همین کافی نیست که غنی و کرزی نماینده های تبار تان وطن را دو دسته به پاکستان و خیبر پښتونخواه تسلیم کردند؟
تأسیس رسمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان مقارن سال دوم تولد من بوده. سرنوشت چنان آورد که با پرکشیدن در عمر و قد و قامت راهی آن مکتب سیاسی شدم. زودتر دانستم که بیمار های زیادی در حزب رخنه کرده اند که از بودن شان نه بودن شان بِه بود. نه برای آن که من در حزب کارهیی بودم یا کسی از من چیزی را میپرسید.
پیشنیهی حزب را از ۱۳۴۳ تا زمانی که عضویت من در آن تسجیل شد مرور کردم. در چنان فرایندی بود که توانستم فرصت را غنیمت دانسته و به شکاف های عمیق حزب آشنا شوم. اشتباه اساس گذاری چنان حزب سیاسی باور به منفی به همگرایی شدن ها بود. آن هم در کشوری به نام افغانستان و جامعهی به شدت طبقاتی، استبدادی، انحصاری، تبارگرایی، تفاوت های اقتداری، ناهنجاری های اقتصادی، بهشت سودخواران و زمین داران و نیمه فیودال ها، نگاه های متفاوت شهر نشینی و شهری شدن و شهروندی تحصیل کرده هایی که حتا با دانش آموزی و زیست در محیط دانشگاهی و شهری نه توانسته بودند مناسبات حاکمِ قبیله در جامعه فراموش کنند. تفاوت های برداشتی از دیدگاه های فلاسفه های سیاست و نظم نوین جهانی، نه داشتن ظرفیت های تحلیلی نسبت عدم مطالعهی منطقی و قابل هضم و درک سیاسی نزد بیشترین هایی که افکار العنانی حکمروایی از تمثیل میکردند.
.
چنان سیاستگذاری ها و هسته گذاری های سیاسی توسط معتقدمین و رهبران بزرگ حزب اگر چی نا همخوانی با روال مبارزات زحمتکشان و عدالت خواهان دنیا نه داشت. اما بنا بر مقولهی دقیق فلسفی و عقلی بستر مناسبی در یک چنان کشوری نه بود. توهمات، خیالات، افکار تهی از تناسب اندیشی های حاکم در جامعه، آرمانگرایی های غیر قابل عملی شدن، سازه های ظاهری و بی پایهی وحدت، برادری، برابری و همپذیری از عواملی اند که محاسبه نه شدند و یا هم بسیار خوش بینانه با آن کنار آمدند. آن کنار آمدن طعم تلخی بردباری های منطقی را برای یک بخشی از شهری های و دراک های اندیشهی شهروندی و وفق دادن خود با تعاملات گونه گونهی جامعه بسیار كُشنده بود و تا کنون هم است.
وحدت در اساس گذاری حزب اشتباه کلان بود:
نه تئوری های مارکس و انگلس، نه مانیفیست حزب کمونیست نوشتهی مارکس منتشرهی ۱۸۴۸ و نه کتاب سرمایهی مارکس منتشرهی سال های ۱۸۶۷ تا ۱۸۸۳ و نه راهکار مبارزات برادر و نه روش های پرداختی فلاسفه های غرب که سرمایه را توجیه میکردند، توصیهیی برای انجام کار و انتخاب اجباری نه داشتند تا باید و خامخا راه خود با کسانی بروی که میدانی هرگز با تو نیستند و ترا از خود نه میدانند و حتا تفاوت ها ژنتیکی و ساختاری و خونی و فکری هم با تو دارند. توصیه های مارکس برای جوامع با نیروی مؤلده و کارگر و صاحبان سرمایه یعنی کارفرمایان بوده. مواردی که افغانستان هزار سال دیگر هم به آن دست نه خواهد یافت. یا انگلس که خود فرزند یک سرمایه داری بود، همه سعی و تلاش خود را در جهت همکاری با مارکس گذشتاند و با آن که شاگرد سیاست مکتب هکل بود. اما بیشتر بر اصولی پابند بود که فکر میکرد مقتضای مبارزات سیاسی است. او دهقانان را بخش جدایی ناپذیر در سیر روند مبارزات سیاسی و عدالت خواهی با کارگران دانست. انگلس تا آنجا به ارزش دادن نقش دهقانان در مبارزات با کارگران اندیشه داشت که با وجود فرار از آلمان یکی از دو اثر ماندگار خود به نام « جنگ دهقانی در آلمان » نوشت. ما در کجای محاسبات قرار داشتیم؟ جامعهی کامل دهقانداری را کنار گذاشته شعار کارگری سر دادیم و با غیر متجانس های اندیشه همسفر شدیم. انشعاب حزب بهترین زمان برای خط جدایی ها بود که پخته میشد. آن خطوط قرمز پرستان را جدا از ما قرار میداد و حدت و شدت انقلابیگری نا مفهوم را همان قلدران از قبیله می دانستند و راه شان. چون خشونت در ضمیر شان بود و است. دگر اندیشی ندارند، دگر پذیری ندارند، حاکمیت را میراث پدران شان میدانند و بر حق مالکیت و حاکمیت دیگران باوری نه دارند، خود شان را مدام درجه اول و دگران را ماتحت خود میدانند. به هیچ چیزی جزء لجاجت قانع نیستند. با چنان افکاری بود
که شاخهی جدید پس از انشعاب میتپانست بالندهتر شود. چرا منطق و خرد اصل کامل راه شان بود و ناشی می شد از پرداخت ها و برداشت های علمی شان که در جناح خلق وجود نه داشت. پذیرفتن رهبران قبیله از نوراحمد نور تا شادروان دکتر نجیب در جناح پرچم اشتباه کامل رهبر ما کارمل صاحب فقید بود. دلایلی که حالا در رد گفتار من سبز میکنند را میدانم. اما هیچ کدام آن به اندازهی درکی که رهبری ما از جامعه داشت قانع کننده نه خواهند بود. هیچ اشکالی برای اساسگذاری یک حزب با افکار مدرن و ملی دموکراتیک و سازگار با شرایط اما برای عام مردم از دهقان تا کارگر و از کارمند تا داکتر نبود. حتا اگر از یک تبار میبود. در آن صورت هرکس میدانست و ترکیب سیاسی حضورش در اجتماع. بعد ها دیدیم که همان گونه بود و وحدت حزب سیاسی ما هم مثل وحدت ملی حکومت های کرزی غنی بود. نتیجهیی در پی نه داشت و هر دو شاخهی حزب از نفس افتادند.
تبارگرایی زبان محور و اساس فعالیت دیروز و امروز ۹۹ فیصد حزبی پشتون است که آقای نوراحمد نور سکان آن را به دست دارد:
من چندین بار خدمت آقای نور عرایضی داشتم تا در پس پیری عمر شری را نگذرانند و بگذارند اگر پیش از اما یا بعد از ما ترک جهان کفتند کسانی دست دعا برای شان بلند کند. نه آن که با شنیدن خبر مرگ شان جهنم را جای شان بخوانند و رهایی حزب را از یوغ قلبهی ویرانگری شان جشن بگیرند. اما آقای نور تاریکی میآفرینند. ایشان باید درک کنند که مثل نیاکان شان شریک هر جنایتی در این کشور اند. به خصوص در همگامی با غنی و کرزی و پاکستان برای براندازی شمال و پارسی زبانان. چهار تا هویت نه شناسی مثل راوشِ دکاندار سیاسی که اسیر دام تزویر شما شده اند فرزندان ناخلف حزب و ملت اند.
آقای نور!
شما در اندازهی فلاکت بار فکر میکنید که حتا کودک دوساله هم در چنان لجنزار عقده و کینهو لجاجت چنان شما نیست. من از آن نسل حزب ام هستم که اگر به لحاظ کهتری ناوقت به آن پیوستم اما زیر و بم آن را بیشتر از بسیاری هایی چون شما می دانم.
هیچ کسی نه میتواند عقده و کینه و کینتوزی پیدا و پنهان شما را با شادروان ها ببرک کارمل، مادر اناهیتا و محمود بریالی نه داند یا نادیده انگارد. کینهیی که بیشتر از سال ۱۳۶۱ ریشه تنید و در ۱۳۶۵ ثمر داد و کودتای ۱۸ حزب را رقم زد.
رهبر حزب را تبعید کردید و خود جشن ها گرفتید که اوباشانی از مکتب شادروان کارمل هم همراه شما شدند. پسا فرار شادروان دکتر نجیب شما که فراری های وطن بودید و شدید و به آغوش همان دشمنانی پناه بردید که علیه شان مبارزه میکردید، یک مورد مهم را فراموش کرده و برای ابد از خود دور کردید و آن مراجعه به وجدان تان بود که شاید در کابل دفنش کردید.
هنوز که استخوان های شادروان ها خاک شده اند هم از تئوری توطئهی تان بر علیه شان دست بردار نیستید. شورای اروپایی حزب را از بین بردید، بهترین فرزندان حزب را از حزب اخراج کردید، حزب را به تمام معنا قومی و تباری ساختید و آنانی را هم که غیر پشتون اند مثل موش های از تلک ترسیده ساخته اید. در نتیجهی حمایت های تان از ساختار قبیلهیی در افغانستان هیچ نوعی مرواده با غنی و کرزی و پشتون تبار ها را از دست نه دادید. سر انجام هم قدرت سیاسی را دو دسته به پاکستان تسلیم کردید. شما از وجود حزب و مردم چی میخواهید؟
از نقش شما در سایت های اصالت و مشعل میگویم:
سایت اصالت که شاید مدیر مسئول محترم آن معنای واقعی آن را هم نه دانند، تنها سایتی در جهان است که برخلاف مدار و نام خود حرکت میکند.
این وبسایت تحت رهبری مخفی شما از یکسو نام بزرگ اصالت را برخود گذاشته و از سوی دیگر فوتوی مرد بزرگ افغانستان، دولتمرد عادل، رهبر ملی و مبارز بی همتای سیاسی و ملی و داد خواه افغانستان یعنی فقید ببرک کارمل را در پیشانی خود تزئین بخشیده و تحت سایهی عکس آن مرد بزرگ و در خط مقابل آرمانی آن به نشرات می پردازد. من باری قبلاً هم اذعان داشتم وپسا مصاحبهی شما هم تذکر دادم که لطفاً از تئوری توطئه دست بردارید.
سایت اصالت ظاهرأ توسط شخصی به نام قدیر فضلی گردانندهگی میشود. اما در عمل یک تیم سیاسی به رهبری شما آقای نور احمد نور و ولی محمد زیارمل در عقب صحنه و پشت پرده این سایت را که گویا اهداف چپ را در افغانستان دنبال میکند، رهبری مینماید.
شما محترم نور احمد نور توسط گروپ های فراکسیونی خود تان در میان نهضت ترقیخواه برای هواداران فقید ببرک کارمل تله گذاشته و با بلند کردن ریایی فوتوی شان، مکتب سیاسی او را که توسط مرحوم محمود بریالی طی سالهای اخیر باز سازی شده و در چهرهی نهضت فراگیر، حزب مردم، حزب آبادی تبلور یافت، پارچه پارچه نموده وجمعی کثیری از رزمندگان وفادار به مکتب سیاسی فقید ببرک کارمل را با ترفند های مختلف به چندین جزیره تقسیم نموده و تعدادی از آن ها را با دلسردی به سبکدوش ساختید.
سایت اصالت خلاف شعار های نشراتی خود سالها به نشرات ضد حزبی میپرداخت و پیوسته شخصیت های معتبر و وطنپرستان واقعی جنبش از جمله زنده یاد محمود بریالی، استاد جنرال محمدنبی عظیمی و ده ها تن افراد میهندوست دیگر را آماج قرار میداد. من در همین مورد هم عنوانی سایت اصالت نوشتم.
در گذشته ها هم حدس و گمان برین بود که باید یک هستهی شیطنتیار این وبسایت را رهبری نماید که سالها این دستان در عقب پرده پنهان بود.
این راز کهنه زمانی درز برداشت که شما آقای نور احمد نور هنگام دفاع از خود تان در برابر اتهامات شادروان سلیمان لایق که شما را به حیث قاتل شهید میر اکبر خیبر خوانده بود، از آقای قدیر فضلی گردانندهی سایت اصالت دعوت نمودید تا گذشتهی تاریخی خود و آقای ولی محمد زیارمل را با استفاده از نام زنده یاد ببرک کارمل صیقل داده خود تان را از مجازات و محاکمهی تاریخی معاف نمایید.
آقای نور احمد نور! میشود جواب ارایه کنید که شما به کدام دلیل و در پی یک تلاطم بزرگ سیاسی که در آن پیوسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان مورد تهاجم قرار داشت، سالها سکوت کردید؟ اما زمانی که شخصٱ مورد حملات لایق قرار گرفتید، سکوت تان را شکسته و در یک عملیهی غیر مسلکی و غیر ژورنالیستیک از خود تان به دفاع برخاستید.
اما حرف اصلی اینجاست و باالاخره ثابت شد که محترم قدیر فضلی گرداننده سایت اصالت، پسر شادروان محترم قیوم فضلی و برادر ولی محمد زیارمل میباشد.
این راز زمانی آفتابی شد که با مرگ مرحوم قیوم فضلی، پیام های تسلیت وابستهگان نزدیک شان به نشانی برادرش ولی محمد زیارمل مواصلت کرده و نشان دادند که محترم قدیر فضلی برادر زادهی آقای ولی محمد زیارمل میباشد.
همان زیارملی که ظاهرأ از مشتاقان سینه چاک زندهیاد ها ببرک کارمل و محمود بریالی بوده و در عقب پرده به این دو شخصیت بزرگ افغانستان حمله کرده و مکتب سیاسی آنها را به دستور شما لگد مال میدارد. البته همان آقای زیارمل که در چهار آسیاب کابل شورای هماهنگی را با حزب اسلامی ایجاد و جمعی کثیری از پرچمداران اصیل را گوشت دم توپ ربانی و گلبدین ساخت.
حالا طوری که میبینم در عقب تمامی دسایس در میان نهضت ترقیخواه افغانستان عمدتأ نشان انگشت شما آقای نور احمد نور بخوبی نمایان است.
آرزوی من از همه پیروان جنبش این است تا شما آقای نور احمد نور که پای تان به گور سیاه بسیار نزدیک است از پرداختن به دسیسه و انتقام جویی باز دارند تا شما از آن ها دست بکشید و بگذارید تا جنبش ترقیخواه که تحت سایهی امارت طالبانی به مشکل نفس میکشد مطابق نیاز زمان راه اصلی خود را بپیماید. آقای نور من به حیث یک عضو نادان و پادو حزب و اجتماع افغانستانی برای شما اذعان میدارم که پاکستان و طالب خیبر پشتونخواه هرگز مدنیت گرا و شهری نه می شوند و. از عقده گشایی حتا با شما هایی که هم زبان شان هستید و آمدن شان را هم جشن گرفتید و غنی و کرزی به نمایندهگی از تبار شما وطن را دوردسته به آن ها تسلیم کرد صرفِنظر نه می کنند. بدرود