریتانیا و روسیه در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و رقابت های دوران جنگ سرد در سالهای دهه هشتاد میلادی در خاطره ها تداعی می کند.
دراین بازی امریکا بحیث آغازگر حمله به افغانستان نقش مرکزی و پاکستان و بعد ایران با حمایت از گروه های مخالف حکومت افغانستان با نقش دوگانۀ آنها نقش اساسی دارند که مناسبات گروۀ طالبان با روسیه و حتا چین این بازی را مبهم تر کرده است. چنانکه در ماه دسامبر ژنرال جان نیکولسون فرمانده نیروهای آمریکایی در افغانستان از روسیه و ایران به خاطر برقراری رابطه با گروه طالبان، که هر دو کشور آنرا تایید کرده اند، انتقاد کرد. سفیر روسیه در افغانستان اعتراف کرد که برای حفاظت از شهروندان شان با طالبان تماس دارند و یعنی از آنان حمایت می کنند و این عکس مطلب است که امریکا می گوید، برای حفاظت از شهروندان شان با طالبان و تروریستان می جنگند. اکنون که امریکا با طالبان به توافق رسیده است. چندین قدرت منطقه ای، بویژه روسیه و ایران، آمریکا و متحدانش را به خاطر “شکست” در رسیدن به اهداف اصلی خود که نابود کردن گروههای تندرو و تولید و قاچاق مواد مخدر در افغانستان بود مورد انتقاد قرار داده اند. اکنون سه عامل چون، شروع فعالیت گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) و اکنون هم حزب ولایت اسلامی در کنار طالبان در خاک افغانستان؛ تغییر در سیاست های دولت جدید افغانستان و تنش در مناسبات آمریکا و بازیگران منطقه ای مثل روسیه، چین، ایران و پاکستان این بازی را دچار چالش های تازه کرده است. هرچند گزارش های تحقیقی وجود دارند که داعش شاخۀ حقانی است که بوسیلۀ نظامیان پاکستان ایجاد شده است و گروۀ جدید که خود را حزب ولایت اسلامی می خواند، یک گروۀ انشعابی طالبان است که رابطۀ نزدیک با ایران دارد و خواهان امارت اسلامی است. این گروه زمانی از میان طالبان راه خود را جدا کرد که توافقنامه صلح میان امریکا و طالبان در ۲۹ فبروری در قطر امضا شد. این سناریوی تازه ای است که نظامیان پاکستان به راه افگنده اند تا باشد که با پیوستن طالبان به روند صلح، آنان را برای مرحلۀ جدید به استخدام بگیرند.
چنان که در بالا اشاره شد، این بازی بزرگ هر از گاهی دست خوش تغییر و دگرگونی است و هرچند ماهیت بازی تغییر نمی کند، اما بازیگران تغییر نموده و پیهم یکی برای دیگری جا خالی می کنند. همسویی امریکا و بریتانیا با پاکستان نیز ریشه در همین جا خالی کردن ها دارد که هر از گاهی بازیگران چیره دست و زرنگ در رخ بازی قرار گرفته و بازیگران تنبل و ناکارا و خودشیفته و از خود راضی در پشت بازی قرار می گیرند. در حالی از همسویی امریکا و بریتانیا با پاکستان سخن زده می شود که گزارش سالانهء وزارت خارجهء امریکا پاکستان را لانه تروریستان خوانده است و در این گزارش آمده است که هنوز هم در مدارس پاکستان آموزش های هراس افکنی داده می شود. پیش از این هم گزارش های اداره های سیاسی و استخباراتی آمریکا از روابط تنگاتنگ نظامیان پاکستان با شبکه ء حقانی سخن گفته و این شبکه را بازوی ارتش پاکستان خوانده بودند؛ اما پاکستان این حرف ها را دست کم گرفته و از موضع قوی با امریکا بازی کرده و هر از گاهی بازی او با امریکا برابر به برد- برد بوده است. پاکستانی ها که سیاستگران زیرک و کهنه کار اند و اختلاف میان اداره های سیاسی و نظامی و استخباراتی امریکا به نفع خود سود می برند. این اختلافات در امریکا پییشنۀ زیادی دارد. چنانکه ستفن کول در کتاب « جنگ اشباح» به اختلافات میان وزارت خارجۀ امریکا و سیا و پنتاگون در دوران ماموریت رافایل اشاره می کند که وزارت خارجۀ امریک حاضر به همکاری با مسعود برخلاف خواست پاکستان بود و اما پنتاگون و سیا موافق به خواست نظامیان پاکستان مخالف همکاری و دادن اسلحه به مسعود بودند.
ممکن این رویکرد آمریکا پس از امضای توافقنامهء آن با طالبان آغاز شده باشد. دلیلش این است که آمریکا به پاکستان بحیث یک کشور باثبات می بیند و هنوز در مورد ثبات در افغانستان شک دارد و به این کشور بحیث یک کشور بی ثبات می بیند. از سویی هم پاکستان در بازی بزرگ کنونی در منطقه نقش تعیین کننده دارد. آمریکا پس از تجاوز شوروی و بویژه بعد از تهاجم آمریکا به افغانستان به اهمیت پاکستان بحیث حامی و پرچمدار تروریزم در منطقه پی برده است و دریافته تنها نظامیان پاکستان اند که اژدهای تروریزم را مهار کرده می توانند. از این رو ناگزیر شده تا با دادن باج به پاکستان با این کشور وارد معامله شود. زیرا پاکستان بررغم دشواری هایی که دارد، در بازی منطقه ای فعال تر از افغانستان است و رابطه ء نزدیک آن با چین بحیث قدرتمندترین اقتصاد در حال ظهور و پس از آن با روسیه و ایران خیلی نزدیک است. هرچند آمریکا کوشش کرد تا بتواند هند رقیب پاکستان دارای اقتصاد نوظهور را در مقابل پاکستان در کنار خود داشته باشد و در معادله های سیاسی از آن برای پیشبرد بازی بزرگ استفاده کند. اما آمریکا پس از سبک و سنگینی های سیاسی و پاکستان هراسی ها آخر دریافت که هند با همه توانایی هایش و اختلافی که با چین دارد، نمی تواند در بازی بزرگ جدید و معادله بندی های سیاسی کنونی جای پاکستان را پر کند. در این میان دلزده گی ها و دل سردی آمریکا از رهبران افغانستان با توجه به شدت اختلاف آنان را نمی توان از این سمت و سو گیری ها بیرابطه دانست. رهبران و سیاستگران افغانستان پس از حملهء آمریکا به افغانستان نتوانستند، حکومت مقتدر ملی تشکیل بدهند و برعکس از حکومتداری خوب کوتاه آمدند و غرق در فساد و نفاق شدند. این سبب شد تا تروریزم در افغانستان فربه تر شود و ارزش های نظام مردم سالار در این کشور عقیم گردد. آمریکایی ها به نحوی خواسته و ناخواسته خواستند تا از دامن زدن به نفاق قومی سود استراتیژیک ببرند و اما برعکس نفاق قومی در افغانستان را دامن زدند و قوم گرایی را جانشین دموکراسی ساختند. در این میان گمانه زنی هایی وجود دارد که آمریکا افغانستان را قربانی سیاست های راهبردی خود پذیرفته بود تا از آن سکویی در مبارزه با برتری طلبی های اقتصادی چین و بلند پروازی های تسلیحاتی روسیه و کله شقی های آخوند های ایرانی سود جوید. اما حالا که آمریکا در صدد خروج نیرو هایش از افغانستان است و به گفته ء مقام های امریکایی پس از خروج نیرو های شان طالبان مبارزه با داعش را به سود آمریکا به پیش می برند. این نمایانگر بازی بزرگ دیگر است که از آن به عنوان بازی بزرگ در حال تغییر یاد شده است. هرچه باشد، همسویی آمریکا و بریتانیا با پاکستان به ضرر افغانستان و نشان دهنده ء شکست فاحش رهبران و سیاستگران افغانستان است. رهبران درجه یک حکومت در این مدت بجای تمرکز به امر مهم ملی و سعی برای حاکمیت قانون و تامین عدالت در جامعه و محو فساد، برعکس با دامن زدن به نفاق قومی به قدرت طالبان افزودند و آنان را به شمال بردند و جنبش شورشگری طالبانی را وارد مرحلهء جدید کردند. گرچه این همسویی چندان ساده نیست و از تاثیر عوامل دیگر بر آن نمی توان، چشم پوشی کرد. اختلاف در کابل چنان آمریکایی ها را به جان رسانده که حاضر اند تا به هر قیمتی شود پای خود را از باطلاق جنگ افغانستان بیرون کنند.
این پرسش در ذهن تمامی شهروندان افغانستان خطور می کند که چگونه شد تا رهبران و سیاستگران افغانستان بازی بزرگ جدید را دست کم گرفته و نتوانستند، از حملۀ امریکا به افغانستان زیر نام مبارزه با تروریزم بحیث یک فرصت به سود حاکمیت ملی و اقتدار ملی و وحدت ملی در افغانستان سود ببرند. این ناکارایی و ناتوانی برخاسته از ضعف و نبود درایت سیاسی آنان بود و یا این که گرایش های قومی و زبانی و گروهی در آنان غلبه کرد و ارزش های کلان را جاروب نمود. سرنخ این ناکارایی به گذشته های دور تاریخ بر می گردد و اما پس از تهاجم شوروی به گونه ای برجسته شد. ما دیدیم که چگونه پاکستانی ها توانستند، تا با تشکیل گروه های گوناگون رهبران جهادی را به جان هم بیاندازند و ارزش های جهاد و آرمان های مردم افغانستان را بوسیلۀ رهبران و فرماندهان جهادی تباه و برباد کردند. امریکا هم با مطرح کردن بحث قومیت در کنفرانس بن اول دیوار های آهنین را میان اقوام و گروه های سیاسی افغانستان ایجاد کرد و با استفاده از پهلو های ضعیف و تمایل های قومی و گروهی و خودخواهی های آنان توانست که خیلی قشنگ آنان را به جان هم افگند. پاکستان بحیث بزرگ ترین بازیگر منطقه توانست تا از این خلای رهبران و سیاستگران افغانستان بیشترین نفع ببرد. چنانکه در بن دیدیم که چگونه خلیل زاد توانست تا با استفاده از اختلاف های سیاسی در کابل قرعۀ فال صلح را به سود طالبان و پاکستان رقم بزند. امتیازدهی های خلیل زاد برای طالبان به بهای بازی با سرنوشت مردم افغانستان، اظهارات ترامپ رئیس جمهور امریکا را در حصۀ او محقق می سازد که جان بولتن مشاور پیشین ترامپ در کتاب اش زیر نام « اتاقی که در آن اتفاق افتاد« به نقل از ترامپ نوشته است که او خلیل زاد را کلاه بردار و متقلب و فریبکار خوانده و گفته، برای اینکار به همین گونه انسان نیاز است. آقای بولتن که طالبان را آدمکش و قاتل میداند، بیاعتماد و مخالف توافق با آنها بود، اما در برابر تیم خلیلزاد-پمپئو شکست خورد. وی در این کتاب افشاگری های زیادی نموده است. در بخشی از این کتاب ادعا شدهاست که دانلد ترمپ، شناخت بهتر از رییسجمهور غنی ندارد؛ درحالی که رییسجمهورغنی باری گفته بود که یکی از بهترین روابط جهان را با ترمپ دارد. وی در جایی دیگر نوشته است که ترمپ به دنبال کمک چین برای پیروزی دوبارهاش در انتخابات شده بود. این که افغانستان به چه میزانی قربانی ناآگاهی های سیاسی رهبران امریکا شده است و عدم شناخت مقام های امریکایی از تاریخ و فرهنگ افغانستان سبب شد تا آنان به افغانستان لشکرکشی کنند و بالاخره بجای محو تروریزم، برعکس افغانستان را به حلقوم تروریستان در همسویی با حامیان آنان بافگنند. این شامل یک روی سکۀ بازی بزرگ جدید است، هرچند از لحاظ اخلاقی مجاز نیست تا با کاربرد سیاست های فریب آلود سرنوشت کشوری را به بازی گرفت و اما در جهان امروز که اخلاق از جغرافیای سیاست رخت بربسته و بدترسیاست رنگی بدتر از کتاب «شهریار » ماکیاولی ایتالیایی شده است؛ نمی توان به کسی خورده گرفت و هرسیاستگر به خود حق می دهد تا برای منافع ملی و حاکمیت و اقتدار ملی خود حدود را تا خط دریدن خط سرخ سیاسی بدرد. حال گله و انتقاد از رهبران حکومت و سیاستگران کشور از آغاز تهاجم امریکا تا کنون این است که چگونه شد تا نتوانستند، جایگاۀ ا فغانستان را در بازی بزرگ جدید پیدا کنند و با تحلیل از اوضاع منطقه و جهان جایگاۀ افغانستان را درآن تثبیت کنند. این ناکارایی سبب شد که نه تنها افغانستان به دامن تروریزم بیافتد؛ بلکه بدتر از آن افغانستان به بازیچۀ سیاسی بازیگران بزرگ منطقه ای و جهانی مبدل شود. از همین رو است که امروز افغانستان نه بحیث یک کشور بازی کنند، بل بحیث کشور بازی شونده مطرح است. این ناکارایی رهبران حکومتی و سیاستگران غرق در اختلاف افغانستان سبب دل سردی روزافزون همکاران بین المللی افغانستان شده است. همکارانی که از آغاز مبارزه با تروریزم چند پهلو بازی کرده اند. سیاست های یک دست و مدبرانۀ رهبران حکومت و سیاستگران افغانستان، حداقل می توانست، بدیلی یک پهلو در برابر سیاست های چند پهلوی آنان با شد و با تاسف که رهبران و سیاست گران افغانستان از آن خیلی کوتاه آمدند. این سبب شده تا امروز افغانستان از یک سو در برابر این «بازی بزرگ» دست خالی باشد و نه بحیث عامل، بل بحیث معمول عمل کند. از سویی هم همکاران بین المللی آن مثل امریکا و بریتانیا بیشتر با سیاسیت های پاکستان تروریست پرور همسو شوند. این گویای آن است که همکاران بین المللی افغانستان بدین باور رسیده اند که رهبران افغانستان توانمندی مدیریت جنگ را از دست داده اند و در صورتی که بار دیگر امریکا طرح مبارزه با تروریزم را در دست بگیرد، معلوم است که زمینۀ مداخلۀ بیشتر کشور هایی مانند روسیه و چین و پاکستان و ایران در افغانستان بیشتر می شود و بازی بزرگ وارد فاز جدید خواهد شد. این در حالی است که وظیفۀ رهبران و سیاستگران کشور اتخاذ سیاست های شفاف برای جلوگیری از سقوط افغانستان در پرتگاه مرگبارِ تقابل قدرتهای منطقهای و جهانی و رهایی افغانستان از ضرب شصت بازیگران منطقه ای و جهانی است. این معنای آن را دارد که رهبران و سیاستگران افغانستان خلای موجود سیاسی را برای همکاران بین المللی خود پرد کرده نتوانستند و آنان دسته دسته در حال کوچیدن به سوی همسویی با پاکستان هستند. مسؤولیت آن بر می گردد به رهبران و سیاستگران کشور که طی بیش از چهار دهه افغانستان را قربانی وسوسه های ثروت افزایی و قدرت خواهی شان کرده اند. یاهو