ماجرای شش‌ماه کار یک خانم در معینیت نشرات، وزارت اطلاعات و فرهنگ: سونیا آژمان

ماه جدی سال قبل با درخواست یک آشنا به معینیت نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ رفتم. آنجا با معین نشرات آقای شیوای شرق در دفتر کارش دیدار کردم. در این دیدار کمتر از 15 دقیقه در مورد کار، نوعیت کار و مقدار معاش و مدت حرف زدیم. از همان روز من به عنوان ویراستار بخش فارسی و گزارش نویس شروع به همکاری کردم. قرار بر این بود که بنابر نیازمندی موجود، آخر هرماه مبلغ 13هزار افغانی معاش دریافت کنم تا بتوانم کرایه‌ی خانه و مصارف رفت و برگشت به وزارت را پرداخت کنم. ماه نخست تمام شد با پولی که از دوست و آشناهایم قرض می‌گرفتم هر روز 120 افغانی کرایه راه می‌دادم و روز 40 افغانی از آشپزخانه‌ی این وزارت (چون برای کارمندان بالمقطع غذا داده نمی‌شد) برای ظهر غذا می‌خریدم. وسط ماه دوم تقاضای معاش کردم. در پاسخ گفتند که “یک هفته بعد” و این یک هفته بعد تا امروز که شش ماه و 9 روز می‌گذرد،فرا نرسیده است.

در ماه دوم روزهای دشواری داشتم. یک‌سو خانه‌ای که اجاره‌دار اش همیشه آخر ماه سر می‌رسید و پولی نداشتیم که پرداخت کنیم، از سوی دیگر مانده بودم که برای مصارف هر روزم باز از کدام آشنا درخواست قرض کنم. 

چندی بعد،همزمان با کار در معینیت نشرات، با درخواست معین نشرات وزارت فرهنگ، عضو کمیته‌ی علمی_فرهنگی برگزاری سمینارهای وزارت شدم. سه ماه روی یک سمینار به نام “سمینار بین‌المللی امیر علی‌شیر نوایی” با تیم مربوطه کار کردم. شب و روز درگیر متن و محتویات مقالات بودم. قرار شد از بابت کار برای این سمینار هم مزدی به نام “حق‌الزحمه” از بودجه ی این سمینار به اعضای کمیته  بپردازند و برای صاحبان مقالات هم “حق‌القلم” 

سمینار در ماه حمل در شهر هرات برگزار شد اما تا حالا که نزدیک 3 ماه می‌گذرد هیچ کدام این امتیازها به آنانی که زحمت کشیده‌ اند و حق‌شان است پرداخت نشده است.

و ماند ماجرای ماه‌های آخر، یک‌سو پاندمی فراگیر کرونا، گرانی مواد ارتزاقی و بی‌خانمانی مردم، یک‌سو هم کار بدون معاش با وعده‌ی ” هفته‌ی بعد”. هربار که فشار بیشتر از روزگار کم تحملم می‌کرد و بار سنگین‌تر از توان به شانه‌هایم گذاشته می‌شد، بار دیگر در مورد معاشات سوال می کردم، هربار همان پاسخ.

تا این‌که از معینت نشرات به تعداد 12 کارمند بالمقطع بعد از عید امسال، معاش   5ماهه را دریافت کردند که نام من بدبخت در آن لیست خوشبخت‌ها درج نشده بود. چه روزهای که از صبح تا ظهر بابت نداشتن 40 افغانی اضافی، 

گرسنه نشستم تا شام به خانه برگردم و نان ظهر بخورم. ماه قبل با رفت و آمد به محیط کار و استفاده از بس‌های شهری، نتیجه‌ی آزمایش کرونایم مثبت آمد. بیمار شدم و 17 روز در خانه ماندم. در آن مدت نیز با ذکر این وضعیت، از وزارت درخواست معاش کردم تا بتوانم برای بهبودی صحتم تقلا کنم و هیچ که نشد، یک سیرم 500 سی سی به خودم ترزیق کنم. نشد که نشد، مرگ با من خوب نبود، بیماری تمام شد از نو به کار رفتم و ادامه دادم. گاه فارغ از زمان کاری هم در وزارت می‌ماندم و همکاری می‌کردم. هیچ‌کدام از این فداکاری و مهربانی و صداقت ها تا ختم مدت کاری کمکم نکرد که معاش دریافت کنم. 

دی‌روز هم با تماس و پیام عضوی از خانواده‌ام برای معین نشرات(آقای شیوای شرق) در مورد پرداخت نشدن معاشم، شخص معین پیام دادند که “معاش را دریافت می‌کنید، اما برای خودم جنجال نمی‌خرم و بعد از این شش ماه دیگر کارمند ما نیستید و تمدید قرارداد هم نمی‌توانیم.”

 امروز به وزارت رفتم برایم گفتند که هفته‌ی بعد، روزهای دوشنه/سه‌شنبه خبر بگیر از معاشت” من هم با چشم گفتن لبخند زدم، یک گیلاس و یک جاقلمی که برای خودم خریده بودم، از میزم برداشتم و با فکر این‌که معاش شش‌ماهه در کدام ماه و در کدام روز به‌دستم خواهد رسید بیرون شدم تا دنبال کار تازه و نان خنک بگردم.

چیزی را که خواندید، نه خاطره بود نه مقاله ای برای تحلیل مسله ای بغرنج یا روشنفکرانه؛ شرح عینی وضعیتی بود که همین حالا در نظام اداری افغانستان جریان دارد. 

نظام اداری ای که در آن هزاران انسان (زن و مرد) زیر نام «قراردادی» مورد استثمار قرار می‌گیرند و اگر به‌خاطر احقاق حقوق‌شان صدا بلند کنند، با تهدید اخراج از کار مواجه می‌شوند.

شاید این نوشته توجه عمومی به وضعیت کارمندان قراردادی و استثماری که علیه شان جریان دارد را برانگیزد و به مسله‌ی پرداخت حقوق، امتیازات و امنیت شغلی‌شان پرداخته شود.

فراموش نکنیم که همه این چرخه ظلم در وضعیتی جریان  دارد که همین وزارت فرهنگ تا حال هم موفق نشده است حتا بودجه‌ی عادی سالانه خود را هم به مصرف برساند. به مقامات و اراکین که می‌رسد، موتر زره و کرایه خانه و معاش بادیگارد و خرج دسترخوان و معاش فوق‌العاده و سفر خرج و همه چیز شان سر وقت پرداخته می‌شود، در حالی‌که ده‌ها مسیر دیگر نیز برای رشوه‌ستانی و درآمد در اختیار دارند، اما نوبت به کارمندان و قراردادی‌ها که می‌رسد، ابتدایی‌ترین حقوق‌شان را هم نمی‌دهند.

این نوشته در عین حال در مورد دشواری ی زن بودن و زن «کارمند قراردادی» بودن هم است. موقعیتی خطیر در میان دهشت و نا امنی، مرض و گرسنگی، موقعیتی که چرخه‌ی استثمار موجود آن را تشدید می‌کند و بر خطرات اش می‌افزاید.