افغانستان روزگار دشواری را سپری می کند، هرچند این کشورحوادث خونباری را در مقطع های گوناگون تاریخی سپری کرده است و اما هیچ گاهی و در هیچ برهه ای از تاریخ شاهد این چنین تراژدیدی دوامدار نبوده است.
در این میان یک واقعیت تلخ و دردناک در طول تاریخ دراین سرزمین غرقه در خون حاکم بوده است که بربنیاد شواهد تاریخی نمیتوان آن را انکار کرد. آن این که حماسه ها و فربانی های مردم افغانستان در طول تاریخ دست خوش بازی های سیاسی و سیاست های جاه طلبانه، خودخواهانه و ضدملی شاهان، رهبران و سیاستگران این سرزمین شده است. به گواهی تاریخ گفته می توان که در هر برهه ای از تاریخ مسوءول اوضاع نابسامان این کشور زمامداران و سیاستگران خودفروخته ای بوده اند که برای بقای قدرت تن به بدترین سازش با قدرت های بزرگ شیطانی منطقه ای و جهانی داده اند و برای بقای خود نیرو های ملی و وطن دوست را در داخل به گونه های بیرحمانه سرکوب کرده اند.
تنها شاه شجاع ها و کارمل ها نبوده که قافله سالار نیرو استعماری بوده اند و در رکاب قوت های اجنبی به تخت و تاج کابل تکیه زده اند؛ بلکه تاریخ دردبار این کشور گواهی می دهد که بسیار شاه شجاع ها و کارمل هایی با تیغ و دندان و سیاست های آهنین و ضدملی در این کشور حکومت کرده اند که حتا شاه شجاع ها کارمل بر آنان شرف دارند. زمانی که تاریخ این سرزمین از گذشته ها بدین سو مورد مطالعه قرار بگیرد. هیچ نامی از زمامداران پیشین و پسین در حافظهء تاریخ نمی توان سراغ نمود که به گونهء چشمگیر و قابل ملاحظه در آبادانی و شکوفایی افغانستان سهم گرفته باشند و کارنامه های شان آنقدر برجسته بوده باشد که نام و نشان ماندنی از خود برجای نهاده باشند. دو یا سه زمامداری مانند، شیرعلی خان، شاه امان الله و داوود که پس از قرن نوزده و بیست دست کم توجه به آبادانی و شکوفایی افغانستان داشتند؛ کارنامه های آبادانی شان چندان چشم گیر نیست و شاید که فرصت برای آنان دست نداد. از سویی هم این تلاش های هر دو به نحوی قربانی شتاب زده گی های آنان شد که با تاسف به ثمر نه نشستند. شماری زمامداران پیشین مانند، احمدشاه بابا که توانایی و فرصت داشتند، تمامی توانایی ها و فرصت های شان را قربانی لشکرکشی ها به خارج از کشور نمودند و به سرکوب ملت های دیگر مبادرت کردند که پی آمد آن منجر به ضعف و سرنگونی حکومت بابری هند و رفتن افغانستان در کام استعمار انگلیس و بعد در کام شوروی پیشین و اکنون هم درکام آمریکا شد. گذشته از این که نوه های او از با کشتن و چشم کشیدن و کورکردن یک دیگر افغانستان را یک قرن قربانی جنگ قدرت کردند. این جنگ ویرانگر میان فرزندان پاینده محمد خان شاخه های بارکزایی و میان فرزندان احمد خان شاخه های سدوزایی دودمان درانی در حدود یک قرن ادامه پیدا کرد وهرکدام در سازش با انگلیس بخشی از این کشور را قیچی کردند و با انگلیس معاهده نمودند و با تاسف که افغانستان را در تاریکی نگهداشتند. اکنون که پس از سال ۱۷۴۷ با تشکیل دولتی در خراسان بوسیلۀ احمدشاۀ درانی ۱۷۳ سال از آن می گذرد، افغانستان امروزی روز خوش را ندیده است.
با تاسف که تاریخ افغانستان از آن زمان تاکنون بیشتر حکایت دردناک از وابستگی شاهان و زمامداران به قدرت های بیرونی دارد که افغانستان در قرن نوزدهم سه بار مورد تهاجم انگلیس قرار گرفت. این تهاجم پس از آن آغاز شد که کمپنی هند شرقی از یک بنگاه تجاری جاهطلب به چیزی تبدیل شد که در عمل زمام امور هندوستان را از ۱۷۵۷ تا ۱۸۵۸ در دست داشت. پس از آن هند به تدریج به قلمرو امپراطوری بریتانیا بدل شد و تا آن که در در سال (۱۸۳۸میلادی) جنگ بین افغانستان و انگلیس در بخش جنوبی درهای هلمند روی داد. دوست محمدخان که در کابل خود را در چنبر توطئهها و دسایس گرفتار دید، ناگزیر به تبعید در هند تن در داد. نیروهای انگلیسی در کابل مستقر شدند و شاه شجاع نیز بر حکومت کابل دست یافت. دولتهایی که این وابستهگی را از دست دادند یا به آن پشت کردند، با سرنوشت غمباری روبهرو شدند. چنانکه امانالله خان میخواست افغانستان را از وابستهگی مالی و سیاسی انگلیس نجات دهد، اما این سیاستش منجر به سقوط حکومتش شد. حکومت داکتر نجیب نیز با قطع حمایتهای مالی و نظامی روسها سقوط کرد. در شرایط کنونی هم افغانستان به کمکهای بینالمللی به شدت وابسته است و سوگمندانه مردم این کشور در دو دهه گذشته قادر به تشکیل دولت ملی نشدند. در نتیجه منابع اقتصادی داخلی به فعلیت به اندازه ای رشد نکرد تا افغانستان از لحاظ اقتصادی به آن حدی از خودکفایی می رسید که بودجۀ عادی و انکشافیاش از درک درآمدهای داخلی تامین می شد.
با تاسف اکنون هم می بینیم که مردم افغانستان تحت سیطرهء زمامداران و سیاستگرانی سخت ضجه می کشند و با خون و آتش دست و پنجه نرم می کنند که داستان افتضاح حکمروایی شان کمتر از اخلاف شان نیست. ضعف مدیریتی و فساد و اختلاس تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون آورده و این کشور را در کام مافیای سیاسی و جنسی و مواد مخدر و قاچاق اسلحه فرو برده است. نبود یک حکومت مقتدر سبب شده تا دنیا طالبان تروریست را بدیلی برای این حکومت قبول کند. اشتباهی که امریکا در دهۀ نود میلادی در افغانستان مرتکب شد و اعتراف بی نظیر بوتو موید آن است. وی درگفتگو با نشریۀ لوموند در سال ۲۰۰۱ گفت، دنیا به رهبری آمریکا و پاکستان و عربستان طالبان را ساخت. امریکا با این اشتباه درواقع جهان را به کام تروریزم فرو برد. امریکا یک بار اشتباه نکرد؛ بلکه بار دیگر میان سال های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ مرتکب این اشتباه شد و در برابر ظهور طالبان بوسیلۀ آی اس آی سکوت کرد. آیا ازاین سکوت امریکایی ها می توان، به عنوان غفلت در برابر فریب نظامیان پاکستان یادآور شد. امریکایی که نفوذ قابل ملاحظه در اردوی پاکستان دارد و امریکا زیر عنوان مبارزه با تروریزم در حدود 34 ملیارد دالر برایش باج داده است.
بنا براین گفته می توان که بازی های پیدا و پنهان امریکا با پاکستان، همراه با ضعف و ناتوانی آنان در مبارزه با تروریزم سبب شد تا پاکستان دست بالایی برای آموزش و تجهیز و تمویل طالبان و بسیج آنان به افغانستان پیدا نماید. به این ترتیب چنان افغانستان را مصروف مبارزه با تروریزم گردانید که تمامی فرصت ها برای دولت سازی و حکومت داری را از آن گرفت. از سویی هم ضعف رهبری حکومت های فاسد تحت رهبری مقام های مفسد و غارتگر در افغانستان مزید بر علت شد و ارادهء سیاسی رهبران حکومت ها را برای مبارزه با فساد و به دادگاه کشاندن مفسدان از بین برد. رهبران حکومت های پس از طالبان و مقام های ارشد آنان بیش از آنکه به مسائل مهم کشور بپردازند و برای پیشرفت و توسعه و شگوفایی کشور پروژه های زیربنایی اقتصادی را طرح و عملی بسازند. برعکس به خود پرداختند و جز غارت و فساد کار دیگری انجام ندادند. با شریک شدن در فیصدی پروژه های غیر زیربنایی به بهای بازی با سرنوشت مردم افغانستان مرتکب خیانت بزرگ شدند. هرگاه زمامداران پس از بن اول مدیران خوب و توانا و وطن دوست می بودند. در این صورت افراد پاک و کار فهم و وطن دوست را در مقام های بالای حکومت مقرر می کردند. در این صورت زیربنای حکومت داری خوب در کشور پیریزی می گردید، مبارزه با تروریزم هم سمت و سوی درست پیدا می کرد و فاصله میان حکومت و مردم افزایش نمی یافت. این ناکارآیی ها سبب شد تا زمینه برای سربازگیری طالبان فراهم شود و شورشگری با حمایت پاکستان در افغانستان به اوجش برسد؛ اما حکومت که از حمایت آمریکا و اروپا و سایر کشور های جهان برخورداربود و است، نه برای حکومتداری خوب کار مفید و بنیادی انجام داد و از مبارزه با تروریزم کوتاه آمد.
اکنون کار بجایی رسیده است که این شعر حافظ بزرگ: « شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل – کجا دانند، حال ما سبکساران ساحل ها» مصداق روشنی بر سرنوشت مردم افغانستان دارد. این شعر از جادوانه ترین شعر های حافظ بزرگ است که خیلی واقعی و شگفت انگیز تصویر روشنی از جامعهء غرق در خون و آتش ما ارایه می کند. این شعر در هر عصری از حال و احوال ملت هایی مانند افغانستان را پرده برمی دارد که در آتش تروریزم می سوزند و به بزنگاهء خونین جنگ نیابتی و انتقام گیری قدرت های منطقه و جهان بدل شده اند. این شعر به گفتهء رضا براهنی سنگ شناوری است که از آنسوی زمان رها شده و به حرکت افتاده و به زمان ما رسیده است. از همین رو است که این شعر در هر زمانی از حال و احوال ملت ها پرده بر می دارد. آری این شعر با چه تصویر پردازی زیبا و تغزلی و حماسی واقعیت های عینی کشور ما را به نمایش گذاشته است و از شب تاریک و تیره و تاری سخن می زند که خطر موج کشندۀ آن هر لحظه انسان این سرزمین را تهدید می کند و چنان گرداب وحشتناک در برابر انسان آن قرار گرفته است که هزاران مرد و زن این سرزمین با گوشت و پوست شان این وحشت را احساس می کنند. درد این آشفتگی های سیاسی دردناک و حیرت زده گی کشنده را تنها مردم افغانستان احساس کرده می توانند وبس. تنها سرگشتگی های مرگ بار و کشنده نظامی و سیاسی نیست که تیغ از دمار این ملت بیرون کرده و چون کابوسی بر روان زنان و مردان این سرزمین سایه افگنده است؛ بلکه چنان حیات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مردم این کشور را تحت حاکمیت زمامداران سرگشته و حیران غرق در خود و منافع شخصی آنان به گروگان گرفته است که در استثنایی ترین حالات ملت ها به چنین روزگار تیره و مکدر رو به رو نشده اند. فقر و بیکاری و فساد و غارت و غصب و بی تفاوتی در کشور بیداد می کند و عدالت به چوبهء دار آویخته شده است و انسان این سرزمین مظلوم تر و بیچاره تر از هر زمانی شده است. این شب دیجور و تاریک همراه با امواج وهم آلود و سراسر گرداب های کشنده را آنانی احساس می کنند که خوان تلخ فقر را می چشند و فقر و بیکاری و ستم بر آنان بیداد می کند. در چنین حالی آن سبکساران ساحل ها که غرق در فساد و غارت و غضب و فحشا اند، لحظه ای هم برای درد مردم و غم بی پایان آنان دلهره و وسوسه ای ندارند.
این در حالی است که نه تنها عدالت به چوبهء دار بسته شده؛ بلکه بدتر از آن توهین برخاسته از جفا به عدالت بدتر از ظلم بر پشت و پهلوی این مردم نیز سنگینی می کند. در این شکی نیست که عدالت از سال ها پیش در افغانستان به چوبهء دار بسته شده و امید بستن به عدالت در این کشور به امری محال و رویایی تحقق ناپذیر بدل شده است. اما زمانی دردناکتر است که جفا به عدالت به معنای توهین تلقی شود و زدن با چوگان ستم بدتر از آن که ظلم تلقی شود و بیشتر از آن هم سنگ و برابر به توهین واقع شود. در کشوری مانند افغانستان که زمامداران و سیاستگران آن از سال ها پیش عدالت را در تاق نسیان نهاده و به آن بدرود گفته اند. به تعبیری ستمگری و عدالت ستیزی در افغانستان به فرهنگ تبدیل شده است و بجای آن که عدالت پروری و عدالت گستری نهادینه شود، برعکس بجای آن عدالت ستیزی در حال نهادینه شدن است. آشکار است که در چنین کشوری دل بستن و امید داشتن به عدالت یعنی هرچیز را در جایش نهادن، در افغانستان حتا ناممکن تر شده و به رویا بدل شده است؛ بویژه زمانی که با چشمان روشن کشتن عدالت را در روز روشن به گونهء آشکارا تماشا کنی و از شگفتی و حیرت مو بر اندامت ایستاد شود و آنگاه همه چیز را نه تنها به بهای ذبح عدالت بلکه بدتر از آن به بهای پذیرش بدترین توهین تحمل کنی و ناگزیرانه در برابر چرخ سنگین بیداد لب به سکوت نهاده و تسلیم آن شوی. حال پرسش این است کهچقدر تسلیم شدن در برابر این چرخ سنگین و جان سوز ستم قابل توجیه است و تن دادن به آن منطقی؟ آشکار است که ظلم به هر میزانی که صورت بگیرد عملی ضد منطقی است و حتا توجیه آن ناممکن است. این پرسش در افکار تداعی می شود که در این آشفته بازار صبر به معنای انتظار برای اعتراض چقدر منطق دارد. این امری است که فقط آن را می توان جبر زمان در برابر اعتراض عنوان کرد و بس تا باشد که رود خروشان اعتراض برج و باروی انتظار را یکسره جاروب کند و داد را از چنگال بیداد رهایی ببخشد. در این صورت ممکن خواهد بود تا نقش ننگین توهین برای همیش از پیشانی انسان به زمین افتد و سیمای حقیقی انسانیت چهره نمایاند.
ریشهء این همه مصیبت ها و دشواری ها بررغم مداخله های خارجی ناتوانی رهبران حکومت و سیاستگران کشور است که مردم افغانستان از سال ها بدین سو قربانی اشتباه های بیشتر عمدی آنان شده اند. ناکارآیی ها برای حکومتداری خوب و مبارزه با تروریزم در موجی از بازی های پیدا و پنهان امریکا با پاکستان در سایهء سنگین حضور نیرو های خارجی در افغانستان سبب شد که نه حاکمیت دولتی در سراسر کشور تامین شود، نه منافع ملی تعریف و نه وحدت ملی و اقتدار ملی در کشور شکل بگیرد. فقدان اقتدار ملی و بی باوری به اقتدار ملی بحران های انتخاباتی پر از تقلب را بوجود آورد که محصول آن حکومت های ناتوان بوده است که ناتوانی های آنان را برای اتخاذ تصامیم مهم ملی در هر زمانی به نمایش گذاشت. از همین رو است که نبود حکومت مقتدر ملی این کشور را به دامن جرگه های عنعنوی مانند لویه جرگه افگنده است. هرگاه حکومت مقتدر ملی تحت زعامت مقتدر ملی در کشور موجود می بود. در این صورت اجماع ملی موجود و نیازی به این چنین جرگه های پرهزینهء مشورتی نبود. چنانکه دیدیم که این روز نه تنها به مقام یک روز تاریخی صعود نکرد و تاریخ ساز نشد؛ برعکس از جایگاۀ پیشین خود نیز به زیر افتاد. اکنون شاهد هستیم که مشوره های این جرگه در ظاهر بخاطر اعتراض کشور های آسترالیا و فرانسه به حالت تعلیق درآمده است. زود آشکار شد که این روز نه به روز تاریخی بدل شد و نه هم تاریخ ساز شد و برعکش در زیر انبان داوری مردم سخت ضجه می کشد. هنوز زود است که در چنین فضای فساد آلود و تحت سیاست های آهنین زمامداران و سیاستگران کشور فرازهء چنین روز ها را ( جرگۀ مشورتی) تا صعود به پلهء روز تاریخ ساز به مشاهده گرفت.
نبود اجماع ملی و ناکارایی های فساد آلود سبب شده تا تروریستان به رهبری نظامیان پاکستان از موضع بلند و برتر در برابر حکومت سخن بگویند. با تاسف که تنها بلندپروازی ها و امتیاز طلبی های استخباراتی طالبان نیست که روند صلح را به چالش کشیده و نشست میان افغان ها را به تاخیر افگنده است؛ بلکه مانور های سیاسی در کابل در پیوند به صلح بیشتر این روند را به چالش کشیده است. با تاسف که چالش ها در کابل در پیوند به صلح فرصت برتری خواهی و چانه زنی ها را برای طالبان فراهم کرده است. در حالی روز دوشنبه ۲۰ اسد سخن از آغاز گفت و گو های بین الافغانی زده می شد که هنوز شورای عالی مصالحه تشکیل نشده است. احتمال آن وجود دارد که تشکیل این شورا کمبودی هیئت مذاکره کننده را پر کند و هم می توانست گره گشای چالش اجماع ملی باشد؛ اما با تاسف که سرنوشت این شورا در میان کش و قوس های ارگ و سپیدار به بهای بازی با سرنوشت مردم افغانستان هنوز نامعلوم است. این نشان دهندهء ضعف آشکار رئیس مصالحهء ملی است که تا کنون موفق به تشکیل این شورا نشده است. این در حالی است که افزون بریک سلسله اختلاف ها میان گروه ها سرنوشت مذاکرات میان افغان ها را این شورا رقم می زند. ممکن یکی از مشکل به تعویق افتادن این شورا صلاحیت های این شورا باشد. شماری رهبران گروه ها خواهان استقلال کامل این شورا اند و می گویند که این شورا باید تصمیم گیرندهء مستقل در جریان گفت و گو های صلح باشد. از گفته های معاون شورای مصالحه پیدا است که کجای کار می لنگد و سرنخ دشواری ها در کجا است. در کل گفته می توان که بخشی از ناکارآیی ها و ناتوانی ها و دشورای های گزینشی شورای عالی مصالحه سبب شده تا کار تشکیل شورای عالی مصالحه به تعویق افتد و در این شرایط حساس روند مصالحه به بهای بازی با سرنوشت این مردم به چالش برود.
دراین شکی نیست که اشتباهات پس از بن اول و بیرون راندن طالبان و حزب اسلامی از ساختار حکومت موقت نه تنها زمینه ساز جنگ در آینده را فراهم کرد و برای نظامیان پاکستان فرصت داد تا در تبانی با امریکا تروریستان را فربه بسازد و پشاور را به سان اوایل تجاوز شوروی به مرکز افراطیون بدل کند؛ اما اشتباه های زمامداران بعد از بن و ناتوانایی های مدیریتی آنان و فرصت دادن آنان به نیرو های خارجی بر بنیاد توافقنامۀ نخستین میان امریکا و مقام های حکومت موقت و تلاشی های خانه به خانۀ امریکایی ها و در کنار افزایش فساد و غارت و غصب دارایی های مردم همه و همه دست به دست هم دادند و بالاخره افغانستان را به این روز رساندند و کار بجایی رسیده است که لورل میلرنمایندۀ پیشین امریکا برای افغانستان و پاکستان در آخرین گفت و گوی خود با موسسۀ بریکنز گفته است که امریکا به دولت کابل وفادار نیست. این سخنان میلر معنای عوض کردن حکومت کنونی به طالبان را دارد.
اما این هم به معنای پایان جنگ در افغانستان نیست و پس از طالبان گروۀ داعش که یک شاخۀ شبکۀ حقانی است، هنوز فعال است و آتش جنگ را در افغانستان مشتعل نگه می دارد. آقای سعادتی معاون شورای عالی مصالحه می گوید، طرزالعمل ها و صلاحیت های این شورا نوشته شده و در نظر است که شخصیت های اثرگذار باید عضویت آن را داشته باشند که تا حال گام های عملی در این حصه صورت نگرفته است. به گفتهء او ریاست مصالحه در این سه ماه صرف روی طرزالعمل ها و طرز تشکیل و لیست افراد از همهء طرف ها کار کرده که تا هنوز موفق به تشکیل این شورا نشده است. وی می گوید که همه کار ها تکمیل است و قابل نگرانی نیست و تا حال سر معاونین هم کار شده؛ اما می گوید تا زمان اعلان نام بردن آنان درست نیست. به گفتهء او در کمیتهء رهبری شخصیت های کلان کشور نقش دارند. هرچند او از موجودیت اختلاف میان ارگ و سپیدار چیزی نگفت و تاکید داشت که مشکل حل می شود؛ اما از سخنان او پیدا بود که علت همه تاخیر ها در کار ریاست مصالحهء ملی موجودیت یک سلسله تفاوت نظر ها میان ارگ و سپیدار است. بحث وزارت صلح هم هنوز حل نشده است. از لا به لای این گفته ها پیدا است که کجای کار می لنگد و سرنخ دشواری ها در کجا است. در کل گفته می توان که بخشی از ناکارآیی ها و ناتوانی ها و دشورای های گزینشی شورای عالی مصالحه سبب شده تا کار تشکیل شورای عالی مصالحه به تعویق افتد و در این شرایط حساس روند مصالحه خواهی نخواهی به بهای بازی با سرنوشت این مردم به چالش برود.
بالاخره باید گفت که مردم افغانستان قربانی اشتباه های نابخشودنی زمامداران و سیاستگرانی شده اند که از بیش از چهار دهه و بویژه پس از دو دهۀ اخیر بر گرده های آنان سوار شده و بدترین جفا را در حق این مردم روا داشته اند. دلیل مهم شکست های پیهم حکومت های بعد از بن اول فساد در عرصه های گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فکری و فرهنگی و سکوت در برابر دشواری های واقعی و عوامل اصلی منازعۀ تاریخی افغانستان با پاکستان بوده است. در این مدت سیاست خارجی حکومت ها بویژه در پیوند به مبارزه با تروریزم و بویژه با پاکستان گریز از واقعیت های تاریخی و منازعۀ تاریخی بوده است. طرح حکومت در رابطه به پنح حلقۀ سیاست خارجی شامل همسایه ها، حوزۀ تمدن اسلامی، کشور های غربی عضو ناتو، کشور های آسیایی و روابط با سازمان های بین المللی، دستآورد چشم گیر نداشت و به مراتب کمتر از میزانی بود که انتظار میرفت. در این مدت با بیشتر مفسدان بزرگ به بهای ذبح عدالت معامله شد و به حکومت داری خوب توجۀ جدی و بنیادی نشد. در عین زمان تنش ها در داخل افزایش یافت، وابستگی های اقتصادی بیشتر شد، اختلاف ها تشدید یافت، بنیاد های اقتصادی بجای احیا ویران شد، انسجام سیاسی در داخل از هم پاشید، تنش ها چه در داخل پیوسته شدت یافتند. این همه در کشوری واقع شده و می شود که بنا بر فقر فرهنگی و فقر اقتصادی و تضاد های قومی و نابسامانی های اجتماعی مردم آن را به ساده گی می توان جنگاند و به همان گونه به سوی صلح کشاند. یاهو